| تصویری از هنر عشق ورزیدن   
 ارتباط عاشق و معشوق چگونه است؟ عاشق، تنها و تنها معشوق را میجوید. تنها او را میخواهد. او را میپرستدو او را میبیند. او همان چیزی را میخواهد كه معشوق میخواهد. در عاشق خبری از خودخواهی، خودبینی، خودپرستی نیست. حتّی او خود آگاه هم نیست. منیّت عاشق، معشوق است و بس. عاشق دایماً با معشوق در ارتباط است. همیشه و در هر حال به او مشغول است و به او توجه میكند. عاشق از معشوق خود غافل نمیشود. همیشه او رامیخواند، او را ستایش میكند و سپاسگزاریش متوجهی اوست. عاشق، تسلیم معشوق است. قلب و ذهناش، نفس و عملاش تسلیم معشوق است. او با تمام وجود با جسم و ذهن و روحش، معشوق را میخواهد و با او در تماس است. عاشق در فكر راههای رسیدن به معشوق و نزدیكی به اوست. او دربارهی معشوق میاندیشد. عاشق، خودش را كنترل میكند، تمایلات و خواستههایش را كنترل میكند تا از هر اقدامیكه ممكن است برخلاف نظر معشوق باشد، پرهیز كند. عاشق به هر آنچه كه با معشوق نسبت و ارتباطی داشته باشد، مهر میورزد و احترام میگذارد. قانون زندگی عاشق، معشوق است. او از هر راهی كه بتواند و از هر طریقی كه میسر شود، به معشوق خدمت میكند. عاشق در هر شرایطی وظایف و تكالیف خویش را نسبت به معشوق میداند و به آن عمل  میكند... عاشق به معشوق خود ایمان و بلكه یقین دارد. او در معشوق خود تردید نمیكند و پر از اعتماد و اطمینان است. عاشق حتّی در درون خود نیز معشوق را دریافت میكند. معشوق را در روح خود، به همراه دارد. معشوق روح عاشق و بلكه سراسر وجود اوست. او معشوق را اصل خود میداند. عاشق حتّی در درون خود نیز، به همراه معشوق میاندیشد و به تنهایی تفكر نمیكند. او در درون خود نیز با معشوق گفتگو میكند و نه با خودش. عاشق در وجود همه، معشوق را میجوید، میبوید، میخواهد و میبیند. او همه را معشوق و همهی وجود خود را نیز معشوق میبیند. او یگانه و یكسان میبیند، همه چیز را در معشوق و معشوق را در همه چیز. عاشق بیمار است و بیماری او عشق است. او بیماری مسری خود را به هر كه میرسد، منتقل میكند. او دریافته كه معشوق بهترین و خوبترین است و تلاش میكند این را به دیگران نیز بفهماند و آنان را از جهل و اشتباهشان بیرون آورد و اینچنین به انتشار عشق میپردازد. عاشق سعی دارد به همهی جهان بگوید كه ببینید، معشوق من بهترین است. دوست داشتنی ترین است. بزرگترین است. تنها هدف است و تنها خواستنی. عاشق تشنهی اسرار معشوق است و با ناشناختههای معشوق حریص است و برای دریافت واقعیّتهای زندگی معشوق حریصانه تلاش میكند... او هر چیزی را كه مورد علاقهی معشوق باشد، دوست میدارد و از هر چه او  رویگردان است، رویگردان است. بخاطر معشوق از همه چیز میگذرد و از هر تعلّقی رها میشود. عاشق در تلاش است تا ارتباط خود را با معشوق بیشتر و بیشتر و عمیقتر كند. سعی میكند كه در حضور معشوق، هر چه بهتر، خوبتر و كاملتر عمل كند. توجه او لحظه به لحظه بیشتر میشود... عاشق خیره به سوی معشوق است. او با تمام وجود خود خیره و مجذوب معشوق است، با ذرّه ذرّهی وجود خود. و معشوق در لحظه به لحظهی زندگی او حضور دارد. عاشق از هیچ چیز، جز دوری از معشوق، نمیترسد، تنها ترس او تنهایی و رفتن معشوق است. عاشق شجاعترین موجود این جهان است. تنها امید او معشوق و وصال اوست. عاشق فقط و فقط معشوق را میخواهد و نه جز او را. این "فقط و فقط" از اسرار عشق است، كه اگر "فقط و فقط، معشوق" نباشد، او دیگر عاشق نیست بلكه هرزه است و هرزگی میكند. و سرانجام هرزگی هرگز وصل و یگانگی نیست، شور و سرور نیست. بلكه رنج و عذاب اینجا و آنجاست... عاشق با حضور معشوق میخوابد، نفس میكشد، حركت میكند، بیمار میشود و میمیرد. خدمت عاشق، خالصانه و بیریاست. خدمت عاشق، بدون توقع و انتظار است. قصد عاشق، معشوق است، هدفش، راهش، اندیشهاش، كلام و عملش، دوستی و دشمنیاش، رضایت و غنایش همه و همه معشوق است و بس. عاشق، وفادار است. وفادارتر از هر باوفایی. وفاداری عاشق به معشوق مانند وفای حرارت است به آتش. ذرّهای خیانت، دوگانگی و جدایی در او یافت نمیشود. خیانت به وجودش وارد نمیشود. همان طوركه تاریكی به نور وارد نمیشود. عاشق ناگفته با معشوق عهد میبندد و دیگر حتی جهان را یارای خدشهدار كردن عهد او نیست. آرام جان عاشق، یاد معشوق است. سرورش در رضایت معشوق و شورش در آغوش معشوق است. عاشق كه به دوری مبتلا میشود، میگرید، دلتنگ است. رنجور است. سوز دارد. گداخته است و میگدازد. در روح خود ناله میزند و با بندبند وجودش معشوق را میطلبد و فریاد میزند. زیرا او، مجذوب، مسحور و مسخّر معشوق گشته. و سرانجام، عاشق در وجود معشوق میمیرد. اما در معشوق، مرگ راه ندارد. پس عاشق در معشوق متولد میشود و خود، معشوق میگردد. معشوق نیز در عاشق آشكار میگردد و عاشق در مییابد كه معشوق خودش بوده و عاشق حقیقی، همان معشوق بوده. اینگونه است كه عشق و عاشق و معشوق یكی میشوند، زیرا یكی بودهاند و یكی هستند. در حضور الهی، این چنین زندگی كنید، آنگاه رستگارید.   
                    
                     بازگشت Share
                    
                         |