
مباد كه تاريخ تكرار شود !
بسم ا... الرحمن الرحيم
آيا تا به حال به اين فكر كردهايم كه گاليله به چه جرمي محاكمه شد؟ مگر جز اين بود كه مردم آن زمان نميتوانستند باور كنند، يا شايد ميترسيدند، و يا حتي ممكن است كه اصلاً دوست نداشتند كه زمين زير پايشان، نه تنها مثل يك توپ گرد باشد، بلكه به دور خود هم بچرخد. آنها ميخواستند به سنت پيشينيان!! و مانند گذشتگان و اجداد خود روي زميني زندگي كنند، مسطح و چهار گوش، كه يك جوري در فضا ميخكوب شده باشد! و بتوان از لبههاي آن به ناكجا آباد پرتاب شد!
... و از مصلوب شدن مسيح(ع) بگوييم. شايد آن روزها فريسيان و... خوشحال بودند كه يهودايي، كه البته عقوبتي شوم، هم دنيايش را گرفت و هم عاقبتش را، به ياريشان! آمده است تا آنها، كه لابد هم خود را عالِم ميپنداشتند و هم كامل! به تمهيدي نجات يابند! و بتوانند همچنان به سنت پيشينيان!! خود بچسبند، كه اگر اين سنت ميشكست، گويي آنها خود درهمميشكستند، چرا كه كاخ قدرت و فرمانروايي (البته خيالي)شان فرو ميريخت. هرچند كه امروزه از هيچكدام آنها جز لكهي ننگين نامشان بر صفحات تاريخ، چيز ديگري باقي نمانده است، نه كاخي و نه فرمانروايياي.
يهوداهاي تاريخ هميشه سرنوشت مشابهي را براي خود و حكومتهاي زمانشان رقم زدهاند، بهشت را فروختهاند تا براي خود كاخهاي كاغذي، آن هم بر روي آب، بنا كنند. حيف كه انسان هميشه خود را تافتهي جدا بافته ميداند و از ديگران مستثني ميپندارد. مثلاً اگر كسي در يك جمع بگويد: "اي بت پرست..."، همهي ما دور و برمان را نگاه ميكنيم كه ببينيم مقصود كيست! و چون يك بت سنگي بزرگ را نميپرستيم به ذهنمان هم خطور نميكند كه شايد مخاطب اين صدا ما باشيم. در حالي كه اغلب ما بتهايي چون پول، مد، شهرت، مقام، و...، و...، و از همه مهمتر بت بزرگ، يعني من!! را ميپرستيم.
... و اما همين بت بزرگِ "من"، كه خود را بسيار هم دانا ميداند! و به احتمال زياد ديگران، و بهخصوص گذشتگان را نادان، عامل تمام بدبختيهاي انسان ميگردد. ناديده نگيريم كه گذشتگان هم به نوبهي خود، خود را دانا ميانگاشتند! اما با چيزهايي مواجه شدند كه توان پذيرشاش را نداشتند، چرا كه با ذهنيات و دانستههايشان فاصلهي زيادي داشت.
