بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

بازخواني قصه‌ي خضر(ع) و موسی (ع)

"داناترين و ماهرترين قاضيان اين دنيا كه بر اساس علم ظاهر قضاوت مي‌كنند نيز قضاوت‌شان در نظر خداوند، عادلانه نيست زيرا خداوند درون و برون را مي‌بيند."

ايليا" ميم" رام الله

                        

 

آيا تاکنون داستان خضر و موسي(ع) را در قرآن کريم خوانده‌ايد؟ اين داستان، يکي از جالب‌ترين قصه‌هاي قرآن و حاوي نكات ظريفي است که شايد بتوان مهم‌ترين آنها را مقايسه ميان علم ظاهري و باطني دانست. نوشته‌ي حاضر، به بررسي اجمالي برخي از اين نكته‌هاي اين داستان مي‌پردازد و برداشتي آزاد از آن است.

 

موسي(ع)، پيامبر اولوالعزم و کسي بود که خداوند با او بي‌واسطه سخن گفت. در حدیثی از رسول اکرم (ص) نقل است که"یک روز موسی(ع) در میان بنی‌اسرائیل در حال خطابه بود و کسی از او پرسید در روی زمین چه کسی از همه عالم‌تر است؟ موسی(ع) پاسخ داد: کسی عالم‌تر از خود سراغ ندارم. در این هنگام به موسی وحی شد که ما بنده‌ای داریم در مجمع البحرین که از تو عالم‌تر است. موسی از خداوند تقاضا کرد که به  دیدار این مرد عالم نائل گردد و خدا راه وصول به این هدف را به او نشان داد."(1)

                       

به اين ترتيب،‌ موسی(ع) به جست‌وجوي كسي رفت كه حامل علم لدني(2) بود. در قرآن كريم، اين داستان با گفت‌وگوي ميان او و جواني که همراه و همسفرش است، شروع می‌شود. به عقيده‌ي مفسران اين مرد جوان يوشع‌بن نون، همان مرد شجاع و با ايمان بني‌اسرائيل است.

                        

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا

و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوان [همراه] خود گفت دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هر چند سال‌ها[ى سال] سير كنم. (کهف/60)

                        

                       

اهميت عزم و قصد

موسي(ع) مي‌دانست که امكان دارد يافتن چنين معلمي سال‌هاي سال به طول انجامد اما از آن جا كه به ارزش چنين علمي وقوف داشت و حقيقتاً مي‌خواست تحت تعليم قرار بگيرد، با عزمي راسخ، آماده شد هر سختي را به جان بخرد (دست بردار نيستم  ... هر چند سال‌ها[ى سال] سير كنم). مسلما قصد موسي‌(ع) بر اساس دانايي و هوشياري استوار بود زيرا تنها چنين قصد و عزمي است كه مي‌تواند منشأ تغيير در زندگي دروني و در حوزه‌ي روح شود و به فرد، انگيزه‌ي حركت،علي‌رغم تمام مشكلات احتمالي را بدهد(3).به همين دليل است كه در مسائل اعتقادي، بر مسئله‌ي معرفت و شناخت تأكيد بسيار مي‌شود. شناخت موجب فهم و درك مي‌‌گردد و از فهم، قصدهاي محكمي به وجود مي‌آيند كه به دليل داشتن انرژي كافي، امكان تحقق يافتن را پيدا مي‌كنند. شايد با ديدن يك فيلم، هيجان ميليون‌ها انسان به غليان در آيد و همه دست به تصميم‌گيري براي انجام كاري بزنند اما اين قصد فقط در كساني به بار مي‌نشيند كه مطلب و پيام را هضم كرده‌اند و تصميم‌‌گيريشان بر پايه‌ي آن فهم و شناخت استوار شده، نه تحريكات حسي و هيجانات زودگذر كه به آساني، رنگ مي‌بازند و فرد، اجرايي كردن آنها را هر روز به "فردايي" كه بعيد است برسد، موكول مي‌كند.

