تمثيل زندگان مرده

 

دنیا قبرستان شده و قبرها از گندیدگی و فساد پُر شده. گاه زندگانی اندک از میان قبرها و کنار قبرستان مي‌گذرند و چه بسیار است مردگان و مرده­پرستان و مرده‌خواران. سپاه عظیمی از لاشه­های جنبان را مي‌بینی که به جان هم افتاده­اند و پنداشته­اند که زنده­اند چون مي‌جنبند.

مردگان به کار مرگ مشغول‌اند و هر لحظه مي‌میرند و اما دیگر زنده نمي‌شوند. از مرگ مي‌خورند و از مرگ می‌نوشند و به مرگ مي‌اندیشند. مردگان، مرده پرستانند. معبودشان مرده و آن که مرده مي‌پرستد و به مرگ مشغول است، خود م‌يمیرد و در قبر جای م‌يگیرد. آنان برای تداوم زندگی در قبر مي کوشند و افزودن بر تاریکی قبر و کاهش محدوده­های مقابر، توجه آنان را به خود واداشته.

با آنکه قبرستان پر از قبرشدگان است اما همه تنها هستند و هرچه بر تعدادشان افزوده مي‌شود تنهاتر مي‌شوند. وحشت و تاریکی و پلیدی، درون قبرها را فراگرفته و از بیرون، قبرستان را هم در خود پوشانده.

در این قبرستان همه چیز مرده است. خنده­ها و گریه­ها مرده­اند. آنان مي‌خندند و مي‌گریند اما گریه و خنده‌ي مرده، خود مایه‌ي تعجب است. در قبرستان، دانش به فراوانی یافت مي‌شود اما همۀ آن علوم و دانسته­ها مرده است و دانستن آنها نیز به مرگ بیشتر منجر مي‌شود.

آنان را مي‌بینی که باهم­اند؛ به درستی ببین که مي‌ینی بي‌هم­اند و دور از هم. همه از روح مرگ و نیستی تغذیه مي‌كنند و از آن اشباع مي‌شوند. مردگان شتابان مي‌روند ولکن در محرومیت و از هم گسیختگی فرو مي‌روند. وجود آنها به سفره­ای برای کرم­ها و مارها و مورها تبدیل شده و دائماً در تهاجم یغماگرانند.

بعضی چنان­اند که به خودِ قبرستان پیوسته­اند و از آن جدا نشدني‌اند. به خاک قبرستان تبدیل شده‌اند و در آن حل شده­اند و بعضی به گندیدگی و تعفن و پوسیدگی تمام رسیده­اند.

برخی به تازگی قبر شده­اند و عده­ای هنوز وارد قبر نشده­اند و امیدی هست که به زندگی بازآیند. چه کم­اند و نادرند زندگان و چه نایاب و کمیابند زنده کننده­گان.

همه مي‌پندارند که زنده­اند و اگر زنده­ای در میان‌شان یافت شود او را چون مرده­ای مي‌بینند، که در شهر دیوانگان، دیوانه عاقل است و عاقل دیوانه.

مرده مرده است چه فرقی مي‌کند که باشد، چه داشته باشد، او را چه بنامند و چکار کند؟ مرده هر روز در حال مرگ است چه فرقی مي‌کند که بر او چه مي‌گذرد، دربارۀ خود چه مي‌پندارد یا دربارۀ او چه مي‌پندارند. چه فرقی بین پادشاه مرده و فقیر مرده است؟ مردۀ خوشبخت و مردۀ بدبخت. مردۀ...

زندگی از زنده جاری مي‌شود و از مرده هیچ کار حقیقی برنمي‌آید.

ای مردگان، زنده شوید که این اولین نجات شماست. جز برای زنده شدن تلاش نکنید و جز زندگی را نجویید.کتاب مردگان را نخوانید مگر برای گذر از قبرستان. روح خود را از دانش مُرده بشویید و حال خود را از قال مرده خالی کنید. کفن­ها را پاره کنید، تابوت­ها را بشکنید و خاک­ها را کنار بزنید و از قبر برخیزید. خود را به زنده­کننده برسانید که اگر روح‌تان را لمس کند از زندگانید و اگر نکند، زنده شدن کی میسر است.

احیاگر مردگان و القاگر روح را بیابید و دَم او را در روح خود تجربه کنید و از قبر بیرون بیایید. خدای زنده را بپرستید و زنده شوید. تعلیم زنده را بیاموزید و بینا شوید.

حتی اگر قطره­ای از تعلیم زنده را یافتید آن را مانند چشم­هایتان که به شما بینایی مي‌دهند، حفظ کنید و قدر بدانید که آن قطه‌ِ زندگی در خود قادر است همۀ وجودتان را به چشم و تمام چشم‌تان را به مشاهده و همۀ مشاهده را به شهود و شهود را به شهد لایزال اتصال مبدل کند.

اگر به اندازۀ همۀ سنگ­های عالم تعلیم مرده را داشته باشید در برابر آن که به اندازۀ قطره­ای از تعلیم زنده برخوردار است، فقیرید و محتاج محسوب م‌يشوید. اگر فقط یک دوست زنده داشته باشید بسیار با ارزش­تر از آن است که به اندازۀ همۀ مردمان جهان دارای دوستانی مرده باشید.

تعلیم زنده، زندگی مي‌بخشد و معلم زندگی، زنده م‌يکند و زندگی مي‌آورد.

تعلیم زنده کار معلم زندگي‌ست و آموزگاران مرده جز آموزه­های مرده برای آموختن ندارند و جز آن نمي‌توانند.

از تعلیم زنده، زندگی زاییده مي‌شود و معلم زندگی زایندۀ زندگیست. او که نور دارد و نور مي‌دهد و نور مي‌زاید. تعلیم زنده مثل باران است و معلم زندگی مانند ابر. آن مانند نور است و معلم زندگی چون خورشید. از باران، زمین زنده مي‌شود اما مرداب، آب راکد و فاسد و مرده است.

تعلیم مرده نور نیست، حجاب نور است. نور زنده را نور زنده­کننده و زاینده و زداینده را بیابید. نور را از نوریافتگان بگیرید و از تاریک­شدگان نگیرید. مرده را با نور چکار؟ برای نور به سراغ مردگان نروید و به قبرستان قدم نگذارید.

مرگ و مقابر را برای مردگان واگذارید و خود را در مسیر وزش باد نورانی که زندگی مي‌آورد بگذارید. بر ارتباط خود با زندگان و نور زنده بیفزایید و فزونی زندگی را در خود شاهد شوید. جز برای رهایی از شر مردگان به آنان نزدیک نشوید که از مرده خیری به شما نمي‌رسد مگر عبرت­ها و پندهایی که در آن است. نگاه خود را زنده کنید و در چشم خود زندگی را ببینید و هستی را زنده ببینید. از نور زنده دور نشوید که بازَندگان زندگی محسوب مي‌شوید...

و شما ای زندگان از نور زنده بارور شوید و کودک الهی را در درون خود بپرورانید و برای فارغ شدن از خود آماده شوید. منتظر زاییدن ملکوت الهی در خود باشید و برای تولد دوباره مهیا شوید.

معشوق را در یکی بیابید و به یکی در معشوق عشق بورزید.

... آنگاه مست شوید و شوریده شوید و به شور آیید و به رقص درآیید و سر خود را بردست بگیرید و خود را به دست معشوق بسپارید و در سرور ابدی با پادشاه آسمان­ها و سروَر زیبای خود، برقصید و برقصید و برقصید.

 

 

تمثيلي از استاد ايليا "‌ميم"‌رام الله

 

 

 

 

Share