سرگذشت نوح(ع) را كه ميخوانيم، ميگوييم: "عجب مردم ناداني"، اما اگر همين الآن فردي ميآمد و در وسط يك بيابان خشك و بيآب و علف شروع به ساختن كشتي ميكرد، و خود را فرستادهي خدا ميخواند، آيا ما آن را باور ميكرديم؟ يا اينكه ما هم خدايناكرده او را ديوانه ميخوانديم؟
و باز هم اگر فردي ميآمد، سخني ميگفت، و يا كاري ميكرد، برخلاف سنتها، دانستگيها، و درك و فهم ما از دين خدا! آيا او را فرستادهاي از جانب خداوند ميدانستيم و يا كافر و ملحد و... ؟ آيا حرفهايش را گوش ميكرديم و ميكوشيديم تا با تحقيق و تفكر به كشف حقيقت بپردازيم؟ و آيا اگر حقيقتي در كلام او ميديديم، از او پيروي ميكرديم و يا، بدون چون و چرا، تمام توان خود را به كار ميگرفتيم تا اين صدا را به هر ترفندي خاموش كنيم؟
راستي اگر هم اكنون ابراهيم(ع) ميآمد و تمام بتهاي ذهني ما را درهم ميشكست، و تازه اگر او را در آتش هم ميانداختيم، سالم از ميان آن بيرون ميآمد، او را از اولياء ا... ميدانستيم، يا ساحر و جادوگر ميخوانديماش!(1)
هنگامى كه آيات روشنگر ما به سويشان آمد گفتند اين سحرى آشكار است
(نمل13)
و هر گاه نشانهاى ببينند روى بگردانند و گويند سحرى دايم است
(قمر2)
و چون آيتى ببينند به ريشخند مىپردازند
و مىگويند اين جز سحرى آشكار نيست
(صافات14-15)
پس چون حق از نزد ما به سويشان آمد گفتند قطعا اين سحرى آشكار است
(يونس76)
و چون حقيقت به سويشان آمد گفتند اين افسونى است و ما منكر آنيم
(زخرف30)
اگر ما با ديدن هر عمل خارقالعاده و غير معمولي، آن را جادو بخوانيم، و در غير اينصورت نيز به بهانهي معمولي بودن، از پذيرش حق سرباز زنيم...
"گفتند چيست اين پيامبر را كه غذا ميخورد و در بازارها راه ميرود؟ چرا فرشته اي بر او فرود نميآيد تا با او بيم دهنده باشد؟
(فرقان: 7)
... پس براي هدايت خود چه راهي را باقي گذاشتهايم؟!
"گفت اى قوم من به من بگوييد اگر از طرف پروردگارم حجتى روشن داشته باشم و مرا از نزد خود رحمتى بخشيده باشد كه بر شما پوشيده است ..."
(هود: 28)
ما فراموش كردهايم كه هدايت انسانها در هر زمان، شيوه، كلام و عملي متناسب با درك و فهم مردم همان روزگار را ميطلبد، و نه پيشينيان را "ما نبايد ببينيم رسول خدا(ص)، 1400 سال پيش چه كردند. بايد فكر كنيم كه اگر ايشان امروز ميبودند چه ميكردند"(2)
بهعلاوه "با گذشت زمان و آميختن مفاهيم آسماني به سليقهها و افکار شخصي، اصالت پارهاي از فرامين الهي از دست ميرود و دستخوش تغييرات زيانبخشي ميگردد. با آرايشها و پيرايشهاي کوتهبينانهي اشخاص و افزودن شاخ و برگهاي تازه به آن، چنان ميشود که گاهي بازشناسي اصل آن دشوار ميگردد. چنانچه شاعر، خطاب به پيامبر(ص) ميگويد:
شرع تو را خلق در آرايشند دين تو را از پي پيرايشند
بس که فزودند بر آن برگ و بر گر تو ببيني نشناسي دگر"(3)
افسوس كه شيطان نفس چنان بر ما آدمها غلبه كرده است كه، درحال دست و پا زدن، و بدون تعارف، غرق شدن بر روي همان سطح درياي بيانتهاي كلام الهي، گمان ميكنيم كه توانستهايم مثل يك غواص ماهر، گوهر آن را از اعماق اين دريا بيرون بكشيم!!
اما اين تنها يك توهم است، يك خيال واهي و اشتباهي بزرگ، اگر تصور كنيم كه درك و فهم ما از كلام و دين خدا كامل است. زيرا كلام خدا ريشه در بينهايت دارد و داراي معانياي عميق و تو در تو است. اگر ما تنها به فهم واژه به واژه، ابتدايي و سطحي آن اكتفا كنيم، و اگر گمان كنيم آن قطرهاي كه از اين درياي بيكران دريافتهايم، تمامي درياست! و ما تمامي معناي آن را درك كردهايم، دچار اشتباهي بزرگ، و يا به عبارت ديگر گرفتار عُجب رأي شدهايم. اين پندار غلط موجب خواهد شد تا، به نتايجي اگر نه اشتباه، بلكه ناكامل از آن اكتفا كنيم، و بهجاي آنكه همواره در پي درك و فهمي عميقتر و كاملتر از آن باشيم، تاب و توان شنيدن هيچ كلام و سخني را در اين مورد نداشته باشيم، زيرا ممكن است آرامشمان را برهم بزند و كاخ پوشالي داناييمان را فروريزد.
