بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     

خواندني‌‌ها شامل متن‌هايي كوتاه، تأثيرگذار و حاوی پیامی معنوی است، این پیام‌ها ممکن است از نويسندگاني بزرگ، افرادي گمنام و يا حتي به قلم خود شما باشند. در صورت تمايل مي‌توانيد متن‌هايي كه به نظرتان عميق و تأثيرگذار و در عين حال جذاب مي‌آيند را ارسال فرماييد تا با نام خودتان در اين بخش آورده شوند.

 

               

 

 

 
   

رازی که می‌تواند زندگی‌تان را متحول کند
"راز دَه-نَوَد" باور نكردنی است، تعداد اندكی از مردم از آن باخبرند و آن را در زندگی روزمره به كار می‌برند. آگاهی و توجه به آن می‌تواند به راستی زندگی‌تان را تغییر دهد. اما این راز چیست؟ تنها ده درصد زندگی ما حاصل اتفاقاتی است كه می‌افتد! اما نود درصد دیگر چه؟ نود درصد بقیه حاصل عكس‌العمل‌ھایی است كه ما به آن ده درصد اتفاقات رخ داده، نشان می‌دھیم. اما ببینیم این یعنی چه؟ ادامه مطلب



بهترین سیرکی که نرفتم
وقتی که نوجوان بودم، شبی با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما خانواده‌ای پرجمعیت ایستاده بود. به نظر می رسید وضع مالی خوبی ندارند. ادامه مطلب



وقتی آدم‌ها از مدادها می‌آموزند
هر چند ممكن است کارهای بزرگی انجام دهیم، اما هرگز نباید فراموش کنیم که دستی وجود دارد که هر حرکت ما را هدایت می‌کند. اسم اين دست خداست. رمز و رازِ نقش بستنِ شاهكار و طرح الهی در زندگیمان، پذیرش و حركت در مسیر اراده اوست. ادامه مطلب



با همدیگر در جادۀ زندگی
هر یک از ما نیز شبیه به وسیلۀ نقلیه‌ای هستیم که در جادۀ زندگی در حرکت است. بد نیست نگاهی به برخوردهای خود با دیگران بیندازیم و ببینیم در موقعیت‌های مختلف در ارتباط با دیگران چگونه عمل می‌کنیم؟ آیا به دیگران کمک می‌کنیم تا رشد و پیشرفت و ترقی کنند و حتی از ما هم سبقت بگیرند؟ و یا در این گونه مواقع بی‌تفاوت هستیم و یا خدای نکرده سعی می‌کنیم جلوی راه پیشرفت دیگران را سد و در راهشان سنگ اندازی کنیم؟ ادامه مطلب



این است قدرت عدم خشونت
غالباً درباره آن واقعه فکر می کنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که اغلب پدران فرزندانشان را تنبیه می کنند مجازات می کرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا می گرفتم. تصوّر نمی کنم. امّا این عمل ساده عاری از خشونت آن قدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز رخ داده است. ادامه مطلب



معجونی شفابخش برای همه ...
تصمیم گرفتم از این پس هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم، هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم، زمانی که به خانه برمی گردم به مقدار کافی عشق بنوشم، و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم ... ادامه مطلب



همچون پرهایی در مسیر باد!
هرگز فراموش نكن كلمه هایی كه به كار می بری، همچون پرهایی هستند كه در مسیر باد قرار می گیرند. آگاه باش كه فارغ از میزان صمیمیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان باز نخواهند گشت، بنابراین در حضور كسانی كه به آنها عشق می ورزی،‌ كلماتت را خوب انتخاب كن ... ادامه مطلب



لحظه های زندگی را دریابیم
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه ... به زندگی، تنها سال های عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سال های عمرمان ادامه مطلب



ده فرمان برای زندگی
شخصی این عبارات زیبا را نوشته است. باید آنها را خواند و معنای عمیقشان را درک کرد. آنها همچون ده فرمان هستند که باید در زندگی همواره مورد تبعیت قرار بگیرند... ادامه مطلب



چه لزومی دارد دوست عزیز؟
می گویند اینشتین زندگی ساده ای داشت ... روزی یكی از دوستانش از او پرسید: چرا لباس نو نمی پوشید؟ اینشتین خنده ای كرد و در جواب گفت: چه لزومی دارد دوست عزیز؟ ... ادامه مطلب



پل های زیادی هست که باید آنها را بسازیم
سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند .پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند... ادامه مطلب



دوچرخه سواری با خدا
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند. نمی دانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ... ادامه مطلب



طلبۀ جوان و دختر فراری
شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبۀ بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. ... ادامه مطلب



"او" رهایم نکرده
داشتم از یکی از مراکز خرید شهرمان عبور می کردم. اشیاء رنگارنگِ پشت ویترین ها از جلوی چشمانم رژه می رفتند، اما من غرق در افکار خودم بودم. چند وقتی بود که اوضاع و شرایط زندگی ناراحت و آزرده خاطرم می کرد؛ احساس می کردم که حال خوب غالباً با من قهر کرده، یا شاید هم خدا مرا به حال خودم رها کرده است ... در این میان شخصی با پیش آوردن یک قطعه مقوای کوچک رشتۀ افکارم را از هم گسست. ادامه مطلب



