|
هدف آفرینش
س- چرا خداوند جهان را آفرید؟
ج- چرا گل بو میدهد و چر باد میوزد و چرا آتش میسوزاند.
س- گل خود به خود بو میدهد. امّا خداوند در خلقت هدفی را دنبال میكند ولی گل بیهدف بو میدهد.
ج- بیهدف بو میدهد لیكن بیهوده كه بو نمیدهد.
آفریدگار نیز خود به خود آفرید، آفریدگان را. او بدنبال هدفی نیست كه اگر بود فاصلهای میان او و هدفش بود پس جایی بود كه او حضور نداشت و نقطهای یافت میشد كه از حضور او خالی باشد. امّا او با هیچ چیزی فاصله ندارد، نه چیزی عینی، نه ذهنی و نه معنوی.
اگر او قصدی به معنای آنچه كه تو از قصد میدانی داشت پس باید تا حصول نتیجه انتظار میكشید در حالیكه او منتظر نیست زیرا در حالت انتظار، تغییر و حركت وجود دارد.
او منتظر هدفی نیست زیرا انتظار برای كسی است كه در زمان حال است و چشم به آینده دوخته لیكن گذشته، حال و آینده، مخلوق خالق متعال است.
او خواستهای ندارد كه اگر داشت، نیازمند بود.
س- پس شما میفرمایید كه جهان آفرینش بیهدف است؟
ج- خیر. میگویم آفرینش بسیار هدفدار است لیكن آفریدگار هدفی را دنبال نمیكند.
س- مگر میشود كه انسان كاری بكند كه هدفی در آن نداشته باشد؟
ج- ما از آنسان، از خداوند سخن میگوییم و نه انسان.
س- ولی دین چیز دیگری میگوید. در قرآن و احادیث آمده كه خداوند هدفدار است!
ج- بله، در قرآن میفرماید كه موجودات برای "پرستش" ربّالعالمین آفریده شدهاند. امّا این پرستش آن معنایی را ندارد كه در ذهن عموم مردم است كه اگر داشت به شرك وارد میشدیم.
س- خداوند چه نیازی به پرستش من و موجودات دیگر دارد؟
ج- او بینیاز است و این ماییم كه نیازمندیم و با این پرسش كه همانا عشقورزی است از نبود به بود میرویم و از نیستی به هستی میگراییم. فرد مهربانی را تصور كنید. او در این اندیشه است كه كسی را پیدا كند تا به او محبت كند. امّا اینجا چه كسی نیازمند است؟
فردی كه مهربان است یا كسی كه به او محبت میشود. حدّاقل آن این است كه فرد مهربان میتواند به خود محبت كند. میتواند به تصور و اندیشه بنشیند ومحبت را در آنجا آشكار نماید. میتواند آواز بخواند و محبت را از طریق آوازش جاری سازد. ضعف و نقصی بر او نیست. امّا شخصی كه محتاج محبت است و از بیمهری مرده، بسیار نیازمند این محبت است.
مهربانی كردن فرد مهربان، نیاز نیست. بزرگواری و زیبایی است. ولی شخص محتاج، ضعیف و ناتوان است و با دریافت این محبت است كه كامل میشود و از نیستی به هستی میرود.
س- امّا همیشه اینطور نیست. خداوند گاهی به جای محبت، خشم میگیرد و عذاب میدهد.
ج- و گاه معشوق، عاشق را، برای آنكه نزدیكتر شده و فاصلهها كم شود و موانع برطرف گردد، مجازات میكند. امّا این مجازات، عین محبت اوست. مانند مادری كه فرزند محبوب و دلبند خویش را بر اثر خطایی كه نتیجهی آن به ضرر اوست، تنبیه میكند. او خوبی بچهی خود را میخواهد و مجازاتش عین محبتش است.
س- بالاخره چه شد؟ اصلاً چرا خداوند انسان را آفرید؟
ج- فرموده: گنجی پنهان بودم. خواستم آشكار شوم. پس انسان را آفریدم تا آشكار شوم.
س- آیا این میل به آشكار شدن خودش یك نیاز نیست؟
ج-نیاز، حركتی از ضعف به قدرت است. این بخشش و مهربانی است كه حركتش از قدرت و تعالی بر نقص و نارسایی است.
س- چرا خدا یكدفعه اراده كرد آشكار شود و از قبل در این اندیشه نبود؟
ج- ارادهی او از ازل بر این بود كه آشكار شود. یكدفعهای در كار نبود.
س- اصلاً چرا خداوند خواست تا آشكار بشود؟
ج- چرا نور روشن میكند. آیا نور خواستهای مستقل مبنی بر روشنایی بخشیدن دارد. آیا نور قصد میكند كه همه جا را روشن كند بعد همه جا روشن میشود. خیر. روشنایی بخشیدن خاصیت وجودی نور است. خلاّقیت و خلق كردن نتیجه وجود خالق است.
بازگشت
Share
|