آري حالا كه ما به خيال خود همه چيز را ميدانيم!! ديگر به هيچ وجه دوست نداريم به خداوند اجازه دهيم!! كه دست به عمل شود و سكان هدايت را خود به دست گيرد!! حركتي كند، يا حرفي بزند، تازه، كه در چارچوبهاي ذهني ما نگنجد!!
مثلاً اگر خداوند، اولياء خود را عليرغم شكل و شمايلي كه ما از ايشان در تصاوير ديدهايم، و نه با لباسي كه ما در ذهن خود ساخته و پرداخته و بر تن ايشان كردهايم! بلكه با شكل و ظاهري كاملاً متفاوت بر زمين بفرستد، چه خواهد شد؟ آيا ايشان را انكار نخواهيم كرد؟ و در حاليكه خودمان از جديدترين فنآوري و ابزار روز برخورداريم، و لباسهاي منطبق بر زمان را ميپوشيم، آيا انتظار نداريم كه ايشان اين كار را نكنند و از همان لباسها و ابزار قديمي استفاده كنند؟ چرا كه ظاهر شدن اولياء خدا در لباس روز، ممكن است چارچوبها و ساختارهاي ذهني ما را درهم بشكند. ... و بدينگونه ميخواهيم براي خداوند تعيين تكليف كنيم كه ناجيان آخرالزمان را با لباسها و ساز و برگ همان دوران گذشته به ميان ما بفرستد كه ما بتوانيم آنان را شناسايي كنيم! و اصلاً فكر نميكنيم كه اگر هم خداوند چنين كند، آنوقت ممكن است ما نعوذبا...، آن بزرگان را ديوانه و يا... خطاب كنيم. اما گذشته از اينها، مگر در كدام عصر رسولان و فرستادگان خدا با لباسي عجيب و غريب و نامتعارف با زمان خود ظاهر شدهاند كه در عصر ما چنين باشد؟ آنان از نظر ظاهر چنان شبيه به عموم مردم بودند كه شناخته نميشدند.
بهتر است كه لااقل كمي با خودمان رو راست باشيم! در واقع مسألهي ما فراتر از اين چيزهاست. مسأله اين است كه اگر آمادگي كافي براي كنار گذاشتن سنتهاي پيشينيان، تصورات و برداشتهاي بعضاً اشتباه خودمان، و نيز پذيرش تفكرات متفاوت با تفكرات خود را نداشته باشيم، بسيار محتمل است كه نادانسته در صف طولاني منكران و مخالفان پر و پا قرص بزرگان و متفكران عصر خود قرارگيريم و حتي در جبههي مخالفين حق بايستيم! چون شايد حتي خودمان هم متوجهي آن نباشيم كه تصور دانايي و برداشتهاي ذهني ما، كه از آن تحت عنوان حجاب اكبر نيز ياد ميشود، چنان ما را فريب داده و بر چشمان ما پرده كشيده است (4) كه از ديدن تاريكيهاي ذهن خود و منيت پنهان شده در پشت نقابهاي دانش توهميمان عاجز شدهايم.
"...دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند ..."
(اعراف: 179)
زماني كه پيامبر اسلام(ص) ظهور كردند، براي ابوسفيان و ابوسفيانها... دست كشيدن از كاخهاي زيبا، جامهاي نقره، پردههاي حرير، و...، كاري بس دشوار بود، كنار گذاشتن آنهمه عظمت و قدرت. شايد اين روزها همهي آدمها به ظاهر دنبال اين چيزها نباشند، اما جام نقره براي يك شخص ممكن است سنتهاي پيشينياناش باشد! و براي ديگري (پندارِ) بندگي و علم و آگاهي (بر كلام و نظر خداوند)...