                         

 

توجه به نشانه‌ها

براي موسي(ع)، محل برخورد دو دريا نشانه‌اي بود كه طبق قرار قبلي، او را در يافتن عالم برخوردار از شعور الهي راهنمايي مي‌كرد. مطمئنا اين نشانه كه يك علامت ظاهري بود، معناي باطني نيز داشت كه تأويل آن فعلا مشخص نيست اما از اين آيه و آيه‌ي بعدي چنين استنباط مي‌شود كه جوينده براي رسيدن به هدف بايد به نشانه‌ها توجه‌ داشته باشد و به اصطلاح، آنها را رديابي كند.

 

                         

هوشياري

با وجود پيش‌آگاهي داده شده، زماني که موسي(ع)و همراه جوانش به محل تلاقي دو دريا رسيدند، نشانه را فراموش کردند.آنها در کنار صخره‌اي جاي گرفتند و بعد به راه خود ادامه دادند. پس از مدتي، موسي(ع) از يوشع درخواست کرد غذايشان را که ماهي بود، بياورد. اما او در پاسخ گفت:

قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا

گفت ديدى؟[آيا به ياد داري؟] وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم من ماهى را فراموش كردم و جز شيطان [كسى] آن را از ياد من نبرد تا به يادش باشم و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت. (کهف/63) 

 

زماني که آنان اولين نشانه را فراموش کردند، دومين نشانه‌ي الهي آشکار شد  و آن، راه يافتن ماهي به سوي دريا بود. يوشع که ظاهراً شاهد اين صحنه بود، فراموش کرد آن‌ را به اطلاع همسفرش برساند. در آيه تصريح شده است که شيطان فراموشي را بر او چيره نمود.براي جوينده، هوشياري و عدم غفلت، "ذكر" و به ياد داشتن هدف، اهميت فوق‌العاده‌اي دارد.شيطان با ترفند فراموشي، قادر است حتي خواص را از رسيدن به هدف بازدارد.

به هر حال، موسي(ع) بلافاصله دريافت که مي‌بايست به محل نشانه‌ها باز گردد:

قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا

گفت اين همان[نشانه] بود كه ما مى‏جستيم پس جستجوكنان رد پاى خود را گرفتند و برگشتند. (کهف/64)

                         

 

 

بندگي

در بازگشت، آنان با فردي روبه‌رو شدند که مفسران او را "خضر" ناميده‌اند. جالب است که خداوند از او به عنوان "بنده‌اي از بندگان ما"، ياد مي‌کند که رحمت الهي را دريافت کرده و به او از علم خود آموخته ‌است.

فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا

تا بنده‏اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم. (کهف/65)

با توجه به آيه‌ي فوق مي‌توان دريافت که مقام بندگي تا چه حد بلند و رفيع است. بنده‌ي واقعي (كسي كه در برابر خواست و اراده‌ي پروردگار عالميان تسليم است) شايسته‌ي دريافت رحمت الهي مي‌شود و دريچه‌هاي علوم رباني به رويش باز مي‌گردد. خداوند مي‌فرمايد: "بنده‌ي من! بندگي كن مرا تا تو را مثل خود گردانم. منم زنده‌اي كه هرگز نميرد؛ تو را نيز زنده‌اي گردانم كه (هرگز) نميري...."(4) البته مسلما موسي(ع) نيز بنده‌ي خداوند بود اما بندگي و تسليم، داراي مراتب و درجات است و به نظر مي‌رسد حديث قدسي فوق‌الذكر به بالاترين درجه‌ي آن اشاره دارد.

                        

 

شرايط شاگردي

موسي(ع) پس از برخورد با حضرت خضر در نهايت ادب، پرسيد که آيا در ازاي پيروي و اطاعت از او، علمي را که از خداوند آموخته و مايه‌ي رشد و آگاهي است، به او [موسي(ع)] مي‌آموزد؟

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا

موسی به او گفت: آیا از پی تو بیایم تا آن چه برای رشد به تو آموخته‌اند، به من بیاموزی؟(کهف/65)

در خواسته‌ي موسي(ع) چند نكته مستتر است: تواضع؛ اين پيامبر اولوالعزم سرآمد عالمان زمانه‌ي خود است ولي دانايي‌اش او را مغرور نكرده و خود را بي‌نياز از تعليم نمي‌بيند. موسي(ع) با تقاضايش، بر برتري علم مخاطب خود صحه مي‌گذارد و درخواست شاگردي او را مي‌كند. او مي‌داند كه نمي‌داند و مي‌خواهد كه بداند.

