به نام آنكه روز را از دل شب بيرون ميآورد
ز چه رو آنچنان دوستت دارم
ولي هيچ نميدانم ز تو اي شب؟
مكرّر به بيداريام خواندهاي يا " رب " من.
كه من نياز كنم و
تو به راز شب بنشانيم!
ناگفته نيازم،
محو تماشاي آبشار سياه شبت گشتم!
چشمانم حيرتزده در شبق شبهايت،
در جستجوي رازيست ...
كه براي يافتناش بيدار ميمانم
و براي ديدار آنكه
" قسم" ياد شده در شب ميآيد.
اي شب
آيا هستي شايسته آن كه:
گامهاي نورانياش را
هستي سراسر سرورش را
شميم خوش پيكرهاش را
طنين مسحوركننده كلاماش را
و ...
در تو مٌهر زند و
مبارك قدومش را بر تو بگذارد؟
آيكا