
دوستی از نوع هستهای
از وقتی بحث انرژی هستهای بر سر زبانها افتاده و بعضیها نسبت به داشتن فنآوری هستهای ایران حساس و نگران شدهاند نمیدانم چرا من هم علاقمند شدهام که به موضوعات از دید هستهای نگاه کنم. مثلاً ازدواجهای هستهای، روابط هستهای، معاملات هستهای و... البته این هستهای که من میگویم کمی با آن هسته متفاوت است اما در اصل یکی هستند. منظورم از دید هستهای یعنی به مغز، باطن و کیفیت موضوعات، روابط، امور و جریانها توجه کردن و اثرات آن را بررسی کردن.
مثلاً همین موضوع دوستی. فکر کنید اگر دوستیهای ما هستهای بشود و تشعشعات وجود هر کس زبان گویای تفکر، احساسات و عواطف او باشد چه اتفاقی میافتد؟ شاید دیگر نیازی نباشد برای اظهار دوستی خود متوسل به جملات طولانی، قسم خوردن و قربان صدقه شویم یا گول بخوریم و شاید مجبور نباشیم وقت خود را با کسانی که تنها از ظاهر گفتار آنها فکر می کنیم که دوستمان دارند یا به قول جناب سعدی با مگسان دور شیرینی بگذرانیم. وقتی خداوند تنها با کلمه " کُن " خلقت را ایجاد و قصدهای خود را به اجرا در میآورد چه الگویی بهتر از این برای گزیده گویی و توجه به قدرت هستهای کـلام میتوان یافت؟
از این دیدگاه دوستی هستهای رابطهای است که مرزها و تشریفات ظاهری و پوستهای را پشت سر گذاشته و به هسته و مغز رسیده باشد. در این نوع دوستی میتوان با دریافت تشعشعات طرف مقابل عمق محبت و علاقه یا نفرت و کینه و احساسات دیگر آنها را دریافت و در صدد کمک به رفع نیازهای حیاتی آنها بود و با حداقل لغات حداکثر منظور خود را بیان کرد و اضافات و حواشی را کنار گذاشت یعنی دقیقاً همان چیزهایی که مانند غبار لایه به لایه روی دوستیها را میپوشاند و هستهي آن را مدفون میکند. از این طریق حتی میتوان سالها کسی را ندید اما با تمام وجود او را هر لحظه دریافت.
البته نظام ارتعاشی و تشعشعاتی همیشه در وجود ما هست و عمل میکند ولی ما آن را فراموش کرده یا هنوز به رسمیت کامل نمیشناسیم و کمتر باور داریم اما اکـنون یافتههای دانشمندان در حـوزهي کوانتوم هـر روز بیشتر بر این حقیقت صـحه میگذارد که زبان هالهها، ارتعاشات و امواج بدن میتواند گویاتر و صادقتر از کلام باشد. خود ما نیز بارها تجربه کردهایم که پس از چند دقیقه نشستن در کنار آدم افسردهای بدون این که او را بشناسیم و یا با او حرفی بزنیم احساس سنگینی , رخوت و غم کردهایم و بر عکس با نشستن در کنار انسانی سرحال، خوشحال و پر انرژی این احساس به ما نیز منتقل شده است.
