بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

کلید بندگی

راستي ما كي هستيم؟ يك بنده‌ي خدا؟! به نظر شما همه‌ي ما خواهي نخواهي بنده‌ي خداييم؟

بياييد از خودمون بپرسيم كه بندگي يعني چه؟ و چه كسي واقعاً بنده‌ي خداست؟

 

اگه يك كم فكر كنيم مي‌بينيم كه بندگي خدا يك مفهوم خيلي قشنگ داره...

بندگي خدا يعني با ميل و خواست خود از همه‌ي بندها و مهم‌تر از همه از بند خود رهيدن و به بند خدا افتادن... .

 

پس مي‌شه گفت كه بندگي خدا دو قسمت داره قسمت اولش رهايي از بندهاي ديگه است، اين رهايي يك جور بي‌نيازي و وارستگيه. و اما قسمت دومش درآويختن به بند خداست.

 

بندگي "او" رهايي از بندهاست... بنده‌ي خدا از هر بندي رهاست... و دربند خداست...، اما نكته در اين‌جاست كه كسي كه به بند خدا بيفته نه تنها اسير نيست، بلكه آزاده! آزاد آزاد... آخه خدا بي‌كرانه... تنها وجود بي‌مرزه... پس اسارت در او عين آزاديه...، به بند او افتادن عين رهائي و بي‌كرانگيه...

 

اما چه‌كار كنيم كه بنده‌ي خدا بشيم؟

 

پيش از هر چيز اون چيزي كه مهمه اينه كه متوجه بشيم كه اسير چه بندهايي هستيم، و بنده‌ي چه چيزها و چه كساني هستيم؟!

اگه ظاهراً نگاه كنيم بندي به دست و پاهامون بسته نيست، بدي‌اش هم همينه كه اين بندها نامرئي‌اند، اگه مي‌ديديمشون به اين راحتي اسيرشون نمي‌شديم... به قدري هم زيادن كه نمي‌‌شه شمردشون...

همه بندهايي كه موجب مي‌شن ماها براي همرنگ جماعت شدن و از قافله تمدن عقب نمودن كارهاي خاصي رو انجام بديم و طور خاصي زندگي كنيم، حتي به قيمت اينكه روحمون اون كارها و روش‌ها رو تاييد نكنه! مثلا اگه دوست داريم رشته نقاشي بخونيم علاقه و استعداد خودمون رو كنار مي‌گذاريم و دكتر يا مهندس مي‌شيم! (در حالي كه موفقيت و خوشبختي واقعي ما در اون‌ها نيست) مثلا اگه فلان مدل يا فلان رنگ بهمون نمي‌ياد باز هم اون رو مي‌پوشيم چون مده! چقدر به خودمون زحمت مي‌ديم و شبانه روز كار مي‌كنيم تا پول در آريم و چيزهايي رو تهيه كنيم كه برامون لازم هم نيست اما تحسين ديگران رو برمي‌انگيزه! چقدر تلاش مي‌كنيم كه ديگران ما رو تاييد كنند و مسخره‌مون نكنند...

اگه درست نگاه كنيم مي‌بينيم كه تقريباً همه‌ي زندگي ما با چنين كارهايي عجين شده...، طوري كه حتي متوجه نيستيم كه اينها ، همون بندها و اسارت‌ها هستن! متوجه نيستيم تحت القاء اون‌‌ها قرار گرفتيم، چون اون قدر عميق روي ما اثر گذاشتن كه ما رو هيپنوتيزم كردن! و تصور مي‌كنيم اون‌ها انتخاب و علاقه‌ي خود ما هستن!

اما يك مژده! با اين وجود  باز هم مي‌شه تشخيصشون داد چون يك نشونه داره... اون نشونه اينه كه به ما رضايت و شادي دروني و عميق و دائمي نميدن... زندگي مي‌شه از يك كار به كار ديگه از هدفي به هدف ديگه...

لازمه‌ي بندگي خدا رهايي از همه‌ي اين بندهاست... بندهايي كه غالباً ذهني‌اند... و به قدري بهشون عادت كرديم كه نه تنها اون‌ها رو نمي‌بينيم، بلكه حتي از رها شدن از اون‌ها مي‌ترسيم و بدتر اين‌كه حتي تاييدشون هم مي‌كنيم... انگار زندگي بدون اون اسارت‌ها ممكن نيست (اما زندگي بزرگان حجتيه براي ما كه اين‌ رهايي ممكنه)...

 

                                                                                                                         شينا

 

بازگشت

Share

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com