
حكايت: شكايت حق
شيخ شبلي نقل كرده است كه روزي در مجلس شيخ جنيد بغدادي حاضر بودم زني با شوهر خويش نزد شيخ آمدند و زن از شوهر شكايت ميكرد كه مدتي است تا در عقد او هستم و اكنون قصد دارد كه زن ديگري بر سر من بگيرد.
شيخ فرمود: مردان چهار زن ميتوانند بگيرند.
زن گفت: اي شيخ اگر بر زنان كشف حجاب جايز بود من پرده از رخ برميداشتم تا شما ميديدي و انصاف ميدادي كه با اين حسن و جمال كه دارم سزاوار نيست كه ديگري را بر من اختيار كند.
شيخ فريادي كشيد و بيهوش شد. بعد از مدتي به هوش آمد.
شبلي ميگويد از شيخ پرسيدم سبب فرياد زدن و از هوش رفتن چه بود؟
جنيد پاسخ داد: آن زن سخن ميگفت و من سخن او را از جاي ديگر ميشنيدم كه گويي حق تعالي ميگويد:
اي جنيد! اگر روا بود كه كسي ببيند حجاب برميداشتم تا بندگان مرا ميديدند و ميدانستند كه هر كه را چون من خدايي داشته باشد سزاوار نيست به غير از من به ديگري التفات كند.
حكايات عرفاني به نقل از تفسير حدائقالحقايق
برگرفته از: "حكاياتي از حكايت سازان"، نشريهي هنرهاي زيستن، شمارهي 2
بازگشت
Share
|