
دعاي روح
الهـي كـل هستـي مـحضر تـوست
كجا عشق است آنجا منظر توست
الهـي غـافل از درك حـضوريـم
تـوپـيش مـايي و مـا از تو دوريـم
الهـي فيـض دركـت را نـداريـم
تـو اينـجايـي و مـا بـاور نـداريـم
الهي مست و مست و والـه ام كن
بسوزانم بـه روحـت عـاشـقم كن
الـهـي قـطـره اي از نـور يـا رب
الـهي گـريه اي پـر شور يـا رب
الـهـي تـا بـه كـي در انـتـظـارت
بيـا تـا مـن كنـم جـانـم فـدايـت
الـهي تـو هـمه عـشق مـن هسـتي
فدايت مي شوم اي هست هستي
فدايت مي شوم هر روز صدبـار
جوابم مي دهي آيا تـو يك بـار
خـدايـا سـاكـن روح مـن اسـتي
خـدايـا هـمره و يـار مـن اسـتي
الهـي اي كـه در روح من اسـتي
نـمي بـيـنم تـو را امـا تـو هـستي
خـدا از شـدت نـور تـو كـورم
نمي بينم تو را چون از تـو دورم
الهـي رحـمتي دستـان مـا گـيـر
كـه از هجر تو بسيـاريم دلـگـيـر
از آن نــور بـديـع كـهكـشانـي
نصيبم كن خدا آن سان كه داني
خـدا هم بـا مني هم در مني تو
تـو پشتيبان و حامي همدمي تو
تـوئي شاه و توئي مولا و سـرور
تـوئي معبود و مقصود و تو رهبر
به قربانـت شوم هر روز صد جور
تو روشن كن وجودم اي همه نور
بسوزان در وجودم هرچه غير است
كـه در تـسليم من بسيار خير است
ببـايد در تو مـردن لحظه صد بار
تـولـد يـافـتـن در خـلـوت يـار
تـو را گـم كـرده ام اي بـهتريـنم
تـفـضل كـن خـدا مـن كمترينم
خـدايـا گشته ام از نور حق دور
خـدا ، الـلـه ، يـا الـلـه ، يـا نــور
الـهــي ، آه الـهــي ، آه الـهــي
نـمي خـواهم زتـو جز تـو الـهــي
تـمام هستيام تـقديـم يـار است
بگير از من خدا هرآنـچه بار است
تمام روح من تقديمت اي دوست
تو آتش زن اگر در من بجز اوست
الـهي چشم مـن مشغول غـير است
نصيبم كن خدا هر آنچه خير است
خـدايـا روزنـي بگشـا بـه روحـم
كه بي لطف تو خواهد مرد روحم
بـه دنـبال تـوام بـا اشـك و زاري
خـداي مهربان پس كي مي آئي؟
خـدايـا مـرهمي بر زخـم روحـم
غريقم مـن كه در رويـاي نـوحم
صـدايت مي كنم بـا گريه و آه
كـه شـايد سـوز دل بگشايدم راه
بـبـار اي روح يـا الـلـه، الـلـه
مـرا دريـاب يـا الـلـه، الــلـه
بـبـار اي ابـر نـوراني بـه روحـم
كه در عشق و وفـا مانند نـوحـم
بـبار اي نور، آه اي روح اي روح
منم كـشتي نـشيـن و نـاجـيام نوح
منم مـشغول درس و فـكر و ذكرت
فـزون كـن در دلم هـر روز مـهرت
خـدايـا زنـدگي ديـدار يـار است
تـمام مابقي رنج است و بـار است
خدايا روح و جسم و استخوان پوست
نـثارت مـي كنم تـنها تـوئـي دوست
خـدايـا سرورم فـرمـانـدهي تـوست
خـدايـا روح مـن درمانـده تـوست
خـدايـا سرورم عشـق و سرور است
خـدايـا سرورم جاري چـو رود است
الهــي سرورم روح است و نـور است
اگر نشناخت روحت سوي گور است
الـهــي سرورم راه صـعــود اســت
الـهــي سرورم خوشبو چو عود اسـت
