زمین به من سکوت
می آموزد
بسان علف ها در
زیر نور
و به من صبوری
می آموزد
همچون سنگ های
کهن با خاطرات
زمین به من
تواضع می آموزد
مانند شکوفه ها
به هنگام رستن
و به من دوست
داشتن می آموزد
بسان مادری
کودکش را
زمین به من
شجاعت می آموزد
همچون درختی که
تنها بر پا ایستاده است
و به من محدودیت
می آموزد
آن هنگام که
مورچه ای بر زمین می خزد
زمین به من
آزادی می آموزد
بسان عقابی که
در آسمان در پرواز است
و به من تسلیم
می آموزد
همچون برگهایی
که در پاییز فرو می ریزند
زمین به من احیا
می آموزد
آن هنگام که
دانه ای در بهار می روید
و به من فراموش
کردن خود را می آموزد
بسان برفی که با
ذوب شدن، حیات خود را از یاد می برد
زمین به من می
آموزد که مهربانی را به یاد آورم
هنگامی که مزارع
خشکیده در زیر باران می گریند
ـ جان یلو لارک
برگرفته از کتاب
سرخپوستان بزرگ می گویند 2