| 
                   ما چیز دیگری خواستیم  
                    
همانا خداوند تعالی به داوود (ع) وحی فرستاد:  
  
"از خاندان خود جانشینی انتخاب کن؛ زیرا در علم من چنین آمده است که هیچ پیامبری را مبعوث نسازم جز اينکه برای او جانشینی از خاندانش باشد ". 
  
داوود (ع) فرزندان بسیاری داشت و در ميان آنها جوان نورسی بود که مادرش نزد داوود (ع) بود و او آن زن را بسیار دوست داشت. چون اين وحی به داوود (ع) رسید نزد آن زن آمد و به او گفت: خدای عزّ و جل به من وحی فرستاد و امر کرد که از خاندان خودم جانشینی انتخاب کنم. همسرش به او گفت: خوب است پسر من باشد. داوود (ع) گفت: من هم همين را خواستارم ولی در علم پیشین و حتمي خداوند چنین بود که جانشین او سلیمان (ع) باشد.  
                                                 
خداوند تبارک و تعالی به داوود (ع) وحی فرستاد:  
"ای داوود! تا فرمان من به تو نرسد در اين کار شتاب مکن " 
دیری نگذشت که دو مرد نزد داوود (ع) آمده و در بارهي گوسفندان و باغ انگور مرافعه کردند، زیرا گوسفندان یکی، باغ انگور دیگری را خورده بودند.  
خدای عز ّ و جل به داوود (ع) وحی کرد:  
"پسرانت را جمع کن. هر که دراين قضیه حکم درست بدهد او جانشین بعد از توست ".  
  
داوود (ع) پسرانش را جمع کرد. چون دو طرف نزاع، قصهي خود را گفتند، سلیمان (ع) گفت:اي صاحب باغ! گوسفندان اين مرد، در چه زمان وارد باغ تو شدند ؟ گفت: در شب آمده اند. سلیمان گفت:اي صاحب گوسفند من حکم دادم که برهها و پشم امسال گوسفندان تو، مال صاحب باغ باشد. داوود (ع) به او گفت: چرا حکم نکردی که خود گوسفندان را بدهد، زیرا علمای بنی اسرائیل آن را قیمت کردند و بهای انگور با قیمت گوسفندان برابر است. سلیمان گفت: تاکها از ریشه کنده نشده و تنها ميوهي آن خورده شده است و سال آينده بار ميدهد.  
خداوند ارجمند و باشکوه به داوود (ع) وحی فرستاد:  
ای داوود! حکم در اين قضیه همان است که سلیمان صادر کرد. اي داوود! تو چیزی را خواستی و ما چیز دیگری را".  
   
                    
                    
                  بازگشت 
                  Share
                    
                   
                    
                                         |