
اي طبيب دردمندان
به نام خداوند بینهایت بخشنده و مهربان
نجوايي با طبیب الهیام
الهی، ای طبیب الهیام دستم گیر و شفایم ده
الهی، هر کجا كه گشتم، جز تو یافتم اما تو را نیافتم
الهی، ای مراد مریدان، مرادم را بر آور
که جز تو مرا مرادی نیست
الهی، ای نور دو عالم هستی
نور روحت را بر من ببار
که تو چلچراغ راه درماندگانی
میگردم و میگردم تا تو را بیابم
در هر چه مینگرم تو را میجویم
اما تو را نمییابم
الهی، اگر ذرهای از داروی الهیات را
در من بریزی شفای کامل من حتمیست
ذرهای از نور تو دگرگون میکند
روح مرده را به رقص در میآورد
و مجنون کوه و بیابان میکند
الهی، قطرهای از داروی الهی تو
که همان ذرهای از نورالهی توست
چهها که نمیکند !
جانی دوباره میدهد بالهای خشکیده را
و توان پرواز میدهد روحهای پژمرده را
الهی، ای مرحم دردهای عاشقان مرحمی ده
که دیگر زخمهای عمیق قلبم دارویی جز دوای تو نمیخواهد
الهی، وقتی نگاه تو در کسی خیره بماند
تمامی زخمهای وجودش که از دوری توست
یکی یکی مداوا میشوند و التیام مییابند
الهی، تویی طبیبم و تویی دوایم و تويي درمانم
میدانم که حتی ذرهاي از نورت
عوغا به پا میکند و روح را شفا میدهد و بیدار میکند
ای عزیز دست نیافتنی، اما در دست
ای مهربانتر از مادر
ای دوست داشتنیتر از هر معشوق
ای معشوق حقیقی
تو مرا با عشق خودت، با نگاه خودت
بسوزان و ذوب کن
که ذوب شدن در تو زنده شدن در توست
الهی، مرا دارویی ده تا بنوشم و زنده شوم
که تلخترین داروها از دست تو
شرابی شیرین، گوارا و مستیبحش است
قطره ای...،ذره ای ....،اندکی ..
وقتی تو میتوانی دردم را دوا کنی
وقتی مداوایم به دستان مهربان توست
به که رو کنم، شفا از که بخواهم
ای خدا... ای خدا... ای خداي خوبم ...
اي طبيب دل دردمند و روح بيمارم
در منی و من از تو بیخبرم
با منی و من از تو دورم
بر منی و من در تو خوابم
بیدارم کن... بیدارم کن
که دیگر غم بی تو بودن را حس نکنم
بر من ببار داروی دردم را
و مرا از لذت " خدا با من است " آگاهم کن
که دیگر از این خواب سهمگین خستهام
مرا تکان ده آنچنان که دیگر بهخواب نروم
و مرا از "خدا با من است" در وجودم آگاه ساز
که تمام سلولها و مویرگهای وجودم
تو را فریاد بزنند که ، " خدا با من است"
ای دانای غیب و نهان، تو بمن آموختی "خدا با من است" را
و من همیشه به این باورم
پس نورت را ، که ذرهای از آن
تمامی دردها شفا میبخشد، در من بریز
تا از بيماري منيت و خود بيني شفا يابم
که تا ابد دیگر خود را نبینم و تو را ببینم
ای طبیب قلب و روح، جان و جسمم
نمیخواهم جز تو را ببینم
الهی، میخواهم چون شعیبت شوم
که گفت چشمی که تو را نبیند باید کور شود
میخواهم چون موسيیت شوم که با او سخن گفتی
میخواهم چون ابراهیمات باشم که خلیلت بود
میخواهم چون داوودت باشم که تو صخرهاش بودی و جز از عشق تو نگفت
میخواهم چون یوسفات باشم که جز تو به کسی دل نباخت
میخواهم چون مریمات باشم که دامنش را برای تو پاک نگاهداشت
میخواهم چون یحیيات شوم که برای تو سر داد
الهی میخواهم ،میخواهم ، میخوا هم ......
الهی، میخواهم که دیگر هیچ نخواهم
و جز تو نخواهم و با تو بخواهم
قطره ای... ، نه ...، که تو کریم و بخشندهای
و گنجهای آسمانها و زمین نزد توست
دریایی از باران بیکران رحمتت
از نور روحت،از شفای الهیات
بر من ببار و مرا زنده کن
چون تو تنها زندهای و زنده کننده
مرا در خودت فنا کن تا در تو زنده شوم
کلام مرا، نگاه مرا، گوش مرا، چشم مرا، همهي هستیام را
با باران نورت، نور باران کن تا برای تو بتابم.
با تو بتابم و در تو، و بخاطر تو همه را به این نور الهی میهمانی دهم
که پای تو شوم، که دست تو شوم ،که چشم تو شوم، که.....
غلام حلقه بهگوش تو شوم
پس ...
حلقهات را در گوشم کن
که حلقهي غلامی تو عین تاج پادشاهیست
که حلقهي غلامی تو عین تاج پادشاهیست
آمین یا رب العالمین
سروده: حميلا
بازگشت
Share
|