
گر عارف حق بینی ...
به نام "یکی" بودی که یکی نبود
گر عارف حق بيني چشم از همه بر هم زن
چون دل به يكي دادي، آتش به دو عالم زن
هم نكته وحدت را با شاهد يكتا گو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن
هم چشم تماشا را بر روي نكو بگشا
هم دست تمنا را بر گيسوي پرخم زن
هم جلوه ساقي را در جام بلورين بين
هم باده بيغش را با ساده بي غم زن
ذكر از رخ رخشانش با موسي عمران گو
حرف از لب جان بخشش با عيسي مريم زن
حال دل خونين را با عاشق صادق گو
رطل مي صافي را با صوفي محرم زن
چون ساقي رنداني، مي با لب خندان خور
چون مطرب مستاني ني با دل خرم زن
چون آب بقا داري بر خاك سكندر ريز
چون جام به چنگ آري با ياد لب جم زن
چون گرد حرم گشتي با خانه خدا بنشين
چون مي به قدح كردي بر چشمه زمزم زن
گر تكيه دهي وقتي، بر تخت سليمان ده
ور پنجه زني روزي، در پنجه رستم زن
گر دردي از او بردي صد خنده به درمان كن
ور زخمي از او خوردي صد طعنه به مرهم زن
فروغی بسطامی
بازگشت
Share
|