
آفتاب آمد دلیل آفتاب
شاید شما هم گاهی از خود پرسیده باشید که چرا اکثر بزرگان وقتی که از دنیا میروند مشهور می شوند و در طول حیاتشان کمتر قدر و ارزش حقیقی آنها شناخته میشود؟ مهمترین نقطه ضعفی که عامل این موضوع است کمبود درک اطرافیان و سایرین در بارهي "تشخیص علائم بزرگی" در آنهاست. در این متن سعی شده که به موضوع شناخت بزرگان و رابطه آن با ادعاها پرداخته شود.
فرض کنید که به دیدار یک هنرمند نقاش میروید و او از هنر خود و شاهکارهایش برایتان صحبت میکند، در حالی که شما آثار او را ندیدهاید، آیا صرف این که او به خوبی درباره هنر صحبت میکند یا ادعاهای هیجان انگیزی در باره شاهکارهای خود دارد، مبنای درستی بر پذیرش او به عنوان یک هنرمند بزرگ میتواند باشد؟ یا بالعکس با هنرمند نقاشی روبرو شوید که توضیحات چندانی در بارهي آثارش ارائه نمیدهد، یا حتی دربارهي کیفیت آثارش اظهار نظری نمیکند، آیا این میتواند به شما معیاری برای درک عمقی یا سطحی بودن هنر او را بدهد؟
پاسخ هر دو سؤال به وضوح منفی است خصوصاً اگر شما یک کارشناس آثار هنری باشید قبل از دیدن تابلوهای یک نقاش، دربارهي مهارت و خلاقیت هنری او و سطح کارش قضاوت نمیکنید.
دربارهي شناخت افراد و خصوصاً بزرگان هم همین رابطه برقرار است. معیار شناخت یک نفر اعمال، رفتار و دستاوردها و بهطور کلی نشانههای اوست و نه حرفها و ادعاهای او.
چرا ادعا معیار بزرگی انسانها نیست؟
اول اینکه ادعا ممکن است دروغ یا راست باشد، بنابر این صرف ادعا را نمیتوان مبنای پذیرش قرار داد. خصوصاً که بسیارند مدعیان دروغگویی که سعی میکنند دروغ های خود را به دیگران تلقین کنند و دیگران را با ادعاهایشان تحت تأثیر قرار دهند. احتمال دومی که به وفور وجود دارد این است که ادعا شاید دروغ نباشد و اشتباه باشد، یعنی مدعی و گوینده در داعیه خود دچار اشتباه شده باشد. او ممکن است در فهم حقیقت دچار سوء تفاهم شده و با این که قصد دروغگویی و فریب کسی را ندارد، اما ادعایش نادرست باشد. این هم یکی از آفات ادعاست که خیلی از مدعیان به آن دچارند.
سوم این که انسان بهطـور فطری هم میداند که صرف ادعا چیزی را دربـاره کسی اثبات نمیکند، بلکه این عمل و رفتار است که مبنای نظر دهی دربارهي هر کس است به همین دلیل اگر انسان در اولین نگاه هم گول بخورد در قدمهای بعد که پای عمل و رفتار به میان میآید متوجه حقیقت خواهد شد. اگر چه ممکن است آن زمان دیر باشد.
چهارم این که این دیدگاه از زمانهای بسیار قدیم وجود داشته و رد پای آن در ضرب المثل ها دیده میشود. به طور مثال ضربالمثل " مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید" از جمله این موارد است.
پنجم اینکه اگر به اطراف خود نگاه کنیم متوجه میشویم که مدعیان بیعمل که در اطراف قابل مشاهدهاند کم نیستند. بنابر این از نظر تجربی هم این موضوع قابل اثبات است.
ششم اینکه خداوند هم مبنای نظر دهی درباره انسان ها را نه ادعای آنها، بلکه اعمال و رفتارشان قرار داده است. یکی از مصداقهای روشن این موضوع در کلام خدا آیهای است که به صراحت بیان میکند: " آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند"؟[1]
نشانههای " تعالی "
اگر ادعا ملاک درستی برای پذیرش یا مردود شمردن چیزی نیست، پس ملاک درست کدام است؟ به چه چیزی میتوان تکیه کرد و بر اساس چه معیاری میتوان به نتیجه درست و قضاوت صحیح دربارهي افراد رسید؟
عقل و فطرت و تجربه متفقاً بیان میکنند که هر حقیقتی نشانههایی دارد و اگر حقیقتی در وجود کسی جریان دارد، حتماً نشانهایی بر وجود آن حقیقت در آن فرد قابل شناخت است.
