بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

استراتژي ناشناختگي-1

درباره‌ي ناشناختگي اساتيد ابهامات زيادي وجود دارد تا حد اين‌که برخي اين ناشناختگي را فاقد يک ماهيت باطني و تنها وسيله‌اي براي پنهان‌کاري مي‌دانند. در اين متن سعي شده است نکات و ابعادي از اين فن باطني توضيح داده شود به اميد اين‌که اين مبحث و اساتيد راستين کمتر مورد سوء تفاهم و نقدهاي ناپخته از اين زاويه قرار گيرند

يکي از موضوعاتي که درباره‌ي اساتيد باطني در اعصار گوناگون وجود داشته و کمتر درباره‌ي آن به‌وضوح و مستقيم صحبت شده، موضوع استراتژي ناشناختگي در ميان اساتيد باطني است. اساتيد باطني و سالکين پيشرفته در حوزه‌ي باطني، خود را ملزم مي‌دانند که زندگي خود را در حالتي از استتار کنترل شده سپري کنند. تا جايي که مي‌دانيم دلايل اتخاذ اين استراتژي، گوناگون است و از جمله‌ي آنها "عامل پنهان ماندن از نگاه "غير" و راهي اساسي براي تعليم و القاي حضور الهي" است.

در تاريخ، ردپايي از اساتيدي ديده مي‌شود که با وجود تاثير گذاري بسيار از تاريخچه‌ي زندگي آنان مطلبي در دسترس نيست. افرادي مانند شمس تبريزي و لائوتسه و يا استاد جوان و ناشناس ابن عربي که همچون شهابي در مقطعي قابل رؤيت شده و بعد از ديده‌ها پنهان مانده‌اند از تاريخچه ي قبل و بعد از آشکاري آنها اثري در دسترس نيست و تنها بر اساس تأثيرات بسياري که بر جا گذاشته‌اند شناخته مي‌شوند.

بسياري فکر مي‌کنند ناشناخته بودن، يک عنصر اصيل راه باطني نيست. و براي اين ديدگاه خودشان دليل مي‌آورند که چرا انبياء و پيامبران همگي شناخته شده بوده و هيچکدام چنين اصلي را نه در تعليمات‌شان بيان کرده‌اند و نه خودشان به آن عمل نموده‌اند. اما درباره‌ي اين موضوع نکاتي وجود دارد که بدون در نظر گرفتن آنها نمي‌توان به اين موضوع پاسخ درستي داد.

نکته‌ي اول اين‌که اين ويژگي خاص اساتيد باطني است و شامل دسته‌هاي ديگري از راهنمايان معنوي و ديني مانند انبياء و رسولان و اساتيد معنوي و ... نمي‌شود.

ديگر اين‌که رعايت ناشناختگي يک تعليم براي عموم مردم نيست چون اصولاً لزوم به‌کارگيري آن براي عموم مردم وجود ندارد. درست به همين دليل لزومي به بيان آن در چارچوب تعليمات اديان الهي که مخاطب آن همه‌ي مردم‌اند وجود نداشته است. نکته‌ي سوم اين‌که پيامبران و اساتيد حق از دو نظام جداگانه تبعيت مي‌کنند. اين دونظام هدف کلي‌شان که راهنمايي انسان‌ها به سوي خداوند مي‌باشد يگانه است اما راه‌ها و روش‌هايي که براي رسيدن به اين هدف انتخاب مي‌کنند با هم تفاوت‌هايي دارد. از جمله‌ي اين تفاوت‌ها اين است که مخاطب اساتيد حق، عموم مردم نيستند و بنابراين تعليمات آنها براي عده‌ي‌ کمي از افراد در هر زمان قابل انجام و قابل دسترسي‌اند. به عکس تعليمات اديان از ويژگي خاصي برخوردارند که براي هر انساني انجام آن ضروري و امکان‌پذير است.

سکوت‌هاي معنا دار قرآن

با دقت در آيات قرآن متوجه مي‌شويم که اگر چه تعليم ناشناختگي در ظاهر قرآن بيان نشده‌است اما در همين ظاهر، اشاراتي به اساتيد ناشناخته و کليت اين ديدگاه وجود دارد. در آيات قرآن خداوند درباره‌ي هويت بعضي از افرادي که در قرآن حکايت‌ آنها را بيان کرده عمداً سکوت اختيار مي‌کند و آنها را در پرده‌اي از اسرار براي مخاطبان مي‌پوشاند.

