درباره دوست داشتن ...
دوست داشتن، خیلی آن چیزی نیست كه تو فكر میكنی. خیلی اسرارآمیز است و خیلی از كسانی كه در آن بودند هیچ وقت ندانستند در آنند و خیلی از كسانی كه درباره آن حرف زدند، فقط حرف زدند. مسیح گفت دوست داشتن خداست. خدا همان عشق است. او هم حرف زد اما تجربهاش را آشكار كرد و حرفی نزد.
دوست داشتن متولد شدن است. رنج كشیدن است رنجی از درد زایمان. تولد دوباره معشوق. رنجی از جهل و خفتگی معشوق و تلاش برای آگاه كردن و بیداری و پروراندن او. رساندن او به آزادی. چشم پوشیدن بخاطر او. رها كردن برای او. بازگشتن به او حتی اگر او در حال گریختن است. دوست داشتن، او را با تمام بدیهایش، دوستداشتنی یافتن است. رابطه است چون چیزها نمیتوانند با هم در ارتباطی عمیق باشند مگر آنكه مثل هم باشند و فقط مثلها میتوانند همدیگر را دوست داشته باشند. تنها بازها با بازها و كبوترها با كبوترها بال پریدن دارند. در پرواز باز و كبوتر یا باز و عقاب مرگی ناگهانی و هراسی همیشگی نهفته است. دوست داشتن كشش روح است نه كششهای نفس و هوس. كشش قلب است نه كوششهای پوچ و عبث.
دوست داشتن دوست داشتنی بودن است چون تنها دوست داشتنی قدر دوست داشته شدن را میداند و تنها اوست كه میتواند دوست داشته باشد زیرا انسان چیزی را میتواند به دیگری بدهد كه در خود دارد و اگر ندارد چگونه ببخشد.
دوست داشتن خیرگیست. خیره شدن، خیره ماندن و خیره مردن. در خیرگی یكی در انتظار توست كه همه پاسخها و نیازها و دردهای توست. دوست داشتن، دیگری را داشتن است بدون زنجیر زدن. دیگری را داشتن است در اوج از دست دادن. خوبترینها را برای او خواستن است. حتی اگر خوبترینها، تنها گذاشتن او باشد و حتی اگر واگذاری او به دیگری باشد و حتی اگر مرگ معشوق باشد.
دوست داشتن معامله نیست اما در بین مردم جز این نیست. ندیدن و یافتن است. محاسبه نیست. دیوانهپنداریست. ندانسته خواستن است. تكیه به صورت نیست اتكاء به سیرت است. حبابی گذرا و زود مرگ نیست كه تو را در بر گیرد و زود هنگام تركت كند، قلب تو است كه تو آنرا در بر گرفتهای اما او بر تو است و تو را با خود خواهد برد.
میشود آنرا دید اما وقتی كه رفته است. میشود جلوی آن را گرفت ولی زمانی كه نیامده است. مقاومت در برابر آن ممكن است اما آنگاهی كه نیست.
دوست داشتن پریدن است آنگاه كه توان پریدن از تو پر زده و پرهای تو را یارای پریدن نیست. پرواز نكردن است آنگاه كه پرهای تو آماده باز شدن و باد را در بر گرفتهاند.
دوست داشتن خود را گذاشتن است. از خود گذشتن و از خود گذشتن را آموختن.
دوست داشتن یكی را داشتن است و دیگر هیچ چیز نداشتن. با یكی به سر بردن است و سر را برای او بریدن. سرّ را تجربه كردن و به سحر آمیختن.
دوست داشتن دوست را داشتن است و به داشتنی دوست بدل شدن.
قفس را شكستن است و قفل را گشودن.
دوست داشتن آتش گرفتن است نه آن ناگهان تبهای هوس آلود. بلكه آن آتش بیشعله و بیدود. آتشی كه هر كه آنرا چشید از خود رمید و در خود رویید و بر همه چیز خندید. آتشی كه روح منجمد را روان میكند قلب سنگی را مذاب و جان خفته را بیتاب. آتشی كه زندگی میگیرد و زندگی میدهد اما آنچه میدهد آن چیزی نیست كه گرفته است. خام را پخته میكند، پخته را میسوزاند، سوخته را خاكستر میكند و خاكستر را به باد میدهد و در ابر میباراند. آتشی پر از آرامش و سرشار از تنش. خاموش و پر از جوشش. آتشی كه اگر به تو روی آورد خورشید را در تو میآورد. و آنكه خورشید در او متولد میشود اوست كه هر لحظه میمیرد. این بهای با خورشید و در خورشید زیستن است. اما خورشید نمیمیرد پس او همیشه به خورشید زنده است حتی اگر هر روز بمیرد.
ـ استاد ایلیا "میم"