
شنبه 19 مرداد 1387
راستهي تعويض سرنوشت
قزوين: آقاي تعويذنويس
(ادامهي نمايندگيهاي غير مجاز تغيير سرنوشت)
نويسندهي اين گزارش: حميدرضا خاني
از ترمينال تا جايي که به ما آدرس دادهاند - تا سبزه ميدان- راه زيادي نيست. از سبزه ميدانِ پر از بساطيهاي دستفروش تا خيابان غياثآبادي پياده ميرويم. خيابان با آنچه در خيالمان بود، فرق دارد؛ نه از خانههاي قديمي خبري هست، نه از مردان و زنان زيادي که خيابان را بالا و پايين کنند. روي ديوارها جابهجا آگهي زدهاند و بهترين و مؤثرترين راهحلهاي مشکلات با قرآن و ادعيه معرفي شدهاند. زنگ در آن قدر چرک گرفته است که انگار سالهاست کسي سراغش نرفته است .
"نظر کردهس؛ هم خودش، هم پدرش... اينکه همه ميگن ما بلديم که افاقه نميکنه. بعضي چيزا غيبييه. بارها شده آدماي بينماز اومدن اينجا، برشون گردونده و گفته اينجا ما فقط براي اهلش کار ميکنيم."
پيرمرد که نقش مباشر جناب تعويذنويس (دعانويس) را بازي ميکند، همين طور يکريز پشت سر هم حرف ميزند. بوي اسپند ميآيد، بوي چاي تازهدم. از يک دالان L شکل رد ميشويم تا به حياط برسيم. دستگاه فتوکپي درب و داغاني، مهمان راهرو است.
مباشر ميگويد چون تعداد مراجعان زياد است، براي کپي کردن دعاها از آن استفاده ميكنند. وارد اتاق که ميشويم، از همان اول بوي تندي که آخرش هم نميفهميم بوي چيست، به استقبالمان ميآ يد. جناب دعانويس عاقله مردي است که عباي قهوهاي رنگي را روي دوشاش انداخته است. به حرفهاي آرام يک زن گوش ميدهد. داخل حياط از پنجره کاملاً پيداست. روي ديوار، مراجعان را به سکوت دعوت کردهاند و چند تمثال قدي آنها را زير نظر گرفتهاند.
مباشر چيزي در گوش او ميگويد و او هم فقط سر تکان ميدهد. نوبت که به ما ميرسد؛ اول نگاهمان ميکند و زير لب چيزهايي ميگويد. مباشر باز هم در گوشي با او حرف ميزند. او اين بار از روي کتاب قهوهاي رنگي که کنارش است، روي کاغذ چيزهايي مينويسد و به دستمان ميدهد؛ "من فقط دعا مينويسم، مشکل شما به يکي ديگر از همکارانمان مربوط ميشود؛ آينهاندازي و آينهبيني". بايد ناراحت باشيم که تيرمان به سنگ خورده و او نميتواند کارمان را راه بيندارد. آدرس را از مباشر ميگيريم و از اتاق ميزنيم بيرون. هنوز بيرون نرفتهايم که جناب دعانويس پيغام ميفرستد يک کوزهي آبنديده، نيم مثقال زعفران و 2 عدد تار سبيل برايش بياوريم. مباشر که تعجبمان را ميبيند، ميگويد: "گفتم که آقا حسي با موارد برخورد ميکنه. گويا الان به ايشان الهام شده که مشکل شما حل شدنييه". از در که خارج ميشويم، يک مرد با کوزه و ساک و يک تکه پارچهي سفيد وارد ميشود. هنوز چند قدمي از هم دور نشدهايم که..."همين سوپر سرکوچه کوزهي آبنديده داره. لازم نيست به خودتون زحمت بديد."
اينها را مرد کوزه به دست به ما ميگويد. دستگيرمان ميشود که جناب دعانويس به خانههاي بعضي مراجعاناش هم ميرود. حالا ممکن است بعضيها به خاطر موقعيت شغلي يا اجتماعي خاصي که دارند، نتوانند اين طرفها آفتابي بشوند؛ تماس ميگيرند و هزينهي اياب و ذهاب و پذيرايي و اقامت را بر عهده ميگيرند و او هم ميرود که کارش را آنجا انجام بدهد. دستگيرمان ميشود که بعضي دعاها، تمديدي هم هستند و موکلاني که سابقهي 6-5 ساله دارند، اگر يادشان برود که براي تمديد دعايشان بيايند، موکل او (که لاجرم يک عدد جن است!) يادآوري ميکند که فلان دعا تمديد نشده. او هم به مباشر ميگويد، مباشر هم زنگ ميزند به مشتري ثابتشان براي تمديد دعا!
او براي بستن دهان مادر زن و مادر شوهر 20 هزار تومان دستمزد ميگيرد. هر سه ماه يک بار هم براي تجديد دعا بايد مراجعه کنيد. جنگيري و رفع شر از همهي دعاها گرانتر است و از 100 هزار تا يک ميليون تومان هزينه دارد. او و ديگر دعانويسهاي خيابان غياثآبادي بدون اينکه اتحاديه و صنفي داشته باشند، در کنار هم هر روز از ساعت 6 صبح تا 8 شب يکسره به مراجعان سرويس ميدهند.
هفتهنامه همشهري جوان، شمارهي 174، 22 تير.
بازگشت
Share
|