"و چون به آنان گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش] بياييد مىگويند آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم ما را بس است هر چند پدرانشان چيزى نمىدانسته و هدايت نيافته بودند"
(مائده:104)
ولي بايد بهخاطر داشت كه جام نقره به هر صورت، جام نقره است و از دست دادناش دشوار، و براي حفظ آن است كه، به گواه تاريخ، همواره بسياري از مردم و حكومتهاي ناحق، به هر نحوي از انحاء، در پي رد و انكار حقيقت برآمدهاند.
شايد گذشتگانِ قدرتطلب آرزو داشتند كه ابزار مؤثر و كارآمدتري براي ضديت و سركوب كردن بزرگان، و يا حتي هر گونه انديشههاي نو را در اختيار ميداشتند.
و اكنون در قرن بيست و يك با وجود كارآمدترين و جديدترين ابزار و فنآوريهاي روز، ديگر چگونه ميتوان به چشمها و گوشهاي خود اعتماد كرد و ساده لوحانه هر خبري را دربارهي يك فرد پذيرفت؟
اگر ما که زمانی برای فکر کردن نداریم، با شنيدن يك خبر از بغل دستی خود بپرسیم كه آيا اين خبر راست است؟ و او نیز که مثل ما زمانی برای فکر کردن نداشته و فقط از بغل دستی خودش پرسیده است، به ما بگوید كه آري همه ميگويند راست است، ما نیز نه تنها صحت آن را بپذيريم، بلكه آن را بهعنوان يك خبر موثق! براي ديگران هم بازگو كنيم، به همين سادگي در پراكندن يك شايعهي دروغ سهيم ميشويم. و اين در حالي است كه در كلام الهي دربارهي شايعه چنين آمده است:
"آنگاه كه آن [بهتان] را از زبان يكديگر مىگرفتيد و با زبانهاى خود چيزى را كه بدان علم نداشتيد مىگفتيد و مىپنداشتيد كه كارى سهل و ساده است با اينكه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود و [گر نه] چرا وقتى آن را شنيديد نگفتيد براى ما سزاوار نيست كه در اين [موضوع] سخن گوييم [خداوندا] تو منزهى اين بهتانى بزرگ است خدا اندرزتان مىدهد كه هيچ گاه ديگر مثل آن را اگر مؤمنيد تكرار نكنيد و خدا براى شما آيات [خود] را بيان مىكند و خدا داناى سنجيدهكار است كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آوردهاند شيوع پيدا كند براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود و خدا[ست كه] مىداند و شما نمىدانيد"
(نور: 15-19)
به اين ترتيب هر يك از ما موظف هستيم كه قبل از پذيرش هر خبر دربارهي چرايي و چگونگي شكلگيري آن تحقيق و تفكر كنيم. در مسير تحقيق و پي بردن به حقيقت پيش از هر چيز لازم است ببينيم چه عواملي ميتوانند دانسته يا ندانسته، نقشي در تحريف واقعيت و حقيقت امر بازي كنند؟
در يك تقسيمبندي كلي ميتوان عوامل زير را از تحريفگران دانستهي حقيقت برشمرد:
-شيطانزدگان يا عوامل شيطان؛ شيطان و كارگزارانش كه دشمن حقاند، دستاندر كار اصلي هر حركتي هستند كه به نحوي به مخفي كردن و پوشيده نگهداشتن حقيقت بينجامد.
-مغرضان و بدخواهان
-كساني كه به هر شكل منافع خود را از برملا شدن حقيقت در خطر ميبينند
-سود جويان و كساني كه در هر ميداني به دنبال كسب منفعتي هستند، مثل مگسان دور شيريني، كه وقتي توقعاتشان بيپاسخ ميماند و يا از گرفتن باج نااميد ميشوند، زهر خود را ميريزند و تخريب را آغاز ميكنند.
-كساني كه در توهم دانايياند؛ يعني همان كساني كه خيرخواهانه! و با نيّت خدمت به خدا! حلاجها را به دار ميآويزند! كه شايد در ميان تحريفكنندگان حقيقت اكثريت نيز باشند.
- منافقاني كه بهشت را به چند سكه ميفروشند و حق را باطل و باطل را حق معرفي ميكنند.