 

 

هدف و منشأ علم خضر(ع)؛ موسي(ع)

علم حضرت خضر را به شخص او منتسب نمي‌كند و به منشأ آن آگاه است. او يكتاپرستي‌ است كه براي به دست آوردن علم، در دام شرك (بندگي خضر) نمي‌افتد(آن چه برای رشد به تو آموخته‌اند). اين آيه به هدف علم الهي نيز اشاره دارد كه رشد دادن و تعالي بخشيدن است. رشد زماني واقع مي‌شود كه شرايط لازم، كافي و هماهنگ براي آن وجود داشته باشد. در ادامه‌ي ماجرا خواهيم ديد كه به نظر مي‌رسد موسي(ع) هنوز آمادگي رسيدن به اين رشد را ندارد. شرط آن، در همين آيه مشخص شده: متابعت و پيروي از معلم الهي. موسي(ع) كاملا واقف است كه براي برخوردار شدن از گوشه‌اي از علم معلم، بايد از او اطاعت و پيروي كند و به عبارت ديگر، تسليم نظر و اراده‌ي او باشد. البته در پايان قصه، تصريح مي‌شود كه حامل علم لدني، طبق خواست و نظر خود عمل نمي‌كند و فقط اراده‌ي الهي را به اجرا در مي‌آورد.

                        

 

 

صبر و شناخت

حضرت خضر در پاسخ به تقاضاي موسي‌(ع) فرمود:

قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا*

گفت تو هرگز نمى‏توانى همراه من شکیبایی کنی * و چگونه مى‏توانى بر چيزى كه به آن احاطه ندارى صبر كنى. (کهف/68 و 67)

"تو صبر همراهي با مرا نداري!"علامه طباطبايي در تفسير الميزان  پاسخ خضر(ع) را به اين معنا دانسته كه "تو طاقت روش تعليمي مرا نداري"، نه اين كه تو طاقت علم را نداري.(5)

                      

هنگامي كه موسي‌(ع) از علت و باطن اعمال حضرت خضر آگاه شد، مسائل برايش قابل پذيرش بود ولي وقتي در مقابل ظاهر عمل (روش اجرا) قرار مي‌گرفت، برمي‌آشفت و اعتراض مي‌كرد. موسي(ع) بر اساس ظاهر امور قضاوت مي‌كرد و هر بار، علم الهي خضر را ناديده مي‌گرفت؛‌ خداوند داناتر از آن است كه (نعوذ بالله) مرتكب اشتباه شود، او از اول و آخر، از ظاهر و باطن خبر دارد و حكمي كه مي‌كند بر اساس همين علم فراگير است اما كساني كه از علم الهي برخوردار نيستند، نمي‌توانند اين حكم را تحمل كنند.نکته‌ي ديگر پاسخ حضرت خضر اين است که شناخت، تنها راه تسليم است. (و چگونه مى‏توانى بر چيزى كه به آن احاطه ندارى صبر كنى) صبر، حاصل و ثمره‌ي شناخت است. اما مقصود از "شناخت" چيست؟ در مورد شناخت، سؤال‌هاي متعددي مي‌توان مطرح کرد.از جمله آن که شناخت چگونه ايجاد مي‌شود و چه عواملي در آن دخيل است؟ ابزار آن چيست؟ آيا رسيدن به مرتبه‌ی شناخت، القائي از عالم بالاست يا به سعي و تلاش خودآگاه نياز دارد؟ و...

به اين سؤالات پاسخ‌‌هاي مختلفي داده شده است. از مجموع آنها مي‌توان برداشت نمود که براي عده‌اي از مردم، رسيدن به شناخت با پرسش‌گري و به جريان افتادن حرکت تفکري  (فعاليت ذهني) ميسر مي‌شود با اين شرط که جريان تفکري آلوده به برداشت‌ها، شرطي‌شدگي‌ها و قضاوت‌ها نباشد كه در اين صورت، حاصل آن شناختي ناقص، محدود و زاويه‌اي‌ست. تعدادی محدود و بسیار خاص نیز ممکن است بدون سعی و تلاش به شناخت دست یابند (احاطه از بالا و دريافت روحي)، عده‌اي هم با قلب خود و با نيروي ايمان به شناخت نائل مي‌شوند.