به‌طور مثال وقتي در حکايت سليمان و ملکه سبا را بررسي مي‌کنيم روشن است که به طور عمدي هويت کسي که تحت بلقيس را در يک چشم به‌هم زدن نزد سليمان حاضر مي‌کند در پرده‌اي از ناشناختگي پوشانده مي‌شود. قرآن از اين شخص به‌عنوان "آن‌که علمي از کتاب به او داده شده" نام مي‌برد.

قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِيکَ بِهِ قَبْلَ أَن يرْتَدَّ إِلَيکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيبْلُوَنِي ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا يشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِي کَرِيمٌ

"کسي که نزد او دانشي از کتاب [الهي] بود، گفت: من آن را پيش از آن‌که چشم خود را بر هم زني برايت مي‌آورم. پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد، گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد که آيا سپاسگزارم يا ناسپاسي مي‌کنم. و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مي‌گزارد، و هر کس ناسپاسي کند، بي‌گمان پروردگارم بي‌نياز و کريم است."

مشابه اين موضوع در داستان موسي(ع) و فردي که در روايات گفته مي‌شود خضر(ع) بوده (اما قرآن از نام‌بردن او اجتناب کرده) است، وجود دارد. قرآن در سوره‌ي کهف در حکايت موسي(ع) مي‌فرمايد: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً "تا بنده‌اي از بندگان ما را يافتند که از جانب خود به او رحمتي عطا کرده و از نزد خود بدو دانشي آموخته بوديم."

همان‌طور که ديده مي‌شود در اين مورد هم قرآن درباره‌ي اين فرد اسرارآميز سکوت مي‌کند. اما آن‌چه که درباره‌ي هر دو اين افراد در نمونه‌هاي فوق ديده مي‌شود اين است که آنها داراي فضل خاصي از جانب خداوند بوده‌اند که حتي پيامبراني مانند سليمان(ع) و موسي(ع) چنان فيضي را نداشته‌اند.

به نظر شما چرا خداوند بايد درباره‌ي هويت اين افراد سکوت اختيار کند؟ چه چيزي در هويت اين افراد پنهان بوده که خداوند صلاح ديده است که حتي نام آنها براي عموم بشريت فاش نشود؟

نمونه‌ي‌ ديگري از اين سکوت‌هاي معنا دار قرآن را مي‌توانيم درباره‌ي تعداد اصحاب کهف بيابيم. خداوند در سوره‌ي کهف مي‌فرمايد: "به زودي خواهند گفت: سه تن بودند [و] چهارمين آنها سگشان بود {و مي‌گويند}پنج تن بودند [و] ششمين آنها سگشان بود {تير در تاريکي مي‌اندازند. و [عده اي] مي‌گويند}: هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود {بگو}پروردگارم به شماره‌ي آنها آگاه تر است، جز اندکي [کسي شماره‌ي] آنها را نمي‌داند. پس در باره‌ي ايشان جز به صورت ظاهر جدال مکن و در مورد آنها از هيچ کس جويا مشو."

اين آيه حتي واضح‌تر از موارد قبلي قانون سکوت و کتمان سرّ را بيان مي‌کند. جالب است که خداوند حتي تمايل ندارد که عدد اين بندگان مخلص خود را براي عموم بيان کند چه رسد به نام آنها. و جالب‌تر اين‌که به پيامبر(ص) هم تصريح مي‌کند که کسي عدد آنها را نمي‌داند و تو هم درباره‌ي آنها از کسي جويا نشو!

آيا اين قانون ناشناختگي نيست که خداوند در اين آيه به صورت واضحي آن‌‌را بيان کرده است؟ شايد ما هنوز به درجه‌اي از آگاهي و بينش نرسيده باشيم که درباره‌ي حکمت اين سکوت و راز داري بسيار شديد ابعاد زيادي را بدانيم. اما با اين وصف آيا مي‌توانيم منکر وجود اين اصل و اهميت و جديت آن نزد خداوند بشويم؟

مؤمن ناشناخته است

با بررسي احاديث متوجه مي‌شويم که شناخته نشدن و ناشناس ماندن يکي از ويژگي‌هاي مؤمن هم هست. با توجه به گستردگي حوزه‌ي معنايي واژه‌ي مؤمن به نظر مي‌رسد که دسته‌ي‌ خاصي از مؤمنين هستند که اين عنصر به‌شدت درباره‌ي آنها مصداق دارد. در اين باره در حديثي از اميرالمؤمنين(ع) در وصف متقين مي‌فرمايند:

"چه‌قدر مشتاق هم نشنيني و گفتگو با آنان هستم. چه‌قدر از فقدان آنان اندوهگينم و چه‌قدر همنيشيني با آنان اندوهم را مي‌زدايد. آنان را جستجو و طلب کنيد. پس اگر آنان را يافتيد و از نورشان بهره‌مند شديد هدايت يافته‌ايد و به‌وسيله‌ي آنان در دنيا و آخرت رستگار شده‌ايد. آنان در ميان مردم از گوگرد سرخ کمياب تر و عزيزترند. زينت آنان خاموشي طولاني و پوشاندن سرّ و نماز و زکوه و حج و روزه و مواسات با برادران در حال سختي و راحتي است."

بيان فوق، مؤمنين را کمياب مي‌داند و اين به دو دليل مي‌تواند باشد. اول کم‌بودن چنين انسان‌هايي و دوم سرّ پوشي اين افراد. از ديدگاه دوم ممکن است ما با مؤمني هم فضا و هم خانه و يا همسايه و همکار يا فاميل باشيم، اما نتوانيم او را به‌عنوان يک مؤمن تشخيص دهيم. سئوال اين است که چون مؤمنين نشانه‌هاي مشخصي دارند پس چه‌طور ممکن است شناخته نشوند؟ آيا غير از اين است که آنها ممکن است به دلايلي خود را استتار کنند؟ و آيا اين استتار همان قانون ناشناختگي نيست.؟‌

 

ناشناختگي لائوتزو

لائوتزو يکي از مشهورترين شخصيت‌هاي تاريخ چين باستان است. جالب است که درباره‌ي اين شخصيت عجيب و افسانه‌اي و نويسنده‌ي کتاب مشهور دائودجينگ، کمترين اطلاعات شخصي در دسترس است. درباره‌ي او آن‌قدر کم مي‌دانيم که متخصصان درباره‌ي تاريخ زندگي او نظرات گوناگوني را ابراز مي‌کنند و به وجود فضاي ابهام پيرامون زندگي او اذعان دارند.

حدود 110 سال ق.م سوماتزين نخستين تاريخ چين، شه جي (يادداشت‌هاي تاريخي) را مي‌نوشت. در اين اثر با ارزش که يکي از مهم‌ترين منابع اطلاعاتي ما درباره‌ي چين باستان است شرح احوالي از لائوتزو ديده مي‌شود. متأسفانه کاملاً روشن است که سوماتزين نيز اطلاعات نامطمئن و متناقضي درباره‌ي اين شخصيت در اختيار داشته است. همه‌ي آن‌چه او توانسته درباره‌ي اين شخصيت گردآورد چنان مبهم و متناقض است که هيچ چيز قابل اعتمادي نمي‌توان از آن بيرون کشيد.

به‌طوري‌که سوماتزين در نهايت، نتيجه مي‌گيرد که: "هيچ‌کس در جهان نخواهد دانست که اينها حقيقت است يانه. لائوتزو يک فرزانه‌ي پنهان بود." توصيف او به فرزانه‌ي پنهان ريشه در زندگاني مبهم او دارد.

به‌طور مثال عقايد ضد و نقيضي درباره‌ي آرامگاه او وجود دارد و همچنين "به عکس آن‌چه تصور مي‌شود لائو نام او نبوده است، وکسي نمي‌داند که نام حقيقي خانوادگي او چيست؟ لائو که مفاهيم پير و ارجمند را به ذهن تداعي مي‌کند نوعي لقب است که اغلب به پيران خردمند با شخصيتي کم و بيش افسانه‌اي تعلق مي‌گيرد."

سوماتزين درباره‌ي وضعيت شغلي لائوتزو به سه نکته بسنده کرده است. او در دربار "جو" بايگان بود. کنفوسيوس با او ملاقات کرد و در راه سفر به باختر پيش از آن‌که بدون گذاشتن ردپايي از خود ناپديد شود، کتابش را به رشته‌ي تحرير درآورد.