یک گفـتار مشهور میگوید" از کـوزه همان برون تراود که در اوست". انسان هم علائم و نشانههای چیزی را که در درون خود دارد در رفـتار، اعمال و به طـور کلی " بودن " خـود نشـان میدهد. از کسی کـه در قلـب و فکر خـود، نیات و افـکار متعـالی دارد رفـتارهای متـعالی صـادر می شود و از کسی که با اندیشههای جاهلانه و تاریک زندگی میکند، نمیتوان رفتار بزرگان را انتظار داشت؟
دستهای از این نشانهها بیرونیاند. اینها حس شدنی، قابل فهم، قابل تجربه و ملموساند و هر کسی که دقت و فهم خود را برای تشخیص آن به جدیت به کار گیرد وجود و عدم آنها در دیگران برایش مشخص میشود. در بارهي انسانهای بزرگ، این علائم و شواهد، متعدد و بسیار بارزند.
"اخلاق متعالی"، رفتار و اعمال خردمندانه و سرشار از شعور"، " دانش کنترل و فرمانروایی بر نفسانیات"،" توان روشنایی بخشیدن به ذهن و قلب دیگران"،"حرکت دهندگی و ایجاد تحرک خلاقانه و مثبت در دیگران" و " توان پاسخگویی به سؤالات اصلی بشر" از مهمترین این نشانهها در تشخیص یک فرد تعالی یافتهاند و البته باید این را هم متذکر شد که این نشانهها محدود به همین موارد نیستند.3
دسته متفاوتی از این نشانهها، " کرامات" است که به دلیل داشتن پیچیدگیهای خاص، تنها به ذکر این نکته دربارهي آن بسنده میكنیم که کرامات دستهای از نشانههای تکامل روحی انسان است که به عکس نظر خیلی از افراد " به تنهایی" نمیتواند دلیلی بر تعالی یافتگی انسان باشند، زیرا با برخی از ریاضات و اعمال ویژه هم قابل حصول اند. لذا تنها در صورت همراه بودن با نشانههای دیگر (خصوصاً موارد فوق) میتواند به عنوان دلیل تعالی یافتگی روحی کسی مورد توجه قرار گیرد.
"بهترین مبناها فهم و آگاهی است"
در این نگاه هر چه به فهم و آگاهی کمک کند میتواند عاملی قابل توجه برای شناخت یک نفر باشد، اما برخی عوامل نه تنها به این موضوع کمک نمیکنند بلکه به عنوان مانعی در شکل گیری شناخت و فهم درست عمل میکنند.
برخی از فرایندهایی که در جهان امروز (مانند جریانهای تبلیغاتی) وجود دارند ضد فهم و شناخت عمل میکنند و سعی دارند با استفاده از تبلیغات، افراد را به سمت پذیرش عقیده مورد نظرشان سوق دهند. امروزه قدرت تبلیغات آنقدر چشمگیر است که می تواند یک فرد را در عرصه جهان مطرح کند یا به عکس، شخصی معروف و شناخته شده را با تبلیغات منفی دچار انزوا کند. در حقیقت تبلیغات آنقدر قدرتمند نمیشد اگر همه تأکیدشان را در قضاوت بر اساس فهم و آگاهی قرار میدادند، زیرا " رد و قبول " بدون فهم و آگاهی" زاویه بازی است که تبلیغات از آن برای به هدف نشاندن پیامهایش در ذهن مخاطب استفاده میکند.
شناخت بر اساس ایمان و تجارب درونی
دسته دیگری از نشانهها دربارهي تشخیص بزرگان وجود دارد که ماهیتی متفاوت از دیگر نشانههای ذکر شده دارد. این دسته به شهودها و دریافتهای باطنی و عرفانی دربارهي بزرگان مربوط است. این نشانهها ماهیتی درونی، فردی و ایمانی دارد.
کسی که مبانی ذهنی خود را به شدت پرورش داده است در ادامه حرکتش لازم است از ذهن فراتر رفته و مبناهای دیگری را بیاموزد. با وجود اعتبار کافی مبناهای ذهنی و فکری و تجربی، اما در حوزهي تجارت عرفانی و درونی جهان دیگری بر روی شخص گشوده میشود که میتواند او را وارد عرصه بزرگتری کند که آن را اصطلاحاً " ناشناخته " مینامند.