اما هر وقت بحث انرژی هستهای به میان میآید اغلـب ما به جنبههای مخرب و ویرانگر آن میاندیشیم امـا دوستی هستهای از این اندیشه و بینش نشأت میگیرد که همه انسانها (و بلکه هستی) را در اصل پیکرهای واحد بدانیم که تنها در شکل و مراتب درک و شناخت در سطوح مختلف هستند اما اصلشان یکی است و سرنوشت همه به نوعی به هم گره خورده است و سلامتی و رشد این تن واحده در گرو اصلاح تکتک سلولهای آن است. همان چیزی که بارها با خواندن این شعر از سعدی سعی کردهایم خود نیز این گونه بیندیشیم که:
بنـی آدم اعضـای یـک پیکـرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگـر عضــوها را نماند قــرار
اما وقت عمل کردن که میشود نه عضوی یادمان میآید و نه درد و نه بیقراری عضوهای دیگر چرا که ما فقط اعضای بدن یا خانواده را عضوی از خود میدانیم و تجربهای که داشتهایم این بوده که مثلاً وقتی زبان یا لب خود را سهواً با دندان گاز گرفتهایم دندانمان را به خاطر رنجی که به ما وارد آورده از جایش نکندهایم و دشمنش نشدهایم زیرا هر دو عضو را جزئی از اندام خود دانستهایم که هر کدام لطمه ببینند کل وجودمان به درد میآید بنابر رنج را از قسمت آسیب دیده برطرف کردهایم بدون این که کینهای از بخش دیگر به دل بگیریم یا مثلاً اعضای خانواده خود را عمیقاً دوست داریم و حتی زمانی که از یکدیگر عصبانی هستیم باز هم امواج و ارتعاشات محبت آمیز همدیگر را دریافت کرده و پرخاش و عصبانیت آنها را فراموش کردهایم. حال هر قدر که انسان بتواند اندیشه تن واحده بودن با هستی را به تدریج از محدوده بدن، خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان خود تا همشهریان، هموطنان، همنوعان و....بالاتر ببرد به دوستی و محبت هستهای نزدیکتر شده و نسبت به تعداد بیشتری از انسانها حس دوستی عمیق پیدا میکند.
وقتی ما میفهمیم که ضعف و خطای هر سلول باعث بازماندن و یا حداقل کند شدن حرکت کل پیکره به سوی کمال می شود چارهای نداریم جز اینکه هم خود را اصلاح و تقویت کنیم و هم به اصلاح سلولهای دیگر بپردازیم. از این دیدگاه صالح کسی است که چنان در صلح و آشتی عمیق با جهان هستی است که حتی با برگ درخت یا سنگ هم احساس هم خویشی میکند و جز به شکوفایی و تعالی این تن واحده نمیاندیشد و اصلاً نمیتواند دیگران را دوست نداشته باشد و خطا و جفای دیگران را تنها جهل آنان نسبت به این حقیقت عظیم میداند بنابر این سختیهای این اصلاح را به جان میخرد و زبان حالش این است که:
چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از وجودم
انسانی که با این دید به هستی مینگرد حتی اگر ظـاهرأ هم خشم یا خشونت داشته باشد در راسـتای همان دوستی عمیق هستهای است. انبیا و اولیاء الهی نیز در زمان جنگ عمیقاً نسبت به کسانی که با آنها میجنگیدند احساس مهر و شفقت داشتند زیرا خشم و اندوهشان نهایتاً به سود خود آنها بود. شاید به همین دلیل خداوند پیامبر اسلام(ص) را حبیب الله یعنی دوست خود و نیز رحمتی برای همهي عالم معرفی میکند و نیز بر همین اساس است که حضرت مسیح (ع) توصیه مینمودند که دشمنان خود را نیز دوست بدارید.
تصور کنید که در وجود ما نیروگاهی هستهای باشد (که البته هست) که میتواند به جای اورانیوم غنی شده، محبت غنی شده تولید کند و با آزاد سازی و فوران این انـرژی عظـیم صلح حقیقی را بر جهان حاکم کند آن وقت فکـر میکنید چه نیروهایی میتوانند یا میخواهند جلوی این کار را بگیرند و چه کسانی منافع شان به خطر میافتد؟ البته همانهایی که به خا طر دوستی عمیق هستهای و به خاطر خودشان باید از روی زمین محوشان کرد!.
من شنیدهام که جنگ آینده در جهان به احتمال زیاد جنگ تشعشعاتی خواهد بود. اما از آنجا که خداوند در کتابهای آسمانی و مخصوصاً در قـرآن به صراحت بشارت داده است که عاقـبت زمین از آن ِ صالحان است(1) پس مصلحان خداجو و دوسـتان هستهای باید هر چه بیشتر به فکر آزاد سازی و فعال ساختن این انرژی عظیم الهی و شکافته شدن اتمهای آن در قلبهایشان باشند که طنین ندای اَلیس الصبحُ بقریب(3) شنیده شده است.
مانا
پی نوشت:
ـــــــــــــــــــــ
1ـ سوره انبیاء آیه105 و ما در زبور پس از تورات نوشته ایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد.
2ـ سوره هود آیه 81 ـ آیا صبح نزدیک نیست؟
بازگشت
Share
|