مقاله دوم: خود ما ... يا لباس زميني ما ... !
بسم ا... الرحمن الرحيم
درِ اتومبيل را بست، و به آرامي در خم اولين كوچه از ديد من پنهان شد. اتومبيل بيحركت برجاي خود باقي ماند. نگاهم در آينهي قدي پشت ويترين مغازهاي كه از جلوي آن ميگذشتم، به خودم افتاد... . چه شباهت عجيبي بين آدمها و اتومبيلها وجود دارد. آدمها را هم، يكي از درون به حركت واميدارد، همان كه وقتي جسم را ترك ميكند، جسم توان حركت و زيستن بر روي زمين را از دست خواهد داد.
اما اغلب قريب به اتفاق آدمها از ياد بردهاند كه جسمشان تنها يك لباس زميني! است(1). آنها فراموش كردهاند كه هنگام سفر از جهانهاي ديگر به زمين(2) و براي امكان زندگي و عمل در جهان ماده آن را پوشيدهاند. همانگونه كه انسان هنگام سفر به فضا ناچار به پوشيدن لباس مخصوص فضانوردي است.
و اما آدمي كه براي تعالي و برداشتن توشه جهت ادامهي سفر به جهانهاي ديگر، به زمين آمده بود چنان محو تماشاي اين شهر فرنگ! (3) و سرگرم بازي در اين شهربازي! شد كه به كلي خودش را از ياد برد و در لباس زمينياش گم كرد(4)، خودش را با لباسش يكي ديد و حتي شايد خودش را فقط آن ديد. پس خود حقيقياش، و تعالي و توشه و سفر را از ياد برد و چنان به لباس زمينياش دل بست كه در خدمتِ نه تنها نيازهاي واقعي آن كه نيازهاي كاذبش در آمد ...
و بدينگونه انساني كه تصويري اشتباه از خويش در ذهنش نقش بست، خودش را با "نام، نام خانوادگي، شماره شناسنامه، و..." شناسايي كرد، غافل از اينكه اينها فقط مشخصاتي هستند كه هر يك از ما در هنگام ورود به زمين دريافت ميكنيم تا در ميان اقلام مشابه گم نشويم! درست مثل آن شمارههايي كه هنگام ورود به بعضي اماكن خاص به ما ميدهند تا كفش، ساك، دوربين و بعضاً وسايل ديگري كه به همراه داريم در ميان اقلام مشابه گم نشوند.
اما همانطور كه يك كفش يا يك ساك، يك شماره نيست، هيچ يك از ما هم آن نام، نام خانوادگي و يا شماره شناسنامه نيستيم. نيازهاي خودِ حقيقي ما نيز با نيازهاي آن خودي كه با شماره و مشخصاتي خاص ميشناسيمش، يا به عبارت ديگر لباس زمينيمان، بله همان جسممان، تفاوت دارد. درست همانطور كه نيازهاي يك اتومبيل با نيازهاي رانندهي آن يكسان نيست. يك اتومبيل براي حركت نياز به بنزين دارد، اما بنزين زدن به اتومبيل رانندهي آن را تغذيه نخواهد كرد. بلكه او براي ادامهي حياتِ خود نيازمند تغذيهاي جداگانه و از نوعي ديگر است، كاملاً متفاوت با بنزين! به علاوه شايد بسياري اوقات خير و صلاح اتومبيل با رانندهاش يكي نباشد. مثلاً در جايي خراب شدن آن، رانندهاش را از رفتن به جايي كه خطري در كمينش نهفته است در امان نگه دارد. به اين ترتيب نتيجه خواهيم گرفت كه ممكن است نيازها، منافع، خير و يا صلاح خودِ حقيقي ما نيز لزوماً با لباس زمينيمان يكي نباشد، و به اين ترتيب شايد گاه لازم شود شرايط انجام كاري فراهم نشود تا آن خود حقيقي انسان از خطر آسيب ديدن در امان بماند.
آري، بدينگونه اشتباهِ انسان در مورد خود، سرچشمهي بسياري تصورات و برداشتهاي اشتباه ديگرش شد. وقتي "من" نداند كيست و نيازهايش چيست! چه ميداند كه پاسخگوي نيازهايش كه "او"ست، كدام نيازش را بايد پاسخ بدهد و چگونه! اگر انسان گمان كند گل است گلدان ميخواهد! و اگر گمان كند فقط جسم است، لباسهاي متنوع و رنگارنگ خواهد خواست! و آنگاه كه خود را تنها به جسم خويش محدود ببيند پس تنها در پي رفع نيازهاي آن برخواهد آمد.
در اين صورت است كه اگر مادر مهربانش، يعني خداوند، براي حفاظت از او شيشهي قرصهاي رنگارنگ اما مرگآور! را از جلوي دستش بردارد، او را زير سؤال ميبرد! در وجودش ترديد ميكند! او را نامهربان ميپندارد! به عدالتش شك ميكند! گمان ميكند كه دور است و صدايش را نميشنود و يارياش نميكند! و چه بسيار تصورات و برداشتهاي اشتباه ديگر دربارهي "او".
و اين اشتباه انسان در مورد خود، عينك تيرهاي شد تا او خود حقيقياش را از پشت آن نبيند، و خودش را تنها همان لباس زمينياش تصور كند. آري، فقط يك لباس زميني!
توسط: ع. ش.
4- حجاب چهرهي جان ميشود غبار تنم (حافظ)
بازگشت
Share
|