شناخت باطنی و روحی، امر آنچنان مهمی در تکامل انسان است که گاهی بزرگان معنوی و عرفای بزرگ با رفتارهای " به ظاهر" عجیب و پیشبینی ناپذیر وضعیت شاگردان و نزدیکانشان دربارهي آن را محک میزدند.
بزرگان برای این که شاگردان خود را محک بزنند و معیار درست شناخت را به آنها بیاموزند گاهی به رفـتارهای ضد تبلیغی، ساختار شکن و چالش انگـیز دست میزدند. این رفتارهـا از یـک سـو " ابزار سنجش " و از سوی دیگر " فرصتی برای تغییر مبناهای شناختی " شاگـردان محسوب میشد.
اتفاقی که در آزمون برای فرد میافتد این است که اگر شناخت او از استادش بر هر دو گونه مبناهای ذهنی و درونی استوار نباشد، عقاید خود را در حال ویرانی میبیند. معمولاً فرد ممکن است در چنین وضعیتی دو گونه رفتار نشان دهد یا به بنیادهای حقیقیتری روی میآورد و بر شکها و تردیدها غلبه میکند، یا همه چیز را زیر سؤال میبرد و در نهایت انکار میکند.
ویژگی این رفتارها دو لایه یا چند لایه بودن معنای آنها است. در اولین و سطحیترین لایه با رفتاری به ظاهر غیر معمول روبروییم، اما در نگاه عمیقتر، همین ظاهر غیر معمول هم دارای توجیه قابل قبول است.
یکی از مستندترین و عجیبترین مصداقهای این موضوع در حکایت همراهی خضر و موسی (علیهما السلام) بیان شده است. تمامی رفتارهای خضر (ع) در نگاه اول غیر قابل تصور و اکثراً شکننده قانون الهی به نظر میرسیده، سوراخ کردن یک کشتی، کشتن یک نوجوان و بازسازی یک دیوار در حال ریزش در یک خرابه ( بدون هیچ مزدی) که هیچ توضیح ظاهری برای آنها وجود نداشته است به طوری که موسی(ع) هم هر بار طاقت نیاورده و به رغم قولش مبنا بر سؤال نکردن از خضر(ع) نسبت به رفتار او اعتراض میکند و توضیح میخواهد.
توضیحی که حضرت خضر(ع) بیان میکند لایههای درونی و حکمت باطنی این اعمال به ظاهر ناهنجار را برای او شرح میدهد، اما به هر حال او از ادامه همراهی با خضر (ع) محروم میشود.
اما چرا خضر (ع)، او را از سؤال کردن منـع کرده بود؟ بدیهی است که وی جـواب سؤالات را داشت، ولی نمیخواست آن را بیان کند پس در این بیان نکردن حکمتی وجود داشت. شاید او با این کار می خواست به موسی (ع) دیدگاه دیگری را نشان دهد که ورای حوزه سؤال و جواب بود. از این دیدگاه دل به سؤال و جواب دادن، به معنای ماندن در محدوده شناختهها و عدم خروج از این حوزه بود. شاید خضر(ع) سعی میکرد با تشویق موسی (ع) به دخالت ندادن تردیدها در افکار و رفتارش، او را به درک عطیه " شناخت بدون تکیه بر ظواهر" راهنمایی کند. آموزشی که میتوانست به تغییر دیدگاه موسی (ع) به سمت حکمت باطنی منجر شود، یعنی همان درخواستی که موسی (ع) در ابتدای دیدارش از خضر (ع) داشت
نوشته : ا.ر.ا
پی نوشت:
1 ـ عنکبوت 2
2ـ تحقیقات جدید نشان می دهد که واقعا از انسان ارتعاشاتی نادیدنی اما حس شدنی ساطع می شود که کیفیات آن بستگی تمامی با روحیات و افکار و نیات هر انسان دارد و در فراروانشناسی با اصطلاح " هاله انسانی" از آن یاد می شود. جالب این که هاله انسان برای باطن بینان به شکل ظرفی تخم مرغ گون رؤیت می شود که انسان را در بر گرفته است.
3 ـ شرح و توضیح نشان های بیان شده جای صحبت بسیار دارد که امیدوارم مجال پرداختن به آنها را در متن دیگری پیدا کنم.
4ـ در سوره کهف شرحی از این همراهی آمده است.
5ـ موسی به او گفت: آیا تو را به شرط اینکه از بینشی که آموخته شده ای به من یاد دهی پیروی کنم؟ ( کهف، 66 )
بازگشت
Share
|