بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

استراتژي ناشناختگي-2

اتخاذ قالب براي ناشناختگي

اما ناشناخته زيستن به هيچ عنوان اشاره به زندگي در ابعاد ناپيداي هستي ندارد بلکه شخص با وجود اين‌که در زمين و در همين جهان معمول زندگي مي‌کند،طوري زندگي مي‌کند که در نوعي حجاب نسبت به ديگران قرار گيرد.به اين منظور معمولاً شخص قالبي را اتخاذ مي‌کند که متفاوت از آني است که درباره‌ي او به‌طور معمول، شناخته شده است.اتخاذ اين قالب از ديدگاه يک فرد عادي کاري عجيب و يا حتي نوعي ظاهر سازي و تظاهر ممکن است به نظر برسد؛اما در حقيقت قصدها و روش‌هاي چنين فردي با کسي که به دليلي مادي و غيرباطني دست به تظاهر مي‌زند بسيار متفاوت است.

به‌طور مثال يک جاسوس در نيروهاي امنيتي ممکن است خود را به‌خاطر شغلش در قالب ديگري بگنجاند و در اين قالب مدت‌ها هم زندگي کند.اما واقعيت اين است که چنين کسي قابل مقايسه با يک استاد ناشناخته نيست اگر چه که هر دو به ظاهر به يک شيوه عمل مي‌کنند.

يکي از مهم‌ترين تفاوت‌ها اين است که يک استاد ناشناخته براي موفقيت در مسير مسائل مادي يا هر چيزي که به قوي شدن منيت‌ها و نفسانيات او منتهي شود کار نمي‌کند.بلکه هر کاري که او مي‌کند متوجه عکس اين مسير است؛يعني تضعيف نفس شيطاني.

براي روشن‌تر شدن اين موضوع مثالي از اتخاذ قالب،درباره‌ي کارلوس کاستاندا مي‌آوريم.

 

کاستاندا در قالب هوئه کوردوبا

کاستاندا در دو مورد از مصاحبه‌هايش از وضعيتي حرف مي‌زند که طي يک سال با نام هوئه کوردوبا در يک همبرگر فروشي کار مي‌کرده است.اين داستان که جزييات چنداني از آن بيان نشده مصداقي از قالب‌هايي است که سالکان براي ناشناختگي در آن فرو مي‌روند.

کاستاندا مي‌گويد:"يکي از هزاران وظيفه، کار آشپزي در يکي از رستوران‌هاي کنار جاده بود.آن سال‌ها لاگوردا نيز به عنوان پيشخدمت همراه من بود.بدينسان ما بيش از يک سال با نام هوئه کوردوبا و همسرش زندگي کرديم.

حتي لاگوردا با جديت کار مي‌کرد.چنان پيشخدمت خوبي بود که دست آخر بر کار تمام دختران نظارت داشت."

او درباره‌ي دليل اين‌کار مي‌گويد:"ظاهراً آن موقع مي‌بايست آزموني را بدهم. دونيا فلوريندا به من گفت که روح، اين را مي‌خواهد."

