
کعبهی من، خودِ من است
به نام خدایی که لفظ "من"، تنها از آنِ اوست. از کسی شنیدم که میگفت :"کعبه را گفتم تو از خاکی...منم خاک. چرا باید به دور تو بگردم؟ ندا آمد که تو با پای آمدی بگرد، برو و با دل بیا تا من بگردم."
بدو گفتم که پس تو نیز کعبه را ندایی ده که: "ای دلبری که هم، دل منی و هم همدل منی و در دل من؛ که مسجدم نمودی بدین حضور. که آمدن و رفتنم همیشه تو را بوده است و با تو، همانی که با منی؛ بی پا چگونه آیم تو را؟ که در این راه بیپایان که بدان سویم مینمایی، نه نهایتی هست و نه وصالی!!؟ که اگر بود، دیگر راه بیپایان نبودش به نام! دورت بگردم تو دورم ننما که راه کعبه، رکوع به روح کعبه است. پس خام شد هر که خَم نشد در رکوع به سجده گاه. لیک آن که خُم شد دیگر خام نشد که پخته شد. و ساخته شد تا ساقی پیمانه را از آنچه که در درون وی جا افتاده، پُر کند و نیوشنده را بدان مست کند تا حقیقتش را هستهی برهست کند و او را با خود به یکدستی، همدست کند و... که نوشاش باد هر که را نوشاند و هر که نوشیدش که بهحقّ او را نیوشید. لیکن هنوز به یاد دارم که من خاکم و...
پروشا
بازگشت
Share
|