همان طور که حیطه باطنی با حیطه ظاهری متفاوت است و شرایط و قوانین و امکانات این دو حوزه با هم فرق میکند، روش قضاوت کردن در این دو حیطه هم نمیتواند یکسان باشد. به کارگیری روش باطنی برای قضاوت ظاهری اشتباه است. عکس آن هم اشتباه است.(1)
اسرار خدا را به قضاوت نگیر که تو را به بازی میگیرد و آشفتهات میکند. اسرار را به قلبت بگیر. چشمات را در سینهات بگشا و از پشت پلکهایت نگاه نکن که از این نگاه جز پلک هایت را نمی بینی و اگر میبینی اوهامیست بر پرده پلکهایت. اگر با قلبات ببینی میشود آنچه میبینی.(2)
تا با روح خود دریافت نکردهاید، نپذیرید. تا با چشم عقل خود ندیدهاید، و تا با گوش قلب خود نشنیدهاید، نپذیرید. تنها چیزی را بپذیرید که به مدد ایمان یا به قدرت فهم و یا از بالا که روح است و نور ، بر شما آشکار شده است. آن چه را نمیدانید، رد نکنید و در باره آن چه احاطه ندارید، قضاوت نکنید.(3)
توهم را نپذیر و خود را در قفس خودبینی محبوس نکن. چیزی را که نمیدانی و نیافتهای منکـر نشو. جز باطل را محکوم نکن اما با وجود ابهامات و تردیدها قضاوت نکن و بدون روشنایی کافی حکم نده . فریب ظاهر امور را نخور و از دیدن باطن وقایع غافل نباش .(4)
قدرت خدا را امتحان نکن که در آن رد میشوی و اسرار حق را به قضاوت نگیر که در آن محکوم خواهی شد.(5)
کسی که روح خود را دانسته مورد قضاوتهای محدود کننده و بدبینانه قرار میدهد، بد دریافتی از او خو اهد داشت و او را محدود تجربه میکند.(6)
پیش داوری قطعی، تو را به سمت پس داوری منطبق بر آن به پیش میبرد. اگرپیشاپیش بگویی چیزی هست، روند افکار تو و کارکرد اندیشه تو خودبهخود به گونهای خواهد شد که اثبات کند چیزی هست و اگر هم بگویی چیزی نیست یا به بیانی چیز دیگری هست، تو خودبهخود به همان سمت پیش خواهی رفت. کسانی که میگویند غیبی در کار نیست و بر این اندیشهی خود تأکید دارند، آنها متوجه چیزهایی خواهند شد که نظرشان را تأیید میکند و احتمالاً به دلایل و شواهدی برای تأیید این فکر موهوم، دست خواهند یافت و آنهایی که میگویند غیب هست، تا بیخ دندان به دلایل و شواهدی مجهزند که آن حقیقت را اثبات و تأیید می کند.(7)
حقـایق باطن را، و آنچه از اسرار است و در اسرار است را بـه قضـاوت و آزمـون نگیریـد زیــرا نـه قضـاوتپذیرند و نه آزمونشدنی. پس با تردید وبدبینی و محکوم ساختن، خود را از اسرار غیب و فیوضات غیبی محروم نسازید.(8)
روح خود را به قضاوتها آلوده نکن تا خداوند روح تو را تطهیر کند.(9)
اگـر قـرار میبـود که جرائم ظـاهری را با روشهای باطنی قضـاوت کرد بسیاری از محکـومـان تبـرئـه میشدند، بسیاری از گناهکاران، بیگناه و بسیاری از بیگناهان، گناهکار شناخته میشدند.(10)
در باره آنچه کاملاً بر شما آشکار نشده، آنچه از بالاست و ناشناختهها دارد، در امور باطنی و آنچه به نظر و عمل خداوند بازمیگردد، قضاوت نکنید. اگر مجبور شدید، عجولانه و به علم اندک قضاوت نکنید و اگر در این دام گرفتار شدید، حداقل بدبینانه ومحکوم کننده قضاوت نکنید.(11)
هیچ دو واقعهای عین هم نیستند. هیچ دو حکایتی بر هم منطبق نیستند و زندگی و سرنوشت هیچ دو نفری کاملاً مثل هم نیست. و فراموشی این واقعیت، از اشتباهاتی است که انسان ناهوشیار در نظرات خود، مرتکب آن میشود.(12)
مردم به این سمت گرایش دارند که هر داستانی را بر داستان زندگی خود منطبق کنند و وقایع زندگی دیگران را مشابه وقایع زندگی خود بدانند. داستاننویسان و فیلمسازان حرفهای با استفاده از این تلقی اشتباه که نوعی "همذات پنداری تعمیم یافته" است، سعی در تضمین فروش بالای محصولات خود دارند. (13)
