
اي خوب خدا
بسم الله الرحمن الرحيم
وقتها ميشود اي خوب خدا
كه ز خود ميپرسم، تو مرا يادت هست؟
تو مرا يادت هست؟
كه چه بيتاب و درنگ
پي ديدار تو، با صد حيله
از سر صد مانع
ميگذشتم، كه تو را بنگرم از دور ... و ... چه دور
تازه وقتي كه تو را ميديدم
هق هق اشك نميداد مجال
كه دل سير تماشات كنم
بارها ميشود اي خوب خدا
كه زد خود ميپرسم، خاطرش هست مرا؟
چهرهام هست هنوز،
نقش در آينهي رويايش؟
وقتها ميشود اي خوب خدا
كه ز خود ميپرسم
او مرا خواهد برد تا سر كوه خدا
تا ضمير دل نوراني ابر
تا به ژرفاي حضور
وقتها ميشود اي روح شب قدر
كه من ميپرسم
قدر مي آيد از اعماق دل شب بيرون؟
ميرسد دولت عشق؟
بركت ميدهد از روح به من؟
شستشو خواهم كرد
زير باران نگاه
پاك و سرشار مرا خواهد كرد
زير طوفان حضور؟
بارها ميشود اي خوب خدا
كه مرا موجي از اندوه فرا ميگيرد
و به خود ميگويم
كي تو خواهي آمد؟
به سه تكرار تو در خواهي زد؟
تو مرا خواهي خواند؟
تو صدا خواهي كرد، روح من را با اسم؟
لمس خواهي كرد با
"روح نگاه"
ميشود روح من آخر، پرِ از روح خدا؟
روزها از پي شب، شب تا صبح
چشم در راه، تو را منتظرم
و به خود ميگويم
اگر امروز نيامد، باري
خواهد آمد فردا...
... ميآيي؟! ...
سروده: راميليا
بازگشت
Share
|