سرخپوستان در تمثیلی میگویند: "هر یک از ما خانهای
هستیم با چهار اتاق. جسم، عاطفه، روح و روان و انسان متعادل در هر چهار اتاق حضور
دارد."
اما اکثر ما تنها در یک یا دو اتاق از این خانۀ بزرگ زندگی
میكنیم و در عین حال انتظار برخورداری کامل از زندگی و موهبتهای آن را داریم. این
در حالی است كه همۀ ما برای داشتن زندگی پربار و متعادل، نیازمند آنیم كه اوقاتی
را به هر یك از این چهار حوزه وجودیمان اختصاص دهیم.
در مورد خودم باید بگویم که عملی كردن این امر تا حد زیادی
برایم سخت بود. یا در شرایط عاطفی خوبی بودم و به جسمم بیتوجه میشدم، مثلاً ورزش
نمیکردم و یا بر عکس، به جسمم توجه میکردم و ازدنیای درونم غافل میشدم و یا
آنقدر کار داشتم که هر دو را فراموش میکردم. خلاصه همیشه چیزی کم بود! به نظر میرسید،
تقسیمبندی درست زمان برایم نه تنها آسان نیست بلكه غیرممكن است.
فرض کنید در حال نوشتن کتابی باشید و در کنارش هم خود را
برای سخنرانی آماده میکنید، همزمان باید به تلفنها هم جواب دهید، ضمن اینکه
حواستان به کارهای عقبافتاده هم باشد و در عین حال آرزو کنید، مادری خوب برای
فرزند یا فرزندانتان و همسری شایسته برای شریك زندگیتان باشید. احتمالاً شما هم
با من موافقید، در این حالت حتی نمیتوان تصور متعادل بودن را به ذهن خود راه داد.
در چنین وضعیتی تنها فشار و سنگینی زیاد بر من چیره میشد. حسی توأم با سردرگمی،
اضطراب و ناتوانی شدید.
با آن همه کار و مسئولیت دیگر فرصتی برای فکر کردن به برنامهای
متعادل و مناسب برای پرورش جسم، روان، احساسات و بُعد معنوی خود نداشتم. تقریباً
اصلاً فرصتی نداشتم، تنها یك چیز در رأس بود كار، كار، كار...
اما پس كِی باید به عنوان یک انسان، خودم را به تمامی تجربه
میكردم؟ انسانی با همه چهار اتاقش؟
بنابراین در پی یافتن تدبیری شدم و سرانجام تصمیم گرفتم،
حقه کوچکی به زمان بزنم! من روزهایم را 48 ساعته کردم و با خودم قرار گذاشتم تا هر
دو روز را برای خودم یک روز حساب کنم. پس به همین شکل برنامهریزی کردم. مثلاً اگر
قبلاً شش كار مختلف را در برنامه یك روزم میگنجاندم و البته ناگفته نماند كه به
همۀ آنها هم نمیرسیدم و تنها فایدهاش هم این بود كه فقط مرا دچار تشویش میكرد،
حالا فهرست این كارها را در دو روز تقسیم كردهام (در یك روز 48 ساعته!).
در یك زمانبندی 48 ساعته شما فرصت بیشتری برای برنامهریزی
كارها دارید، تا در یك زمانبندی 24 ساعته (كسی چه میداند شاید نسبی بودن زمان
باعث میشود در یك روز 48 ساعته وقت به راستی كش بیاید!).
حالادر هر روز 48 ساعتهام، میتوانم حداقل 1 ساعت ورزش
کنم،3 كیلومتر راه بروم، 15 دقیقه تمرکز کنم و زمانی را هم به کارهایی اختصاص بدهم
که برایم لذتبخش است، مثل شنیدن صدای باد، تماشای ابرها در آسمان، لمس علفهای
با طراوت و نم خورده، گذراندن زمانی با دوستان و...
همه این کارها میتواند قبل یا بعد از یک روز کاری انجام گیرد
که در حالت ایدهآل بیشتر از 22 ساعت زمان نمی برد و بقیه 48 ساعت را میتوان به
خود پرداخت. به همه ابعاد وجودی خود.
نکته شگفتانگیز این است که استفاده از این روش، انرژی بسیار
زیادی را درمن به جریان انداخته. درست مثل این كه حضور متعادل من در این چهار
حوزه، موجب افزایش توان و پویاییام شده است و حالِ خوب و خوشی را برایم ایجاد
کرده، حتی زمانی که کارها و مسئولیتهای زیادی بر دوش دارم.
حالا نه مسئولیتهایم را با فشار و به صورت ناقص به پایان
میرسانم و نه نیازهای روانی، جسمانی و معنویام را بیجواب میگذارم. بر عکس،
شاداب و با انرژی به سوی مسئولیتهایم پیش میروم بدون اینكه شتاب بیهودهای به
خرج دهم. حالامیتوانم جایگاهی را که به عنوان یك انسان در آن ایستادهام، بشناسم.
حداقل بهتر از قبل...
نویسنده: Angela
Jackson
پی نوشت:
1- آنجلا جکسون نویسنده، محقق و سخنرانی است که در زمینه
مدیریت برنامهریزی تحقیقات گستردهای دارد. شهرت او به خاطر راهکارهایی است که
افراد را در عبور از موانع زندگی یاری می دهند. اولین کتاب وی با عنوان "خشم
متبرک" پر فروشترین کتاب کانادا شد و آخرین کتابش نیز "زندگی
متبرک" نام دارد.
منبع: مجله علم موفقیت، شماره 10