"زيرا منافقان و آنهايى كه در دلهايشان بيماري است، ميگفتند: خدا و پيامبرش جز فريب به ما وعدهاي ندادهاند."
(أحزاب: 12)
در كنار اين عوامل اصلي، گروههاي زير نيز نادانسته در راه دستيابي آنان به اهداف نارواي خود خدمت ميكنند:
-سادهلوحان و شايعهپراكنان، كه بدون تحقيق و اطمينان از صحت يك خبر نه تنها آنرا ميپذيرند بلكه اشاعه نيز ميدهند.
-هيجانزدگان، يا كساني كه با آتشي بازي ميكنند كه اگر دامنگير شود، دامن خودشان را هم ميگيرد. اينان از خبرهاي داغ! انرژي ميگيرند و به هيجان ميآيند، و بدون انديشه به عاقبت و عقوبت كار، با عمل كردن و سخن گفتن خويش به هنگام هيجانزدگي، هيزمآوران آتش ميشوند.
-ترسوها؛ يعني كساني كه حقيقت را ميدانند اما از ترس از دست دادن جان و مال و آبرو! و... ، و نه از ترس خدا، خاموش ميمانند.
و بالاخره
-دوستان! نادان، و به عبارتي روشنتر آنان كه مصداقهاي واقعي تمثيل دوستي خاله خرسهاند! اينان هر چند دوستدار حقاند اما با نادانيهاي خود، در واقع به زيان حق عمل ميكنند.
عوامل اصلي فوق علاوه بر بهرهگيري كامل و تمام عيار از جديدترين فنآوري موجود، از خطاهاي ذهني ما نيز براي دور كردنمان از حقيقت استفاده ميكنند، يكي از اين خطاها، تعميم دادن جزء به كل است. به عنوان يك مصداق، اگر ما با ديدن مسلمانان دور و بر خود، دربارهي اسلام قضاوت كنيم نتيجه چه خواهد شد؟ آيا مسلمانيِ ناقصِ ما معيار مناسبي براي تشخيص جايگاه والاي اسلام واقعي است؟ اين گونه خطاها همواره و در همهي موارد ميتوانند، ما را از نتيجهگيري درست، و رسيدن به حقيقت منحرف كنند.
ترفند ديگري كه ميتواند در چنين سناريوهايي به كار گرفته شود، استفاده از روشهايي همچون تنها به قاضي رفتن و راضي به نفع خويش! برگشتن است. گويا عاملين چنين مكرهايي كلام خدا را از ياد بردهاند كه ميفرمايد:
"[دشمنان] مكر ورزيدند و خدا [در پاسخشان] مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكرانگيزان است"
(آلعمران:54)
و در هر حال بايد بهخاطر داشت كه هر گونه دسيسه و مكر براي سركوب كردن حق، در نهايت ناكام خواهد ماند، چرا كه اين قول خداوند است:
"و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدنى است"
(إسراء:81)
حتي اگر هم بهطور موقت و براي مدتي محدود در ظاهر اينطور بهنظر نرسد، اما در نهايت حق و حق گويان پيروزاند، و روسياهي به زغال ميماند.
جان كلام اين كه، كم نيستند كساني كه نامشان همچون لكهاي سياه بر صفحات تاريخ و در رديف مخالفان، دشمنان و سركوبكنندگان بزرگان و مردان حق حك شده است. فراموش نكنيم كه بسياري از آنها نيز در زمان خود حتي از ذهنشان هم خطور نميكرد كه در جبههي مقابل حق ايستادهاند، اما عُجب رأي و پندار دانايي، اينچنين آنها را به ورطهي نابودي كشاند و تا ابدالاباد منفور خدا و بندگان خدايشان ساخت.
مراقب باشيم! مبادا كاري كنيم كه تاريخ بار ديگر، و البته اين بار به دست ما تكرار شود، و ناممان نيز در صف دشمنان حق ثبت گردد، و جز غضب خداوند، نصيبي از دنيا و آخرت نبريم.
3- برداشتي از: پرسشها و پاسخها، جعفر سبحاني، ص 206
4- انعام: 125، كهف: 101، محمد: 23 و...
شينا
بازگشت
Share
|