از پلنگ های زندگی نترسید!
ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است باعث شد پلنگ احساس قدرت کند و خود را شکست ناپذیر حس کند. این ترس ها و باورهای ترس آور و فلج کننده ما هستند که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت طلبان می شوند. ادامه مطلب



او در جایگاه پالایندۀ نقره خواهد نشست
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند. ادامه مطلب



خدا بزرگ است
حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است. در زندگی اگر کلبه ای سوخت و خاکستر شد ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشند از حضور و عظمت و بزرگی خداوند. ادامه مطلب



توصیه های لقمان به فرزندش در قرن 21
هارد مغزت را آنقدر از برنامه های غیرضروری پر نکن که جایی برای نصب نرم افزارهای مفید باقی نماند. ... ادامه مطلب



حکایت شهر "همه جا"
شهری بود به نام "شهر همه جا". در یک صبح سرد زمستانی، مردی وارد این شهر شد. وقتی از قطار پیاده شد متوجه شد ایستگاه آنجا همانند همۀ ایستگاه های قطار مملو از جمعیت بود و مسافران می کوشیدند از میان جمعیت راه خود را باز کنند به قطار مورد نظرشان برسند. مرد در نهایت شگفتی متوجه شد که همۀ آنها پا برهنه بودند ... ادامه مطلب



کار خوبه خدا بسازه
در زمان های قدیم دو فقیر بودند که هر کدام در یک سوی دروازۀ بزرگ شهر نشسته بودند. هر کدام از آنها به اصطلاح ما امروزی ها شعاری داشت؛ شعار یکی از آنها این بود: "کار خوبه شاه بسازه" و شعار دیگری این که: "کار خوبه خدا بسازه" ... ادامه مطلب



خراش های عشق
گاهی مثل یك كودك قدر شناس خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چه قدر دوست داشتنی هستند. ادامه مطلب



مائـدۀ انسانی
قدر هر چیز به مقادیر اوست. نگاهی به دیگ وجودت بینداز و به طعام خویشتن بنگر! از چه مَلقَمِه‌ای؟ مایه های دیگ جوش تو چیست؟ تلخی، ترشی، شوری، شیرینی یا بی مزه ای؟ خامی، ناپزی، خوش پزی، پخته ای، یا سوخته؟ خواص تو چیست؟ زهری یا پادزهری، نیشی یا نوشدارویی، حلالی یا حرام؟ مسمومی یا معجون؟ ادامه مطلب



تشکر از خدا به زبان دنیای مجازی
خدایا متشکرم به خاطر این که همه چیز مرا می دانی ولی Send to All نمی کنی. خدایا متشکرم به خاطر این که ... ادامه مطلب



اگر طالب فیضی
خرد همچون آب است که تنها به جاهای پست و گود سرازیر می شود. بنابراین در نزد فردی خردمند لازم است متواضع و پست باشید. هرگز سعی نکنید با نفس و منیت، خود را بالاتر از یک فرد خردمند بدانید. در نزد فردی خردمند متواضع و فروتن باشید تا خرد او به درون شما جاری شود و شما را پر سازد. ادامه مطلب



اعتماد به طرح های خداوند
تصمیمات خداوند مرموزند، اما همواره به نفع ما هستند ... ادامه مطلب



در ژرفای وجودت
در افسانه های کهن آمده است که در روزگاران دور، آدمیان همه خُلق و خو و سرشتی خدای گونه داشتند ولی از امکانات و توانایی های خود خوب استفاده نکردند و کار به جایی رسید که خداوند تصمیم گرفت قدرت خدایی را از آنان بازگیرد و آن را در جایی پنهان کند که دست کسی به آن نرسد. ادامه مطلب



دريا باش
روزی شاگرد راهب پیري، از او خواست که درسي به ‌یاد ماندنی به او بياموزد. راهب از شاگردش خواست کیسۀ نمکي نزدش بياورد، سپس مشتي از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست آب را بنوشد. ادامه مطلب



كودك و خداوند
كودكي كه آماده‌ی تولد بود، نزد خداوند رفت و از او پرسيد: مي‌گويند فردا شما مرا به زمين مي‌فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي‌توانم براي زندگي به آنجا بروم ادامه مطلب



یه بار امتحان کن
هیچ یاًس مسلمی نیست که قطره‌ای امید را در قلب خود نگه ندارد. و هیچ بدبینی مفرطی نیست که مملو از ذرات شناور خوش‌بینی نباشد. ادامه مطلب



هدف آسمانی
یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود، دخترک قبلا یک‌بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود...! همون‌طور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق‌هق گفت: ... ادامه مطلب


1 

 

 

 

 
   
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com