
در آغوش مه
یا لطیف
به نرمی، بستر می لغزاندم ز خود.
شکایتش می کنم که:
چرا زگرمیت می رانیم؟!
می گویدم:
ز من دور شو و پرده خواب زخود برکش،
بنگر که نرمشی در آغوش گرفته است ما را.
چشم میگشایم
وه که چه می بینم!
این" حضور او"ست که در برمان گرفته است.
این لطیف ابری ست که مه میخوانندش.
تمنایش کرده
تنگ در آغوش میکشم اش
با خود به تماشا میبردم.
اما!
هیچ نمیبینم جز" او"!
این مه!
به هر سو میبردم، همه
" اوست" و" او"
میبويماش
به درون میکشم اش،
تنگتر در آغوش میفشارم اش.
ز خود می رهم!
و ...
تپش و لرزش قلبم زین وجد بیرونم می کشد.
...
ای وای این چگونه حالی ست؟!
در"مه" هستم!
ببینید!
همه غسل کرده ز" حضور"ش،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرآن كريم- روم: 48
" خدا همان کسی است که بادها را می فرستد و ابری بر می انگیزد و آن را در آسمان - هر گونه بخواهد -می گستراند و انبوهش می گرداند، پس می بینی باران از لابلای آن بیرون می آید و چون آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، رسانید، بناگاه آنان شادمانی می کنند."
قرآن كريم- فرقان: 25
" آن روز ، جایگاه اهل بهشت بهتر و استراحتگاهشان نیکوتر است. و روزی که آسمان با ابری سپید از هم میشکافد و فرشتگان نزول یابند."
آيكا
بازگشت
Share
|