برخورد لائوتزو و کنفوسيوس بسيار مشهور است. مي‌گويند کنفوسيوس بعد از اين ديدار به مريدانش چنين گفت : "از پرنده مي‌دانم که توان پرواز دارد، از ماهي مي‌دانم که توان شناکردن دارد، از چهارپايان مي‌دانم که توان دويدن دارند، حيواناتي که مي‌دوند مي‌توانند صيددام شوند، آن دسته که شنا مي‌کنند مي‌توانند صيد تور شوند، آناني که مي‌پرند مي‌توانند قرباني تير شوند، اما اژدها، او را نمي‌توانم بشناسم، او در آسمان، بر فراز ابرها و روي باد است. امروز لائوتزو را ديدم، او يک اژدهاست. "

 

درک محضر يکي از اساتيد ناشناخته و تعليم از او

شايد به نظر برسد که اين اساتيد ناشناخته مربوط به قرون گذشته‌اند، يا در حال حاضر ديگر چنين افرادي وجود ندارند. اين ديدگاه درستي نيست و خداوند هرگز زمين را از بندگان مؤمن حقيقي خود که ممکن است هيچ‌کس جز خودش آنها را نشناسد، خالي نمي‌گذارد.

در کتاب سفينه البحار از امام حسين(ع) نقل شده: " اگر مؤمنين کامل در روي زمين نبودند، خداوند ما را به‌سوي خود بالا مي‌برد و شما زمين و آسمان را منکر مي‌شديد. بلکه قسم به کسي که جانم به دست اوست در اطراف زمين مؤمنيني وجود دارند که نزد آنان دنيا به اندازه‌ي بال پشه‌اي ارزش ندارد. "

 

بر طبق يک‌سري از روايات اين مؤمنين خاص در درجه بندي‌‌هايي قرار مي‌گيرند که به محض اين‌که يکي از آنها از دنيا مي‌رود شخص شايسته‌ي ديگري جاي او را خواهد گرفت. درباره‌ي حضور اين افراد گمنام و ناشناخته ردپاهاي اندکي در گذر تاريخ باقي‌مانده است. به‌طور مثال در زير حکايت برخورد يکي از عرفاي معاصر به اسم مرحوم شالچي تبريزي را با يکي از اين افراد خاص و تعليم گرفتن او را به نقل از يکي از دوستان ايشان مي‌خوانيم:

"شخصي پيش من آمد و گفت: نزد من علومي است و من مأمورم علومي را به شما بياموزم شما چه علمي را مي‌خواهيد؟ پرسيدم شما چه علومي داريد؟ آن شخص علوم خود را گفت و من هم انتخاب کردم که کدام را بياموزند. آن شخص که معلوم شد گويا نامش "شيخ حسين" و ساکن مشهد است فرمود: سال ديگر که به مشهد مي‌آييد، همديگر را ملاقات مي‌کنيم و در آن‌جا آن علوم را به شما مي‌‌آموزم. با خودم فکر کردم که من سال ديگر به مشهد نمي‌روم، و تصميمي نگرفته‌ام که مشهد بروم! به هر حال مدتي گذشت و يکي از دوستان به من گفت: مي‌خواستم يک ماشين بخرم استخاره کردم که با شما شريک شوم خوب آمد و من هم رفتم و آن ماشين را خريدم و مي‌خواهم شما در آن شريک شويد. گفتم: آخر من ماشين مي‌خواهم چه‌کار؟

آن شخص اصرار کرد که شما تبرکاً در سهم ماشين شريک شويد و بنده هم پذيرفتم. يکي از روزها آن دوست آمد و گفت من عازم مشهد مقدس هستم و دو عدد صندلي براي شما خالي گذاشته‌ام که به اتفاق خانواده به مشهد برويم. گفتم آخر ما آماده نيستيم و... و به هر حال با عجله آماده شديم و در اندک زماني عازم مشهد شديم.

در مشهد خدمت آن بنده‌ي صالح خدا رسيدم و از علوم او بهره‌مند شدم. چند روز بعد شيخ حسين گفت من پس فردا مي‌ميرم و شما غسل و کفن و دفن مرا به عهده بگيريد و خورجين مرا -که اموالش بود- صاحب شويد. آن شخص که گويا از اولياء خدا و بزرگان گمنام حق در زمين بوده در موعد مقرر به رحمت ايزدي پيوست."

                                                                                                     نویسنده: ا. ر. ا

                                                                                              ادامه...

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com