"در خلال اين سال برخورد مهمي داشتند.جريان، مربوط به دختري به نام تري است که به ساندويچ فروشي آنها آمد و تقاضاي کار پيشخدمتي کرد.در اين بين هوئه کوردوبا اعتماد صاحب ساندويچ فروشي را به خود جلب کرده بود و تمام کارمندان را استخدام مي‌کرد و بر آنان نظارت داشت.تري به آنها گفت که دنبال کارلوس کاستاندا مي‌گردد.""کاستاندا گفت که هر چند تري هرگز نتوانست بفهمد که او کيست، هوئه کوردوبا و همسرش در ماه‌هايي که او با آنان بود به دخترک کمک زيادي کردند.روزي دخترک با حالتي بسيار هيجان زده از خيابان به درون ساندويچ فروشي آمد و گفت که آنها کاستاندا را در کاديلاکي که درمقابل ساندويچ فروشي است ديده‌اند. فرياد زده بود: او آن‌جاست. در اتومبيل نشسته و چيز مي‌نويسد. کاستاندا پرسيده بود از کجا مي‌داني؟ ولي دخترک اصرار کرده و گفته بود:خودش است.کاملاً مطمئنم...به او پيشنهاد کرده بود بيرون برود و از آن مرد بپرسد.بايداين ترديد وحشتناک را از بين مي‌برد.او را تشويق کرده بود و گفته بود:برو.برو.او جرائت نمي‌کرد با کاستاندا حرف بزند زيرا که خيلي زشت و چاق است. کاستاندا به او جرئت داده و گفته بود:نه اين‌طور نيست.تو خيلي هم قشنگي.برو.عاقبت بيرون رفت و اشکريزان بازگشت.ظاهراً مردي که در کاديلاک نشسته نگاهي هم به وي نينداخته بود و گفته بود که مزاحمش نشود و با اين کلمات او را از خود رانده بود.کاستاندا گفت:"مي‌توانيد تصور کنيد که مجبور شديم او را دلداري بدهيم.چنان به حالش تأسف مي‌خوردم که چيزي نمانده بود بگويم چه کسي هستم.لاگوردا نگذاشت.او از من محافظت مي‌کرد." در واقع نمي‌توانست بگويد، زيرا وظيفه‌اي را به انجام مي‌رساند که در آن هوئه کوردوبا بود نه کارلوس کاستاندا. نمي‌توانست نافرمان باشد.

طبق سخنان کاستاندا تري پيشخدمت خوبي نبود.ولي در طول ماه‌ها آنها از او کارگري خوب، تميز و با دقت ساختند."لاگوردا پندهاي مفيدي به او مي‌داد.ما به او توجه زيادي مي‌کرديم.او هرگز درنيافت که در تمام اين مدت با چه کساني بوده است."

"در آن سال مواقعي بود که ما فقط ضروري‌ترين چيز را داشتيم. روي زمين مي‌خوابيديم و روزي يک بار غذا مي‌خورديم....روزي بانوي تولتکي آمد و گفت آنها به اندازه‌ي کافي کار نمي‌کنند.از ما خواست که زميني را خاک‌برداري و خيابان بندي کرده و باغ بزرگي درست کنيم.وظيفه‌ي جديدي که بانوي تولتکي به ما محول کرده بود چيز کوچکي نبود.بايد کساني را استخدام مي‌کرديم که هفته‌ها به ما کمک کنند.در جالي که ما در ساندويچ فروشي بوديم.در آخر هفته‌ هم وقت خود را صرف باغ مي‌کرديم."

"در فرصتي ديگر من و لاگوردا در خانه‌اي کاري يافتيم.او به عنوان مستخدمه کار مي‌کرد و من مدير بودم.نمي‌توانيد تصور کنيد که چه اتفاقي افتاد.آنها ما را بدون اين‌که حقوقمان را بدهند بيرون انداختند!حتي بيشتر.براي آن‌که نکند ما مقاومت کنيم پاسبان آوردند.فکرش را بکنيد ما را بدون هيچ دليلي دستگير کردند.در اين سال من و لاگوردا مي‌بايست خيلي سخت کار کنيم و محروميت‌هاي عظيمي را متحمل شويم.اغلب چيزي براي خوردن نداشتيم.بدتر از همه اين بودکه حق نداشتيم گله کنيم و گروه نيز از ما حمايت نمي‌کرد.در انجام دادن اين وظيفه تنها بوديم و نمي‌توانستيم گريز بزنيم.حتي اگر اجازه داشتيم بگوييم که ما چه کساني هستيم، هيچ‌کس باور نمي‌کرد. ..."

آن‌چه در بالا آمد، حکايتِ نويسنده‌ي مشهوري است که به‌عنوان يک کارگر در همبرگر فروشي کار مي‌کند و انواع سختي‌ها و ظلم‌ها را به جان مي‌خرد در حالي که نه به پول آن نياز داشته و نه هيچ نوع نياز مادي ديگري را براي او برآورده مي‌کرده است.اما او اين‌کار را بستري براي برآوردن وظيفه‌ي سالکانه‌اش انتخاب کرده است.

