
ديدار يار
الهي !
هر كس را اميدي و اميد رهي، ديدار!
الهي !
اگر از دنيا مرا نصيبي است، به بيگانگان ده!
اگر از عقبي مرا ذخيره ايست، به مومنان ده!
در دنيا مرا ياد تو بس و در عقبي مرا ديدار تو بس!
دنيا و عقبي دو متاعند بهايي و ديدار تو نقديست عطايي!
كريما !
مشتاق تو بي تو زندگاني چون گذراند؟
بي تو اي آرام جانم زندگاني چون كنم؟
چون نباشي در كنارم، شادماني چون كنم؟
الهي !
همه در فراق مي سوزند و محب در ديدار!
چون دوست ديده ور گشت، محب را با صبر و قرار چه كار؟
خداوندا !
هر كه در تو رسيد غمان وي به سر رسيد، هر كه تو را ديد،
جان وي بخنديد. به
نازتر از ذاكران تو در دو گيتي كيست ؟ و بنده را اولي تر از شادي تو چيست ؟
اي مسكين! تو خود ياد كرد و ياد داشت وي، چه شناسي؟ سفر نكرده اي، منزل چه
داني؟
دوست نديده اي از نام و نشان وي چه خبر داري؟
الهي !
بهار جان من در مرغزار وصال توست!
الهي !
تو را آن كس بيند، كه تو را در ازل ديد ! وي تو را ديد كه، دو گيتي او را
ناپديد!
و تو را او ديد كه ناديده پسنديد!
خواجه عبدالله
انصاري
اين جهان و آن جهان و هر چه هست
عاشقان را روي معشوق است و بس
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من كوي معشوق است و بس
آن دل كه طواف كرد گرد در عشق
هم خسته شود در آخر از خنجر عشق
اين نكته نوشته ايم بر دفتر عشق
سر دوست ندارد، آنكه دارد سر عشق
پرينيا
بازگشت
Share
|