تفاوت تفكر انكار گرا و حقيقت گرا (تفكر متعالي)

 

تفكر متعالي رو به بالا است. جهتش صعود است. بر اساس حضور الهي و براي آن است و نه در جهت تخريب بالا و آنچه در بالا و از بالاست. حقايق بالايي و باطني و غيب را مي پذيرد و براي انكار آن نمي كوشد بلكه به پذيرش آن سعي دارد.

اين (تفكر متعالي) مي گويد تفكر به تنهايي يكي از راه هاست. آن [1]
مي گويد همه راه ها تفكر است.

اين تفكر را نوعي هنر مي دانند و آن هنر را نوعي تفكر. اين نرم است، انعطاف پذير است و رقصندگي؛ مبارزه اي عاشقانه است و كامل انديشي هنرمندانه.

آن در تلاش است تا به نيارهاي نفساني انسان پاسخ دهد و اين مي كوشد تا پاسخگوي نفس نيازها باشد.

اين باطن گرا است به اسرار مي رود و حقيقت ناشناختني را مي جويد و آن ظاهرگرا است، فعاليتش در جهت اسرارزدايي و انكار حقيقت ناشناختني است. آن در جستجوي واقعيت هاست نه حقيقت زنده و حاضر.

اين به ظاهر و باطن توجه دارد و اگر باطن گراست ظاهرگرا نيز هست و آن متوجه ظاهر است و اگر به ظاهر باطن گراست، در واقع به باطن ظاهرگراست.

بنياد اين، ايمان به (هستي) بي نهايت است و آن نمي تواند قائل به بي نهايت باشد چون بي نهايت هر چيزي را در خود مي بلعد حتي آن را.

اين مي گويد دانستن پر خطر است و آن مي گويد دانستگي خوشبختي است. اين مي گويد تفكر لازم است اما كافي نيست و آن مي گويد تفكر شرط لازم و كافي است.

اين مي گويد با تفكر بعضي از مسائل را مي توان حل كرد و از بعضي حوزه ها عبور كرد و آن مي گويد تفكر حلال همه مسائل است و با آن گذر كامل شدني است.

اين مي گويد اصل، روح تفكر است و آن مي گويد مهارت در تفكر.

اين انسان را هستي شكل پذير و تبديل شدني مي داند و آن شبيه به يك ماشين انسان را مي نگرد.

آن بر حافظه تاكيد مي كند و بزرگ ساختن انبارها لكن تاكيد اين بر كشف است كه نداني تا كشف نكني.

اين مي گويد هدف حل مسائل نيست و آن مهم ترين چيز را حل مسائل مي داند.

در اين، اخلاق از اركان تفكر است و آن علم اخلاق را چيزي جداگانه و گاه بي ارتباط مي پندارد.

اين بر كامل انديشي تاكيد دارد و آن بر انديشه. پس اين توصيه مي كند كه قضاوت زود است، دير بايد به قضاوت نشست و اگر بايد پس به نرمي و آهستگي شايسته است و آن فرياد مي زند قضاوت؛ قضاوت پي در پي را مي خواهد، هر لحظه، اگر نه، عقب مانده اي.

اين معلم را براي آموختن حياتي مي داند و آن اعتقاد دارد كه مهم، مواد آموزش است و آموزگار ضروري نيست.

اين تفكر را مهم نمي داند، عشق را و معشوق و معبود را مهم دانسته و تفكر را يكي از راه هاي عشق ورزي و عشق بازي با معبود؛ وبراي آن، اين حرف ها مضحك و خرافات و بي اعتبار است.

اين مي گويد تفكر يكي از قواي روح است و آن روح را نپذيرفته و تفكر را اساسي ترين و برترين قابليت انسان مي داند.

اين تفكر را عنصري از راه تعالي مي داند و آن كل راه تعالي.

اين آميخته به ايمان است و آن ايمان را ضد تفكر مي داند و بر دوري از آن تاكيد مي كند.

اين زنده است چون از روح زنده است و در جهت قصدهاي او، و آن مرده است چون قائل به روح زنده نيست.

آن نزيك بين و جزء نگر است پس خودبيني حاكم بر آن اجتناب ناپذير است.

آن به دنبال راحتي نفس بشر است و اين به راحتي روح مي انديشد.

آن خواهان گسترش گفتگوها و حرف هاست و اين درصدد پايان گفتگوها و جهش از حرف ها. پس اين به سكوت مي رود و آن به گفتگوي بيش تر.

آن مي گويد زنده باد من و اين مي گويد زنده باد او در من و در همه.

آن مي گويد بايد بر همه چيز حاكم شود و اين مي گويد، بايد به حاكم همه چيز تسليم شد.

...

"برگرفته از مکتوبات"

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] منظور از کلمه آن، تفکر انکارگرا می باشد. این نوع تفکر در مقابل تفکر حق گرا قرار دارد و گرایش اصلی آن انکار حق و روند حقیقت گرایی است.

 

Share