
غلبه در توافق
به نام خداوند بخشندهي مهربان
نگاهي به مديريت امام حسن(ع) در بحران
شايد به قضاوت عامهي مردم، پررنگترين نقش رهبري در نهضت شيعه، از آن امام حسين(ع) است كه قيام فيزيكي عليه امويان را سازمان دادند و هدايت كردند؛ بعد ظلمستيزي و حماسي اين واقعه از يك سو و جنبهي احساسي ـ عاطفي آن از سويي ديگر، قرنهاست كه در ياد و دل محبان اهل بيت(ع) زنده مانده و تا هميشهي تاريخ به عنوان نماد رويارويي حق و باطل شناخته خواهد شد. اگر چه هنوز تا اداي حق مطلب فاصلهي زيادي داريم اما امروز در سايهي تحقيقات، تحليلها، سخنرانيها، نمايشها، ... تا حدودي غبار از نقش رهبري ساير ائمه نيز كه به شيوههاي مختلف با نظام باطل مبارزه كردند، زدوده شده است. در درياي ناامن اعصار، ائمهي اطهار(س) يكي پس از ديگري، سكاندار كشتي نجاتي شدهاند كه ايمانداران را از ميان امواج خروشان حوادث و خطرات به سلامت عبور ميدهد تا سرانجام، شاهد تحقق وعدهي الهي باشند. با اين كه در عالم هستي همه چيز در حال حركت و تغيير است ولي براي ما كه با فاصلهي زماني معيني به فراز و فرود شرايط دوران امامت اين رهبران بزرگوار نگاه ميكنيم، شيوههاي مديريتي آنها همچنان، الگوهايي زنده است و درسهايي ارزنده در بردارد. نوشتهي حاضر، قصد دارد به نكاتي از اين درسها در سياستگذاري و نحوهي راهبرد نهضت الهي توسط حسنبن علي(ع) اشاره نمايد.
در دوران تاريك حكومت خفقانزاي معاويه، امام حسن(ع) مأموريت يافت نوري را كه از حضرت علي(ع) و مادر گرامياش حضرت فاطمه(س) به ميراث برده بود در ميان مردم انتشار دهد. بر طبق روايتي از امام جعفر صادق(ع)، خطوط اصلي امامت در مكتوبي سر به مهر از آسمان بر پيامبر اكرم(ص) نازل شد. هر امامي، مهر مخصوص به خود را در زمان معين ميگشود و به آن چه از سوي خداوند متعال به آن مأمور شده بود، عمل مينمود(1). از اين روايت چنين برميآيد كه ائمه(ع) جز به فرمان خدا كاري انجام ندادهاند اما پياده كردن طرح الهي توسط ايشان مستلزم به كارگيري قوهي تعقل و تفكر و ارزيابي هوشمندانهي اطلاعات و شرايط بوده و صلح امام حسن(ع) با معاويه از مصاديق آشكار چنين سياستي است. به گوشهاي از واقعيتهاي آغاز امامت حسنبنعلي(ع) كه مبناي اقدام به امضاي صلحنامه با دشمن دين اسلام، معاويه قرار گرفت نگاهي مياندازيم.
معاويه مردي اهل ريا و تزوير بود. او برخلاف پسرش، يزيد، آشكارا حدود و قوانين اسلام را نميشكست و خود را در انظار، پايبند به دين نشان ميداد. دشمني ديرينهي او با اهل بيت(ع)، در نهايت سياست، در لفاف دين پوشيده ميشد و از چشم مردم ظاهربين پنهان ميماند: قرآنهايي كه بر سر نيزه رفت و احاديثي كه جعل شد به حدي در نظر مردم كوتهفكر، موجه و معتبر بود و فضاي حاكم را مسموم كرد كه جانشينان بر حقٌٌ فرستادهي خدا را در اقليت و انزوا قرار داد.
معاويه به ايجاد هياهوي تبليغاتي و واژگون نمودن حقيقت و تحريف آن، اكتفا نكرد. او در آشفتهبازار آن دوران، جنگ رواني عليه امام را شدت بخشيد و به مدد زر و زور خود، با تطميع و تهديد، از ضعف ايمان همراهان امام استفاده كرد و ستون پنجمي را سازمان داد كه شيرازهي سپاه امام حسن(ع) را از هم گسست. نفاق در بسياري از صميميترين ياران آن حضرت نيز نفوذ كرد و بهترين افسران و فرماندهان سپاهش به طور پنهاني با معاويه ارتباط برقرار كردند.