                        

 

پرهيز از دروغ 

موسي(ع) مي‌دانست اگر فيض همراهي با استاد نصيبش نشود، فرصت بزرگي را از دست داده است، بنابراين با وجود آن که خضر(ع)او را براي اين همراهي آماده نمي‌دانست، وعده داد صبور باشد و نافرماني‌اش را نكند.او با اضافه كردن ان‌شاءالله، نشان داد كه اراده‌ي خدا را بر امور، حاكم مي‌داند و در ضمن، امكاني فراهم كرد تا در صورت تخلف از وعده، دروغ نگفته باشد(5):

قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا

[موسي(ع)]گفت: ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد. (کهف69)

 

 

 

روش معلم الهي

قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا

گفت[خضر (ع)]: اگر مرا پيروى مى‏كنى پس از چيزى سؤال مكن تا از آن با تو سخن آغاز كنم (کهف/70)

از آن جا كه تعليم استاد الهي صرفا واژه‌اي نيست، خضر(ع) بر چيزي كه مي‌دانست، پافشاري نكرد. ظاهرا آموزش عملي آغاز شد با اين شرط كه موسي(ع) در مورد چيزي سؤال نكند تا زمان توضيح دادن آن برسد. اگر خود را در آن موقعيت، به جاي موسي(ع) بگذاريم و با او همذات‌پنداري كنيم، حداقل به سه نتيجه مي‌رسيم:

حتما با مسائل سؤال‌برانگيز روبه‌رو خواهم شد.

هر وقت معلم اراده كند و صلاح بداند، از فضاي ابهام‌آلود خارج شده و پاسخ قانع‌كننده دريافت خواهم كرد. دائما بايد هوشيار باشم تا از قولي كه داده‌ام، عدول نكنم و بتوانم شاگرد باقي بمانم.تعليم و تعلم آغاز شد. ماجراهايي كه كم و كيف همراهي اين دو نفر را نقل مي‌كند، از آموزش و تعليم غيرمتعارفي حكايت مي‌نمايد.موسي(ع) قرار نبود ياد بگيرد كه هر وقت سوار قايق شد، هنگام پياده شدن، آن را سوراخ كند يا اگر نوجواني ديد، او را بكشد،‌...!

خضر(ع) نمونه‌هايي از قضاوت كامل و عادلانه (قضاوت با علم باطني) را به همراهش نشان مي‌داد اما موسي(ع) اعمال او را با محك علم ظاهري خود مي‌سنجيد و از آن جا كه اين دو با هم تطبيق نمِي‌كردند، در برابر آنها مقاومت نشان مي‌داد. با وجود تأکید خضر(ع)، حضرت موسي نتوانست در برابر عملکرد به ظاهر نامعقول و ناپسند معلمش ساکت بماند و هر بار لب به اعتراض ‌گشود:

در ابتدا، خضر(ع) اقدام به سوراخ کردن کشتی‌اي نمود که بر آن سوار بودند. او با قضاوتی عجولانه به شدت اعتراض کرد  و این کار را عملی بس قبیح و ناپسند دانست. پس خضر(ع) به او گفت:

قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا 

گفت آيا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى. (کهف/72)

موسی(ع) فراموشی خود را به یاد آورد و از معلمش درخواست كرد بر او سخت نگیرد و فرصت همراهی را از او دریغ ندارد.در مرحله‌ي بعد، آنان به نوجوانی برخورد کردند و حضرت خضر او را کشت! موسی(ع) بار دیگر به خشم آمد و عمل او را کاری بسیار زشت دانست. و بار دیگر حضرت خضر همان جمله‌ي پیشین را تکرار نمود.(6) 

 

حضرت موسی(ع)بار دیگر متوجه اشتباه و فراموشی خود شد، خواهش کرد تا فرصتی دیگر به او داده شود و اگر بار دیگر اعتراض نمود، همراهی‌شان قطع گردد. آنان به شهری رسیدند و از مردم آن تقاضای خوراک نمودند اما كسي از آنها پذيرايي نكرد. با این حال، خضر(ع) دیواری را که در شرف فروريختن بود، بر پا نمود و موسی که دلیل این کار را نمی‌دانست برای بار سوم اعتراض کرد که اقلاً برای این کار مزدی می‌گرفتی!

