
بازیگری در نقش خویشام
یا حاضر
مبهوت در صحنهام، اما بازیگردانام را نمیبینم چرا؟
نجوا کنان میپرسم که: کجایی؟!
" تو" کجایی؟
شکفته شقایق سرخ در دل صحرا جلب میکند، نظرم را!
نگاه بر گرفته پرسش میکنم:
" تو" کجایی؟
چشمان، نرمش عبور قاصدکی را در درونام میریزد!
از درون به برون آمده میپرسم:
" تو" کجایی؟
خیال انگیز رقص سنجاقکی در برکه به رویا میبردم!
ز رویا به حال آمده و میگویم:
" تو" کجایی؟
تابش خورشید چشمم را در میبندد!
چشم بسته میگشایم و باز میگویم:
" تو" کجایی؟
شتاب خشکیده برگهای خزانی در پرواز،
صورتم را به سوی جشن باد رهنما میشود!
صورت چرخانده میپرسم:
" تو" کجایی؟
بازی دخترک با تیلههای تگرگین به نشاط میخواندم!
ز بازی به زاری طلب میکنماش:
" تو" کجایی؟
سفید تاج برفی حاضرین در صحنه حیران میسازدم!
ز حیرانی به خیرهگی رفته سوال میکنم:
آخر" تو" کجایی؟
" تو" کجایی؟
میگویدم:
ای نقش تو در مستی
ای عاشق این هستی
تو چشم به کجا داری؟!
تو ره به کجا پویی ؟!
دیگر تو چه میخواهی ؟!
عشق تو ْبود " خلاق"
ای مستِ ز" حّی"، بنگر
بنگر که" من هستم"
"هستم همه این هستی "
" هستم، من آن هستام"
آیکا
بازگشت
Share
|