از سويي ديگر، گسترش سريع قلمروي اسلام در خارج از شبه جزيرهي عربستان كه از زمان سه خليفهي اول، آغاز شده بود، پرهيز از جنگهاي داخلي را ايجاب ميكرد. طبق گزارش مورخان، امپراتورى روم شرقى كه از به وجود آمدن يك قطب جديد قدرت و تثبيتش در سطح جهان ميترسيد همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربهاي بر پيكر دنياي اسلام وارد سازد. يكي از دلايل عمدهي سكوت حضرت علي(ع) و يارانش نيز در مقابل جريان انحرافي، كه منجر به غصب مقام خلافت رسول اكرم(ص) شد، همين ملاحظات سياسي در عرصهي بينالمللي، براي اشاعهي اسلام بود.
در چنين شرايطي، نقش رهبري بسيار تعيينكننده بود و سرنوشت اسلام را رقم ميزد. از دو گزينهي جنگ يا صلح پيشنهادي معاويه كداميك ميبايست انتخاب شود تا مصالح دين و پيروان راستين آن حفظ شود؟
فرزند شير خدا كه بارها شجاعت و غيرت خود را با شمشير زدن در ركاب پدر بزرگوارش ثابت كرده بود، از شهادت نميترسيد. او در غالب جنگهايي که در دوران حضرت علی(ع) پيش آمد، حضور داشت. در جنگ جمل، در كنار پدر خود امير مؤمنان در خط مقدم جبهه جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على(ع) سبقت ميگرفت. امام حسن(ع) در جنگ صفين نيز در بسيج عمومى نيروها و گسيل ارتش اميرالمؤمنين براى جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمى به عهده داشت. اما او كه دشمن را ميشناخت، ميدانست در آن شرايط، مبارزهي رودررو با دشمن مزور نتيجهاي جز شكست و از ميان رفتن اندك ياران صديقش ندارد. از تبعات ديگر اين جنگ نابرابر، باز شدن دست حاكمان تحتالحمايهي معاويه در تعرض بيشتر به جان و مال شيعياني بود كه در گوشه و كنار سرزمين اسلامي به سر ميبردند. جنگ تا آخرين قطرهي خون نميتوانست در چنين موقعيتي دين خدا را حفظ كند چرا كه مردم از انحراف معاويه از اسلام آگاه نبودند و اقدام امام را در احياء دين، تحت تأثير تبليغات معاويه، به كشمكش بر سر قدرت و حكومت تعبير ميكردند. اين جنگ كه برخلاف مصالح اسلام و شيعيان بود، به اين ميمانست كه باغبان براي رهايي از گياهان و علفهاي هرزي كه مانع رشد گياه ميشوند فقط به كندن ساقه و برگ علفها اكتفا كند. مشخص است كه اين تلاش بيحاصل است زيرا علفهاي هرز پس از مدت كوتاهي و چه بسا با قوت و قدرت بيشتر، رشد ميكنند و گياه را مورد هجوم قرار ميدهند.
تاريخ ميگويد با توجه به واقعيتهاي موجود، امام حسن(ع) امكان حل ريشهاي مسئله را در آن شرايط، از طريق جنگ منتفي ديد پس روش مبارزه را تغيير و صلح را به عنوان امكاني براي غلبه در توافق مورد بررسي قرار داد. از آن جا كه مردم چهرهي واقعي معاويه را نميشناختند، آن چه كه در اولويت قرار گرفت، شفافسازي فضا براي بالا بردن قدرت ديد راهگمكردگان و افشاي ماهيت دشمن بود پس امام موضوع صلح مشروط را مطرح كرد. شرايطي كه در صلحنامه قيد شد كاملا در راستاي اهداف حكومت عدل اسلامي و منطبق بر سيرهي نبوي بود: عدم استفادهي شخصي از بيتالمال، عدم تعيين جانشين، عدم تعرض به جان و مال مسلمين. اگر پسر ابوسفيان به اين معاهده پايبند ميماند، كه چنين چيزي عملا محال بود، عدالت و امنيت نسبي برقرار ميشد و اگر از آن تخطي ميكرد ماهيت تجاوزگرش بر مردمي كه فريب او را خورده بودند، آشكار ميگشت.
معاويه بلافاصله، شرايط عهدنامه را زيرپا گذاشت. او برخلاف دين و كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نمود، با ترويج و تشويق اهانت به حضرت علي(ع) و بدگويي از اهلبيت رسول خدا(ص) بر گستاخي مأمورانش در تعرض به جان و مال و ناموس مؤمنان افزود تا آنجا كه آنها جرأت يافتند با خنجري بر پهلوي امام ضربه وارد كنند و همهي اموال او را به غارت برند. او با انتصاب يزيد به ولايتعهدي خود، سلسلهي بنياميه را تأسيس كرد و شرط ديگر توافقنامه را نيز با ساختن دربار باشكوه و افزودن زرق و برق بارگاه خود و زندگي كاسهليسان پيرامونش، نقض كرد.
