
حكايت: نام نجات بخش
روزي بشر بن حارث، مست از راهي ميگذشت، كاغذي را در راه افتاده ديدكه روي آن "بسم الله الرحمن الرحيم" نوشته شده بود. آن را برداشت و قدري عطر خريد و كاغذ را معطر كرد. بوسيد و با احترام تمام در جاي امني قرار داد.
آن شب يكي از بزرگان خواب ديد كه به او دستور ميدهند، نزد بشر برو و بگو: "نام ما را عطرآگين كردي، ما نيز از اين پس نام تو را از آلودگيها پاك ميداريم، در دنيا و آخرت."
او كه بشر را ميشناخت و ميدانست كه مردي شرابخوار و فاسق است به آن خواب اعتنا نكرد، تا بار سوم. چون صبح شد از جاي برخواست و از احوال او جويا شد، گفتند: به مجلس شراب رفته است. پس به در شرابخانه رفت. او مست بود. گفت: "بشر را بگوييد پيامي براي او دارم."
بشر گفته بود: "از وي بپرسيد از چه كس پيام دارد؟"
گفت: "از خداي عز و جل"
بشر گريان شد و سراسيمه پيش آمد و گفت: "او از من خشمگين است؟"
گفت: "نه" پس گفت: "قدري صبر كن تا با ياران بدرود گويم."
نزد ياران رفت و گفت: "اي ياران! ما را خواستهاند، رفتيم و شما را بدرود ميگويم و هرگز از اين پس ما را در اينجا نخواهيد يافت."
پس شوريده سر و پا برهنه بيرون آمد و توبه كرد و زهد و تقوا پيشه نمود.
برگرفته از فصلنامهي هنرهاي زيستن، شمارهي 3- تذكرة الاولياء، ذكر بشر حافي
بازگشت
Share
|