
تو را من میبرم با خود
یا هو
سوالاش میکنم در شب:
مرا " تو" میبری با خود؟
ندای هاتفاش آمد:
تو را چون مانده پا در گل
تو را چون تن به زخم داده
ولی چون خیرهای بر"دل"
تو را من میبرم با خود
به عرش کبریا امشب.
تو را چون مستی مستان بیباده
در آن گنبد گردانش،
برقصانم دمی امشب.
تو را چون طعم افلاکی،
به کامت خوش نشست آن دم
فرو اندازمات لیکن،
تو را آزاد ز هر قید و ز هر زنجیر.
رهایت میکنم زآن پس که بینم باز میآیی؟
ببینم باز میآیی؟
آیکا
بازگشت
Share
|