
انسان هم، آهنگ بود
" در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود "
و خداوند جهان را از کلمه آفرید و از صوتی ویژه خلق کرد. آوایی مقدس، که آهنگ جهان بود و جهان، هماهنگ با آهنگ کلمه بود و همه چیز موزون مینمود و جز آوای کلمه چیزی به گـوش نمیرسید. همه هستی و هست، با صـوت کلمه به رقـص آمد و هم آوا گشـت و بیوقفه کلمه را میخواند.
او اراده فرمود که انسان را خلقت بخشد، پس به گِل شکل بخشید و از آوای کلمه که آهـنگ روح بود، در او دمید و او زنده شد. کلـمه روح بود و روح آهنگ و انسان هماهنگ بـا روح، و همه چیز موزون مینمود. پس اراده فرمود تا آهنگهای دیگری از کلمه را نیز به مخلوق تازهاش بیاموزد، اسماء را به انسان آموخت و انسان اشرف مخلوقات گشت.
و انسان هم، آهنگ بود، آهنگی زیبا که جز ارتعاش کلمه نبود . انسان از آوای روح بخش کلمه مست بود و روحش جز آوا را تکرار نمیکرد. او موزون مینمود، چون جز آهنگ نبود. او بود و هو ،هو بود و هو،هو بود و او، و تنها هو آشکار بود .
تا روزی که از آن آهنگ سحر آمیز غافل شد و غفلت او کلمه را از خاطرش برد. روح خاموش گشت و ذهن فعال شد و به نیک و بد پرداخت. از این به آن مشغو ل شد و از آن به این و روح و کلمه و آهنگ را فراموش کرد. دیگر روحش آهنگی نمینواخت، گوشهایش سنگین شد، چشمهایش ندید، دلش سنگ شد، دور خود پیچید و تابید، تابید و پیچید، چرخید و چرخید، دور شد و دور شد و به اطراف مشغول. روحش را گم کرد، چون روح، کلمه را از خاطر برده بود و جدایی انسان از روح و روح از کلمه، از اینجا آغاز شد.
او جای خالی گمشدهای را احساس میکرد، اما از یاد برده بود که آن گمشده چیست و کجا باید به دنبالش گردد، چشم گشود و به دیدنیهای بیرون مشغول شد، پس چشم گشودهاش به خواب رفت و درخواب میدید و میدوید و دور میشد و به خیال خود نزدیک میشد و در وهم لذت میبرد و در وهم میخندید و باز جای خالی کلمه را در وجودش احساس میکرد و همچنان میدوید و میدید و هر چه میدید کورتر میگشت، پس دور و دورتر شد، سرگردانتر و رنجورتر، آشفتهتر و بیمارتر، تا رفته رفته به خواب مرگ فرو شد.
و کلمه شاهد بود بر ناهماهنگی مخلوقش.
پس آهنگ را سر داد و انسان را خواند. اما دیگر نه تنها چشمهای او نابینا شده بود که گوشهایش هم ناشنوا و صوت "هو " را نمیشنید و آهنگ را نمیشناخت و به فهم در نمییافت و به قلب حس نمیکرد. ذهن، خود را به غفلت میزد و قلب بی قرار میتپید و روح به خود میپیچید .
کلمه آهنگ را سر داده بود و هم آهنگ با آهنگ انسانِ بیمارش او را تکان میداد و با آهنگهای گوناگون بر او مینواخت. اما آهنگ او تنها به شرط ایمان دریافتنی بود. آنهایی که روحشان هنوز نمرده بود به رقص آمدند و هر کدام بنا به ایمان و ظرفشان از کلمه پر شدند، آهنگ زندگی به یادشان آمد و با صوت کلمه هم ارتعاش شدند و هستیشان آهنگ کلمه را سر داد و طوفان سراپای وجودشان را گرفت.
هر کسی به نوعی چرخان شد، بعضی با روحشان حضور کلمه را دریافتند، بعضی قلبشان با نور کلمه پر شد و بعضی ذهنشان از شعور کلمه برخوردار گشت. آهنگ، درونشان مینواخت و صوت در آنها میپیچید و به پروازشان در میآورد .
و کلـمه شاهد بود و هم آهـنگ با انسان گم شده آهـنگهای مختـلفی را مینـواخت. بی وقفه مینواخت، مگر گوشهای بیشتری را شنوا سازد و چشمهای بیشتری را بینا. اما در آهنگ او رازی نهفته بود سرشار از بیم و امید .
او ميگفت: " اتفاقی بزرگ در پیش است، با آن هم آهنگ شوید. چون همه کسانی که با آن نمیخوانند به سختی هلاک میشوند . "
آنهایی که گوشهایشان زودتر شنید و چشمهایش سریعتر دید خود به آهنگ بدل گشتند و هماهنگ با کلمه، آهنگ را سر دادند. آهنگها از گوشه و کنار جهان به صدا در آمده بود و سمفونی ظهور کلمه نواخته میشد و آهنگ آشکاری مینواخت. او اراده کرده بود که حقیقت کلمه را آشکار سازد. چون جهان را برای انسان و انسان را برای کلمه آفریده بود و جز کلمه چیزی حقیقت نداشت.
هر کس ذرهای شنوایی داشت و اندکی بینایی، آهنگها را شنید و دریافت و از شاهدان کلمه شد و با آهنگ، هماهنگ شد و به پرواز در آمد و محو کلمه شد و در کلمه محو شد.نابینایان و ناشنوایان در غفلت نه شنیدند و نه دیدند، پس خوابیده مردند.
" و کلمه همچنان آهنگ خود را مینواخت و میرفت تا آشکار شود."
تاليف/ ن. ر
بازگشت
Share
|