خضر (ع) در پاسخ گفت:

قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا

گفت اين [بار ديگر وقت] جدايى ميان من و توست به زودى تو را از باطن آن چه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت. (کهف/78)

از این آیه می‌توان دریافت که ظاهر هر امری را باطنی است و از باطن آنها جز خداوند، تنها انسان‌هایی خبر دارند که خدا از علم خویش به آنها آموخته است (صاحبان علم لدنی). مطمئناً اگر موسی(ع) در این مراحل، تسلیم خویش را ثابت می‌نمود و صبر و ظرفيت خود را نشان مي‌داد، در زمان مقتضي، خضر(ع) دلیل این کارها را برایش توضیح می‌داد اما با توجه به آن چه که اتفاق افتاد سفر مشترك آنها به پایان رسید.خضر(ع) عملا به حضرت موسي نشان داد كه او هنوز آمادگي لازم براي دريافت علم الهي را ندارد.

 

                       

 

محبت معلم الهي                  

خضر(ع) با اين كه از ابتدا به پايان ماجرا واقف بود، شاگرد را با تندي از خود نراند و به او اجازه داد كه خودش به حقيقت رأي او پي ببرد. اگر حضرت موسي، خودش مرزي براي همراهي تعيين نمي‌كرد (کهف/76)، شايد تجربه‌هاي جديدي نيز به آن سه مورد اضافه مي‌شد. به علاوه، هر بار كه موسي(ع) پي به اشتباه خود مي‌برد، او علم خود و توضيح و تأويل كارش را آشكار نمي‌كرد تا فرصت ديگري به او داده باشد، شايد بتواند به او ايمان بياورد و اطمينان كند؛ ايماني كه بر اساس تفكر و باور نباشد! قرآن كريم، قصه را از زبان خضر پي مي‌گيرد.او پیش از جدایي‌ از همسفرش علت اعمال خود را بيان مي‌نمايد:اما آن كشتى مال بينوايانى بود كه در دريا كار می‌كردند خواستم آن را معيوب كنم چون پشت سرشان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمی] را به زور مى‏گرفت (کهف/79)

                       

و اما نوجوان، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند پس ترسيديم  [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكشد. (کهف/80)

پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاك‌تر و مهربان‌تر از او عوض دهد. (کهف/81)

و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى برایشان وجود داشت و پدرشان [مردى] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه‌ي خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم اين بود تأويل آن چه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى (كهف82)

                        

در آیات 79 الی 82 سوره‌ي كهف، خضر (ع) نشان مي‌دهد که در پشت هر حرکت حتی به ظاهر ناموجه و خلاف عرف كسي كه به علم الهي آراسته است، قصدي بسیار نیکو و حكيمانه كه همان اراده‌ي الهي است، قرار دارد. در آیه‌ي 82 صريحا بيان مي‌شود كه صاحب علم الهی (لدنی) كاري را خودسرانه و به دل‌خواه انجام نمی‌دهد و او تنها مجري اراده و خواست خداوند است؛ خداوندي كه نگاهش به امور، محدود به زاويه‌هاي محقر ديد ظاهري و زميني نيست: او هم ظاهر را مي‌بيند هم باطن را و حكمش عين عدل است.

                        

زمان جدایی فرارسيد...

مفسر معروف ابوالفتوح رازی می‌گوید: "در خبر است که از موسی پرسیدند از مشکلات دوران زندگی‌ات از همه سخت‌تر را بگو، گفت: سختی‌های بسیاری دیدم (اشاره به ناراحتی‌های دوران فرعون و گرفتاری‌های دوران حکومت بنی‌اسرائیل) ولی هیچ یک همانند گفتار خضر که خبر از فراق و جدایی داد بر قلب من اثر نکرد."(7)

 

 

قضاوت‌هاي خداوند در روز جزا بر اساس علم كامل او (به ظاهر و باطن امور) انجام خواهد شد. آن چه حضرت خضر(ع) به همراه خود نشان داد، گوشه‌ي ناچيزي از علم بي‌كران الهي بود كه نمونه‌اي ديگر از آن به درخواست حضرت داوود(ع) به آن پيامبر نمايانده شد.

