
از چیزهای بی معنا تا معنای چیزها
سالها پیش وقتی کوچک بودم از مادر بزرگ می شنیدم:
اون قدیم قدیما ... زمستونا که هوا خیلی سرد می شده، مردم بساطشونو جمع می کردن و
می رفتن توی زیر زمین خونه ها که گرم تر بود. برفهایی می اومد به قد آدمها، طوری
که کوچه ها بسته می شدن و کسی نمی تونست به قوم و خویشای خودش سر بزنه. بهار که می
شد، کلی خاک و گرد و غبار توی خونه های مردم نشسته بود و نمی تونستن از زیر
زمینها به خونه ها شون برگردن. برای همین هم مجبور بودن تمام خونه رو از گرد و خاک
پاک کنن و حسابی آب و جارو کنن. خب، مدت زیادی هم بود که عزیزان و قوم و خویش و
دوست و آشنا رو ندیده بودن و ازشون بی خبر بودن، این بود که با اومدن بهار می رفتن
و به همدیگه سر می زدن و دیدارها رو تازه می کردن... * * *
قدیم
ها این کار کاملاً بامعنا و زیبا بوده، اما حالا بعد از گذشت سالها شرایط زندگی ها
کاملاً عوض شده، ما زمستون ها توی خونه هامون هستیم و مرتب هم تمیزش می کنیم، آیا
واقعاً لازمه همچنان مثل اون قدیم قدیما، نظافت تمام خونه مون رو به هر سختی و
صدمه ای که شده نزدیک بهار انجام بدیم؟
و یا در حالی که خیلی از روزهای سرد زمستونی رو
هم با عزیزانمون می گذرونیم و از طریق تلفن و موبایل و اینترنت و ...
، مرتب با هم در ارتباطیم و از حال هم خبر داریم، در ایام نوروز به قدری خودمون رو
اسیر دید و بازدیدهای
رسمی کنیم که از این روزها فقط خستگی و کوفتگی باقی بمونه؟
آیا بهتر نیست به جای ایجاد فضایی برای توقع و گله و چشم و هم چشمی و نارضایتی و
فخر فروشی و امثال اینها، همه چیز رو صمیمانه تر و ساده تر و مهربانانه تر از
اینها برگزار کنیم و از این روزهای پر انرژی و خوش آب و هوا و البته بسیار هم
زودگذر هر سال، برای تجدید انرژی درونی بهره ببریم؟
توسط: شینا
بازگشت
Share
|