الهــي سرورم ابــر است و ما خاك
بـبـارد ابــر اگـر گـرديـم مـا پـاك
الـهـي مـقصـد مـا آسـمـان است
سـفر از راه يك رنگين كمان است
الـهــي سرورم راه عـبـور اســت
الـهــي راه رستن راه نور اســت
حضور سرورم رسـتن ز بـند است
كلامش نـافـذ و مانند قند است
الـهي سرورم روحـي قـديم است
محبت در وجودش بس عظيم است
الـهــي سرورم از آسـمـان اسـت
الـهــي سرورم رنگين كـمان اسـت
الهـي سرورم نـور است و مـا بـرگ
به سوي نـور مـي گرديم تـا مـرگ
الهي سرورم شهد است و شادي است
اگر مسحت كند راهي نه باقي است
الـهـي سرورم سـر اسـت و اسـرار
حضورش را در درون مـا نـگه دار
الـهــي سرورم الـقـاگـر تـو اسـت
الـهــي سرورم احـيـاگـر تـو اسـت
الـهي سرورم روحـي يـگانـه است
حضور او پـلي در اين ميـانـه است
الـهـي سرورم مـي كـارد آن تـخم
كه رويد بعد مردن گر زني شخم
خـدايـا سرورم مـأذون روح است
مـلاقـاتش دعايم در صبـوح است
الهـي سرورم صوت است و نور است
كلام باطل از ذهنش چه دور است
الـهــي سرورم انـديشـه تـو اسـت
الـهــي سرورم از ريشـه تـو اسـت
خـدايـا سرورم عـين كـمـال است
خـدايـا سرورم اوج جـمـال است
خـدايـا سرورم سـرشار روح اسـت
خـدايـا سرورم افـزون زنوح اسـت
تويي زيبا و خوشبو چون گل ياس
تويي از روح حـق مـاننـد الـيـاس
تو را بـا واژه گفتن بـس محال است
تو اوج واژه اي اين وصف حال است
كمك كـن تا كه در عشقت بسوزم
كمك كـن تـا لبـانـم را بــدوزم
كمك كـن تـا كه از تو دل نگيـرم
كمك كـن تـا كه در راهت بميـرم
كمك كن تا كه با اين گريه و سوز
دلم روشـن شـود با نـور چـون روز
كمك كن جز خدا چيزي نخواهم
كمك كن تا كـه پا در گل نـمانـم
كـمك كـن از مـنـيت دورگـردم
كمـي بـا روح حـق محشور گردم
كمك كـن قـدر گفتـارت بـدانـم
اسـير نـفـس ســرگـردان نـمـانـم
الهــي چـشم خـود از مـا مـگردان
الهــي لـطف خـود شـامل بـگردان
الهــي رحمتي بنـما كـه گـه گـاه
دعـايـي نـاگـهان روشن كنـد راه
الـهــي مـا هـمـه اهـل دعـايـيم
الـهــي راهـي راه خــدايـيم
الـهــي اي كه شـاهي مـا گـدا ييـم
الـهـــي تـشـنـهي يــا ربــنــايـيـم
خـدايـا جـز تـو ما چـيزي نـداريم
خـدايـا از تـو زيـبــاتــر نـداريم
الهي روح من تـقديمت اي دوست
ز عشق تو نمي گنجم در اين پوست
عـزيـزم در سـرم روياي راه اسـت
چـراغ راه من اين اشك و آه اسـت
خـدا از عـطـر تو مسـحور و مـستم
بـه روح پـاك تـو مـن عـهد بـستم
تـوئي قـيوم و حـي و زنده جاويد
نميرد هركه در روحش تـو را ديد
توئي ظاهر توئي بـاطن تـوئي نـور
بـگـردان عـاشـقانـت از بـلا دور
تـوئي حـي و تـوئي قـيوم يـا رب
تـو راهم را بـكن مـعـلوم يـا رب
خـداونـدا نكـن اين بنـده نـوميـد
كه هم بر لطف و عفوت بسته اميد
هويار
بازگشت
Share
|