
بالهايت را كجا جا گذاشتي؟
بالهايت را كجا جا گذاشتهاي؟
در كدامين سرزمين، در كدامين مكان و در كدامين وادي فراموش شده؟
بالهايت را كجا جا گذاشتهاي؟
آنجا كه وسوسههايت تو را از خود بيخود كردند، يا جايي كه عهدت را با خداي خود از ياد بردي؟
بالهايت را كجا جا گذاشتهاي؟
در درون افكار متعددت، يا در درون من متغيرت؟
بالهايت را كجا جا گذاشتهاي؟
در زماني كه كيستم خود را از ياد بردي، و يا در زماني كه راه بازگشت به سوي معبودت را فراموش كردي؟
بالهايت را كجا جا گذاشتهاي؟
در بيخبري و فراموشي از خود، و يا در ظاهر دنياي خاكي؟
بالهايت را كجا جا گذاشتهاي؟
لحظهاي بر خود بنگر و به آنچه مينگري آگاه شو
آيا زماني كه در بهشت تمام داراييات را به يك سيب فروختي و از تمام آنچه در اختيار داشتي فقط يك سيب نصيبت شد را به خاطر ميآوري؟
چگونه بالاهايت را به يك سيب فروختي، و بر زمين خاكي نزول كردي؟
اما... به خود بنگر...
بر خود بنگر و بر آنچه كه در درون توست آگاه شو. آنگاه متوجه خواهي شد كه خداوند هديهي گرانبهايي را بر تو ارزاني داشته و در درون دلت آْن را پنهان ساخته است.
حال دلت را جستجو كن...
كليد آن در دستهاي توست. بر دستهايت بنگر، زيرا نور عشق خداوند كليد صندوقچهي دلت ميباشد.
بي هيچ درنگي درِ آن را بگشا و بر درونش بنگر و سروري بيپايان را دريافت خواهي كرد.
زيرا گوهري بينهايت با ارزش را در آن خواهي يافت.
هديه و امانت خداوند را ...
حقيقت وجود خود را ...
روح خداييات را...
آري، خداوند از روح مقدس خود تو را نصيبي ساخته است تا بتواني عهد وفاداريات را به يادآوري.
راه گم كرده را بيابي.
خانهي واقعي خود را پيدا كني و در اين مسير به يادآوري كه :
بالهايت را هيچ كجا جا نگذاشتهاي!
زيرا آنگاه كه بهياد آوري كه كيستي و از كجا آمدهاي و به كجا ميروي
ناگاه در اين مكاشفه بالهايت را كه همانا روح پاك خداست و در درون خودت به بند كشيده شدهاند، به نرمي و آهستگي گشوده خواهند شد و به پرواز در خواهي آمد.
و مسير پر نور الهي را تا مقصد نهايي با بالهاي نورانيات خواهي پيمود.
و اين بالها تو را در آغوش خدايت خواهند افكند.
و تو بار ديگر امانت را به صاحب امانت باز خواهي گرداند.
بالهايت تو را ميخواند...
نجوايش را درياب...
نوشته: نورسا
بازگشت
Share
|