امام حسن(ع) سعي كرد با صلح خود، چهرهي واقعى معاویه و دستگاه جور او را بر مردم آشکار كند و آنان را بيدار سازد. امضاي اين قرارداد مانع از فعاليتهاي آگاهيبخش و روشنگر امام حسن(ع)، نشد. او كه هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام كوتاهي نكرده بود، به انتقاد از اعمال ضد اسلامى معاويه ادامه داد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان او را بىپروا فاش ساخت. دوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادهسازي جامعهي اسلامى براي قيام عليه حكومت فاسد اموى بود. سرانجام معاویه كه خود را در مهار فرزند رسول خدا(ص) ناكام ميديد درصدد حذف فیزیکی و ترور امام بر آمد و نقشهي قتل او را طرّاحى نمود. جاسوسان بنياميه كه در خلوت خانهي حضرت نيز راه يافته بودند از طريق همسرش، او را مسموم كردند و امام حسن(ع) جان خود را در يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و به شهادت رسيد.
شايد مهمترين و برجستهترين نكتهي لحاظ شده در سياستگذاري امام حسن(ع)، اصل انطباق با شرايط موجود در رسيدن به هدف معلوم است و لازمهي چنين مهمي، داشتن هوشياري و انعطافپذيري بالاست. هميشه پافشاري در جنگ و درگيري مستقيم، بهترين گزينه براي دفع خطري كه ما را تهديد ميكند، نيست. علي(ع) در زمان خلافت خود، در شرايطي به جنگ با معاويه دست زد كه همهي سرزمينهاي اسلامي پيرو آن حضرت شده بود و فقط پسر ابوسفيان، حاكم وقت سوريه (شام)، فرمان عزل خود را نميپذيرفت و از آن سرپيچي ميكرد. اگر سادهْلوحان فريب مشاور حيلهگر معاويه را نخورده بودند، اين غدهي چركين در همان زمان، مقتدرانه از پيكر اسلام جدا ميشد. امام حسين(ع) نيز تا آخرين فرصت، سعي نمود با خطابههايش، چشم دشمن صف بسته در مقابل خود را بر روي حقيقت بگشايد. آن حضرت براي زنده نگهداشتن دين، جنگي را كه يزيدبنمعاويه بر او تحميل كرده بود، شجاعانه پذيرفت و ارادهي الهي را با نثار خون خود تحقق بخشيد. اما شرايط در زمان امام حسن(ع) به گونهاي ديگر بود. در برابر مكر معاويه، شجاعت، ويژگي كليدي براي تفوق بر دشمن نبود. اگر امام هوشمندانه عمل نميكرد ممكن بود آسيبهاي جدي به وجود بيايد. آن حضرت با ارزيابي مدبرانهي امكانات و نقاط ضعف و قوت دشمن و با پيشبيني تحركات احتمالي آيندهي او، مجموعهي زير نظر خود را به بهترين و شايستهترين نحو راهبرد كرد و توانست هماهنگ با شرايط زماني و مكاني موجود، روشي اتخاذ كند كه پایههای اسلام راستين را استحكام بخشد. هر اتفاقي كه در گذشته رخ ميدهد، بستري است براي رويدادهايي كه در آينده به وقوع خواهد پيوست و به همین دلیل عاشورا را پیش از آن كه حسینی باشد حسنی ميدانند.
شايد اين فراز از سخنان معلم بزرگ علوم باطني، ايليا ميم.، بهترين توصيف از عملكرد امام حسن(ع) باشد:
"داناي حكيم بدون آن كه بجنگد پيروز ميشود. حملهاش از جنس راهبرد و مهار دشمن اعمال ميشود و در دفاع، به جاي مقاومت كردن، نيروي مهاجم را بر عليه مهاجم به كار ميبرد. او در توافق غلبه مييابد. شر و قدرت شرارت را انكار نميكند بلكه آن را ميشناسد و به كنترل در ميآورد. او به جاي ضربه زدن، لمس ميكند و به جاي نه گفتن مطلق، ميگويد بر فرض بله، و آن گاه واقعيت نه را از اين طريق آشكار ميسازد. او راه را نه با پاهايش بلكه با چشمهايش طي ميكند..."(2)
يارا و نورا
پينوشت:
1ـ در بخشي از اين روايت آمده: "حسين(ع) مهر را گشود، ديد در آن نوشته است جنگ كن و بكش و كشته ميشوي و مردمي را براي شهادت با خود ببر، براي ايشان شهادتي جز همراه تو نيست" اصول كافي، شيخ كليني، ج2، ص28
2ـ فصلنامهي حركتدهنگان، ش3، بهار 1384، ص3
بازگشت
Share
|