
خطاب به معلمان دروغین باطنی و مدعیان اسرار
(پیام به بعضی از روحانیون یهود)
با شما میگویم ای طبلهای توخالی. ای جاهلان عالمنما. ای مدعیان بیعمل. ای متکبران. ای کوران و ای کران مبادا بر قلبهایتان مهر زده باشند که اینچنین سخت و متکبر شدهاید. آنچه شما میدانید مشتی از خروارها واژه است لکن آنچه در مشت شماست مانند دانههای پوک و بیمحصول است. دانههای توخالی روییده نمیشوند و نمیرویانند زیرا از روح رویاننده محروماند. گمان میکنید که میدانید اما نمیدانید که این گمان شماست. میان بودن و گمان بودن فاصلهایست پرناشدنی. شما حتی نمیتوانید به یک سؤال، تنها یک سؤال درباره زندگی که سرچشمه همه چیز است و همه چیز در آن است به درستی و کاملاً پاسخ گویید...
شما میگویید اما نمیفهمید زیرا برپایه توهم خود میدانید. چیزی شنیدهاید و آن را تکرار میکنید و ابلهانه به خود میبالید که میدانید و خود را دانا میپندارید. سرچشمه شعور نورانی را نیافتهاید و چشمههای حکمت و دانایی در شما نجوشیده است. چگونه ممکن است شعور نورانی از طریق خواندن کتب و انباشتن کلمات حاصل شود که از این طریق نایافت میگردد. شعور نورانی جوشیدنیست. از روح است و بالا، فروریختنی و دریافتنیست و تنها به شایستگان داده میشود.
معرفت به کشف حاصل میشود و نه با تقلید کورکورانه آنچه دیگران گفتهاند و کردهاند. شما همانند خفاشان نور ندیدهای هستید که هرگز نگاهی به خورشید نینداختهاند و زندگی در تاریکی را گزیدهاند و مانند کرمی هستید که به دور خود پیلهای دارد و فضای ذرهای درون پیله را با هستی بیکران یکی میداند و جز آن نمیداند. شما اسیران توهم دانستناید. حتی اگر کلمهای میدانستید، چنین نبودید. برخی از شما اگر هم اندکی میدانند در دانستگی خود دچار فساد و بیتعادلی گشتهاند. آنچه برایشان ضروریست نمیدانند و آنچه میدانند ضرورتی ندارد. به همان اندک عمل نمیکنند و بلکه برخلاف آن میروند.
در هجوم مسائل خود گرفتار شدهاید و برای فرار از این درد تظاهر به حل مسائل دیگران میکنید. در کوچکترین مسائل فرو ماندهاید و ادعای برداشتن سنگهای بزرگ را دارید. دانایی علائمی دارد و ارکانی. پس کجاست علامت و ارکان داناییتان؟ نشانههای دانایی را ندارید اما علائم جهالت در شما فراوان است. توانایی از داناییست، کو قدرت و اقتدارتان؟ دانایی که میآید، هماهنگی میآید، نرمی و تواضع میآید، رشد و تعالی تجربه میشود، و عمل میآید، عمل و عمل. کجاست علائم داناییتان؟ نمیدانم را ترک گفتهاید و از این است که نمیدانید. به گمان دانستگی دل خوش کردهاید و از دانایی بازماندهاید...
و شما نمیدانید آن بسیار را که من دانستهام. سخت شدهاید و در کبر زندانی گشتهاید لکن گفته شده که دانههای حکمت در زمین نرمی و تواضع میروید و نزدیکترینان، متواضعاناند. و هم گفته شده که با متکبران، متکبر باش. ... آیا شهود جز برای مشاهدهگر است؟ آیا معرفت جز به کشف است؟ آیا تفکر جز به دیدن است و شنیدن و آنگاه به قلب یافتن؟ اسرار در سکوت دریافتنیست و نور پس از اعتراف تمام به تاریکی آمدنیست. و شما که مدعی آن بودناید.
بیایید دعایی بکنیم و ببینیم که فی الحال دعای چه کسی مستجاب است؟ نفرینی کنید و نفرین میکنم تا معلوم شود چه کسی از نیروی خداوند برخوردار است؟ کدام است علامت صدق ادعایتان؟ به روح بگوییم که از تن خارج شود و به ارواح فرمان دهیم و ببینیم فرمان چه کسی از امر است؟ بیایید از روزنههای این پیله ذرهای خارج شویم و هر یک از جهان آنسوی این پیله خبر دهیم و ببینیم خبر چه کسی کارساز است و بر علائم منطبق؟
ای ترسویان ریاکار. ای لاشههای زندهنما. ای شکاکان پرحسد. ای متکبران محروم از بزرگی. ای تحریفکنندگان اسرار حق... مگر این نیست که آنکه تسلیم است، آسمان و زمین در اقتدار اوست پس تصرف در جهان و فرمان راندن از علائم اوست. پس بیایید در آتش بنشینیم و به آن فرمان دهیم که بیاثر بماند. بیایید به درخت خشکیده فرمان دهیم که فی الحال بارور شود و به آسمان بگوییم که اکنون ببارد. بیایید به آب فرمان دهیم که چون زمین پذیرای قدمهایمان باشد... کدام است علامت صدق ادعایتان؟
اگر خود را میفریبید و توجیه میکنید، که این نیست از علائم تسلیمشدگان. آنقدر خودبین و نادان شدهاید که افکار و تمایلات خود را محک حقانیت قراردادهاید. وای بر شما از این توهین نابخشودنی. جز حرفهای توخالی و ادعاهای دروغین چه میتوانید؟ همهاش حرفاید و همهاش حرف. بازیگرانی ریاکارید که در بازی و ریا تبحر یافتهاند. آنکه موافقتان نیست و برخلاف شماست و تأیید و تمجیدتان نمیکند باطلاش میخوانید و فراموش کردهاید که آنکه حق را محکوم میکند در همان حال محکوم میشود.
آنقدر سخن گفتهاید و وعده دادهاید و ادعا کردهاید که هر سخنی را چون سخن خود میپندارید، غافل از آنکه سخن حق واقعشدنیست ...
وای بر آنکس که آشکارا خوانده میشود و پاسخ نمیگوید. وای بر آنکس که چشم دارد و نمیبیند و گوش دارد و نمیشنود. وای بر آنکس که میگوید و فریاد میزند لکن خود به گفته خویش عمل نمیکند. وای بر آنکس که ایمان میآورد و سپس تردید میکند. وای بر آنکس که نام خدا را بیحرمت ساخته و حضور زنده او را بیاحترام کرده. وای بر آنکس که در آسمان محکوم شده هر چند که در زمین حاکم شده باشد. وای بر دوستان نادان خداوند و دشمنان دانای او. وای بر آنکس که حقیقت آشکار را انکار میکند. ... وای بر آنکس که حجت بر او تمام شده و او منتظر اتمام حجت است. وای بر آنان وای بر آنان وای بر آنان از آنچه در انتظارشان است.
دریافت فایل صوتی
بازگشت
Share
|