| 
                   خداوند بر من كافي است 
                  چون حضرت ابراهيم(ع)  را در كفه منجنيق نهادند و او را به سوي آتش نمرود پرتاب كردند، جبرئيل خشم كرد. 
خداوند به او فرمود: 
"اي جبرئيل! چرا خشم كردي؟" 
جبرئيل عرض كرد: "براي خليل تو كه در روي زمين جز او كسي تو را نميپرستد، با اين حال دشمن خودت را بر او مسلط نمودي." 
خداوند به او وحي فرمود: 
"خاموش باش بندهاي كه از مرگ ميترسد، شتاب دارد. همانا من هر لحظه كه بخواهم بنده خود را نجات ميدهم". 
جبرئيل خشنود شد. به ابراهيم (ع)  رو كرد و گفت: "خواستهاي نداري؟"ابراهيم (ع)  گفت: "از تو نه. خداوند انگشتري برايم فرستاد كه بر روي آن شش حرف نقش بسته بود:  
"نيست معبودي به جز خداوند. محمد فرستاده خداوند است. نيرو و كمكي نيست مگر از جانب خداوند. كار من در دست خداست. پشتوانه و تكيه گاهم خداوند است. خداوند براي من كافي است." 
خداوند به او وحي كرد: 
"آن را در انگشتت كن كه من آتش را بر تو سرد و سلامت سازم". 
  
   
                    
                    
                  بازگشت 
                  Share
                    
                   
                    
                                         |