اين مثالي است از اين حقيقت که اتخاذ قالب نه تنها به راحتي و لذت دهي به نفسانيات منجر نمي‌شود، بلکه عمدتاً در مسير تضعيف نفس شيطاني و درهم شکستن پادشاهي نفس حرکت مي‌کند.

در ادامه،مثال مشابهي را در حوزه‌ي اسلام مطرح مي‌کنيم:

 

حکايت مؤمن ناشناسي که برده بود

محدث نوري از کتاب زهرة الرياض از يکي از ساکنين مکه نقل کرده است:"سالي در اين شهر قحطي شديدي روي داد و اهل مکه معظمه جهت استسقاء به عرفات رفتند ولي نااميد بازگشتند،هفته‌ي ديگر باز رفتند و طلب باران نمودند، ديدم غلام سياه ضعيف و نحيفي آمد و دو رکعت نماز خواند و بعد به سجده رفت و در آن حال گفت:پروردگارا به عزت تو که من سر از سجده بر نمي‌دارم تا وقتي که باران رحمت تو به بندگانت نازل شود.ناگاه ابري ظاهر گرديد و باران شديدي فرو فرستاده شد، پس آن غلام حمد الهي به جاي آورد و به مکه باز آمد او را تعقيب کردم ديدم به خانه‌ي برده فروشي داخل گرديد.

فرداي آن روز دراهمي برداشتم و به در خانه‌ي آن برده فروش رفتم و گفتم:مي‌خواهم بنده‌اي از تو ابتياع کنم، پس شصت نفر غلام آورد نزد من که در مکه کم نظير بودند،ديدم هيچ‌کدام غلام ديروزي نيستند، گفتم غير اينها غلامي نداري؟ گفت چرا غلام سياه شومي دارم که با هيچ‌کس سخن نمي‌گويد،گفتم ببينم.مشاهده کردم همان شخص ديروزي است که دعايش اجابت گرديد، گفتم او را چند خريده‌اي؟ گفت: هفت دينار ولي به يک دينار هم نمي‌ارزد.هفت دينار به او دادم و غلام را از وي خريدم.آن غلام گفت چرا من را خريدي؟گفتم تو را نخريدم که خدمتم کني بلکه مي‌خواهم من تو را به خاطر آن قرب و منزلت که نزد خدا داري خدمت نمايم و داستان روز گذشته را برايش تعريف کردم.

گفت:اي سيد(آقا) مرا آزاد کن گفتم آزادي براي خاطر خدا. گفت الحمدلله اين آزادي از مولاي کوچکم بود تا چگونه مولاي بزرگ مرا جزو احرار گرداند.پس وضو ساخت و دو رکعت نماز خواند و دست‌هايش را به آسمان بلند کردو عرض کرد:خداوندا تو مي‌داني که از وقتي تو را شناخته‌ام عصياني نورزيده‌ام و هميشه از تو مي‌خواستم که رازم را فاش نکني حال که سرّ من آشکار شد قبض روحم نما.

ناگهان ديدم که بروي زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم کرد، او را غسل دادم و کفن نمودم و بر جنازه‌اش نماز خواندم و او را دفن کردم. ولي کفن نفيسي برايش تهيه ننمودم. شب که شد در عالم رؤيا حضرت رسول اکرم(ص) را ديدم که فرمودند: آيا از پروردگار و من حيا نکردي که يکي از اولياء الله به دار بقا شتافت و تو کفن نفيس به بدنش نپوشاندي، آيا نمي‌داني که او در بهشت دوست حضرت ابراهيم (ع) خليل الرحمن است!"

 

در جمع بندي مي‌توان گفت که تفاوت کار يک استاد يا سالک باطني در مسير ناشناختگي با کارهاي مشابهي که افرادي مانند شيادان،جاسوس‌هاي امنيتي و امثال اينها انجام مي‌دهند در چند رکن اصلي متفاوت است.اول در قصد و نيت،دوم در روش و اتخاذ موضع،سوم در نتيجه و پيامدهاي ناشي از آن.

                                                                                                نویسنده: ا. ر. ا

  

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com