چیزهای زیادی وجود دارد که در باره آنها نمیتوان قضاوتی داشت مگر آنکه بگذاریم تا در زمان خودشان آشکار شوند و این آشکاری با علائمی محکم و از درون و بیرون تأیید شود. (14)
ظرفیت خود را برای تجربه اسرار بیشتر کن اما خدا را در آزمون و قضاوت نیاور و تحریف نکن. (15)
آن گاهی که قضاوت دیگران برایت مهمتر از حق و عدالت میشود، تو گرفتار خودباختگی شدهای(16)
نظر خداوند مانند نظر بشر نیست و کسی از قضاوت خداوند باخبر نیست. انسان حتی نمیداند که خودش کیست؟(17)
باور تو تجربه تو را میسازد. باور نیست، تو را به تجربه نیست میرساند و از باور هست، هست حاصل میشود.(18)
باورها و قضاوتها، حدود حرکت شما را میسازند. باید حتی برای لحظاتی هم که شده آنها را واگذارید و ترکشان کنیدچون مانند بند بر پا عمل میکنند. باید شوق اسرار داشته باشید و هرگز در صدد فاش ساختن آن، به قضاوت نشستن آن و تفسیر و توصیف آن، حتی برای خودتان نباشید. این در باره اسرار قرآن (کلام الله) است و نه در باره هر کسی که داد اسرار سر میدهد.(19)
آدم و حوّا در حضور خداوند، به تشخیص و قضاوت دست زدند. لیکن ملکوت الهی محل قضاوت نبود. زمین، برای تشخیص و تحلیل، شایستهتر بو د. پس آدم و حوّا به زمین آمدند. و مادامی که قضاوت پابرجاست، زندگی در زمین نیز پابرجاست.(20)
زندگی هر انسانی منحصر به فرد، استثنایی و غیر قابل تکرار است. ممکن است تا حدی ظاهراً شبیه به زندگی شخص دیگری باشد، اما هرگز مانند آن نیست. چون هیچ دو نفری، هیچ دو زمانی و هیچ دو مکانی مثل هم نیستند. گذشته، حال و آینده افراد، شرایط آنها ، ویژگی زمانها و سایر عناصر مشابه، هرگز مثل هم نیستند پس محصول آنها هم مثل هم نیست.(22)
همان طور بر تو حکم میشود که در باره دیگران حکم میکنی و همان طور قضاوت میشوی که دیگری را قضاوت کردهای.(23)
این در واقع نگاه تو است که تعیین میکند چیزی هست یا نیست؛ این طور است یا آن طور؛ خوب است یا بد. اگر نگـاه تو به سمت چپ بچرخد، تجربه تـو از واقعیتی که در حال وقوع است، به سمت چپ میچرخد و اگر به راست، پس به راست.(24)
زود قضاوت نکن تا هلاک نشوی.(25)
فقط قضاوت خداوند است که سرنوشت انسان را تعیین میکند و زندگی او را رقم میزند و تعیین این که چه کسی خدمتگزار است و چه کسی نیست با خداست.(26)
انسان دانا به سادگی میتواند پیچیدهترین دروغها را از پوشیدهترین واقعیات تشخیص دهد و او به راحتی قادر است دروغگو را از راستگو، محکم را از متشابه و اصل را از فرع و تحریف بازیـابد... امـا دانای حکیم نباید اسرار را فریاد بزند که در این صورت فریاد او قیل و قالی بیش نیست.(27)
از قضاوت دیگران نترس. از این که از قضاوت دیگران بترسی، بترس. اگر هستی چه نیازی به رد و قبول دیگران داری و اگر نیستی این چه حماقتی است که دروغهای خودت را باور کنی. اگر محکوم شدنی هستی بدان که فی الحال محکومی و اگر حقیقت با تـو است چه باکی از قضاوت بدبینانه دیگـران داری. چه کسی میتواند حقیقت را به خیال خود محکوم کند و خود به واقع محکوم نشود. اگر همه تو را قبول کنند تو مثل همه میشوی. بیشتر انسانها در تصرف تاریکیاند پس آن گـاه وای بر تو. اگر کسی که خداوند محکومش کرده تور ا به واقع تأیید کند تو خود از محکوم شدگان خداوند هستی. وقتی که نیازمند تأیید دیگرانی بدان که خداوند تو را تأیید نکرده است. وقتی افکاری که دیگران در باره تو دارند برایت مهم است بدان که مهمترین معـنای زندگیات را هنوز نیافتهای. دیگران چه کاری با تو میتوانند بکنند؟ نهایتاش ایـن است که تـو را بکشند. پس اگر تو عاشـق خدایت هستی و مشتاق دیـدار او، ایـن بزرگترین کاری است که آنان میتوانند برایت انجام دهند. (28)