این دٌردانهً عالی،
چکیده دست علی(ع )
سپرده بود، گوش و هوش به خالق هستی.
وه که چه بیقرار میپیمود راه
خیره به سرمنزل بود، آن بلد راه.
آن سو را دیده و در این سو
گام بر مفتخر زمین میگذاشت.
تشنه لب بود، امّا!
سیراب زعشق معشوق.
ثانیهها برمیشمرد تا که
دهد همچو پدر سر را به کوی او.
یارانش،
همراهانش،
همدلانش،
نفس بریده چشم به حسین(ع) داشتند و
گوش به فرمان او بودند.
اذن الله میطلبید،
این شاه شهادت،
تا به اسم الله سر را به بارگاه سّر،
پیشکش پادشاه عالمیان کند
و شهد جانش را نثار معشوقي کند که
با چشم دل میدید.
نینوا، بهشتی بود که آن یکدانه عالم،
در آن رسالتش را سربلند امّا بی سر،
به انجام میرساند.
پس
آنچنان سبک بار و آنچنان بیتاب بال
آهنگ پرواز کرده به سوی یار.
وای من!
فرماناش آمد ز عالم بالا که:
پذیرفتم پیشکشات را و به پیشم آ
...
آنچه را باید فرو ميگذاشت، فرو گذاشت
و آنچه را باید که میبرد،
با خود همراه ساخت و
فرمان گرفته ز بالا را بر زبان جاری ساخت
و ...
متولد شد دوباره در ملکوت الهی و
ردّ پای خود را استوار
بر دل زمینیان حک کرد.
آیکا