
پرواز در نادیدنی
يا هو
بال گشوده به پرواز در آمدهام
لذّتی ناگفتنی در برگرفته است مرا
وای زین خوف که
بر شوقم میافزاید چرا
" دلم " زین ترس و زین لذّت
در جا آرام نمیگیرد چرا ؟!
سعی میکنم
اما نمیبینمش
ولی حسش میکنم
ایمان به احساسم دارم
که ندیدنش دلیل بر نبودنش نیست .
" پس هست در کنارم در درونم و احوالم "
چشم بر میبندم
نمیبینمش
اما شورم ز چه روست؟!
در ظلمت شب
چشمانم را میگشایم
باز نمیبینمش
اما لذّتم ز کجاست ؟!
غلظت مه نیز
چنان احساسی را با چشمانی گشوده درم احیا میکند
نمیبینمش
ولی خوفم ز چیست؟!
در تابش نور خیره مینگرم
نمیبینمش
اما بال بهر چه میگشایم ؟!
سر به آسمان گرفته
در عمقش نگاه میکنم
نمیبینم
به پرواز در میآوردم
اما به کجا ؟!
چرا نمیبینمت؟
آری
" تو " اسرار را مخزنی
" سّر" را کاری با کلام نیست .
" سّر" نادیدنی است و نا گفتنی
زین روست که
" تو" را نادیده میستایمت .
اما
حتما دیدهام " تو " را که چنان به وجد آمده و
به بال گشودنم، پروازم، لذّتم،
شورم، خوفم، شوقم،
به " ترس از دوری " وا میداردم ،
دور مگردانم .
قرآن كربم، انعام : 103
" چشمها او را در نمی یابند و اوست که دیدگان را در می یابد ، و او لطیف آگاه است ."
آيكا
بازگشت
Share
|