به دنبال پافشاري داوود(ع) براي مشاهدهِ‌‌ي نحوه‌ي دادرسي آخرت، "جبرئیل فرود آمد و گفت: از پروردگارت چیزی را سؤال کردی که پیش از تو هیچ پیامبری سؤال نکرده بود اما خداوند دعای تو را اجابت فرمود. خداوند در اولین محکمه‌ای که فردا برای تو پیش می‌آید، حکم آخرت را بر تو آشکار خواهد کرد.

چون صبح شد داوود(ع) بر مسند دادگری نشست پیرمردی که گریبان جوانی را گرفته بود آمد در دست جوان خوشه‌ي انگوری بود. پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا! این جوان داخل باغ من شده است. درخت‌های تاک مرا خراب کرده و بی اجازه‌ي من انگور باغ را خورده است.

داوود(ع) به جوان رو کرد و گفت: چه می‌گویی؟ جوان اقرار کرد: ادعای او را انجام داده‌ام.

آن گاه حق تعالی به داوود(ع) وحی کرد:

"ای داوود! اینک من مثالی از دادرسی در آخرت را برایت روشن می‌سازم که اگر بخواهی به آن عمل کنی، دلت بر نمی‌تابد و بنی‌اسرائیل قبول نخواهند کرد.

ای داوود! باغ از آن پدر جوان بود. پیرمرد به باغ رفته، پدر او را کشته و چهل هزار درهم مال او را غصب کرده و پدرش را هم در کنار باغ دفن کرده است. پس شمشیری به دست جوان ده تا گردن پیرمرد را به قصاص پدر خود بزند. باغ را تسلیم جوان کن و بگو، جوان فلان موضع را حفر کند و مال خود را بیرون آورد."(8)

 

 

با هم بیاندیشیم و نتایج را دریابیم:

1- خداوند از بازگو کردن این داستان چه هدفی داشته است؟

2- چرا موسی (ع) در جست‌وجوی خضر بر آمده بود؟ تفاوت خضر و موسی (ع) در چه بود؟

3-خداوند خضر را چگونه معرفي مي‌كند؟

4-شناخت چیست و چگونه  حاصل می‌شود؟

5- چرا خضر (ع) موسی را آماده همراهی نمی‌دانست؟

6- آن چه که خضر در حضور موسی (ع) انجام داد و در قرآن شرح آن بیان شد، به چه دلیل بود؟ امتحان موسی(ع)، انجام مأموریت‌های الهی، محک تسلیم و وفاداری ، یا...

7- آيا جست‌وجوی معلم الهي بر همه واجب است يا فقط مخصوص اولياء و برگزيدگان خداوند است؟

8-چه عاملی می‌تواند موجب تداوم همراهی شاگرد و معلم الهي گردد؟

9-آیا هر کس ادعایی کرد و حرکات نامتعارف از خود نشان داد، لزوماً شخصی همچون خضر است؟ نشانه‌های مدعیان دروغین از استاد حق(خضر راه) چیست؟

 

 

                        

-------------------------------

1ـ برگفته از قصه‌های قرآن /ص 315 به نقل از کتاب خضر راه/محمد لک علی آبادی/ص 52

2ـ به استناد به آیه 65 سوره کهف که خداوند می   فرماید:وعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا

3ـ نشريه هنر زندگي متعالي، ش 1، ص8

4ـ صداي او (احاديث قدسي)، حميدرضا همتي، ج1، ص139

5ـ الميزان، علامه طباطبايي، ج13، ص475

6ـ اشاره به آیه 72 که دقیقاً در آیه 75 تکرار شده است.

7ـ قصه‌های قرآن /ص 329 به نقل از کتاب خضر راه /محمد لک علی آبادی/ص 53

8ـ صداي او (احاديث قدسي)، حميدرضا همتي، ج1، ص82

                        

                       

                                                                                                                كاوشگران نور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com