بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

كودك مادر

مادری بودُ كودكی داشت. كودك، معشوق مادر و خود عاشق او. آغوش مادر برای كودك، بهشت حقیقی بود. بی‌نیازی و آرامش محض.

روزی مادر دست به امتحانی بزرگ زد. "كودك از مادر جدا شد." ‌در این تنهایی و دوری از مادر مهربان، كودك با مسایل و سختی‌های بی‌شماری مواجه شد. بیمار شد. ذهن و قلبش بیمار و جانش رنجور گشت. اضطراب، ‌افسردگی، ضعف و ناتوانی، ترس و یأس، وجودش را دربرگرفت. این چشم‌ها دیگر از دیدن مادر محروم بودند پس بیمار شدند و به درستی نمی‌دیدند. گوش‌ها دیگر صدای مادر را نمی‌شنیدند پس توان درست شنیدن را از دست دادند. این قلب از شدت بی‌غذایی، انگار هلاك شده بود. غذای قلب كودك محبت و نوازش‌های مادر بود...

ده‌ها مشكل و بیماری، وجود كودك و زندگی او را احاطه كردند. وحشت تاریكی، آنجا كه دیگر نور مادر نبود، او را مضطرب و هراسان كرده بود. حالا دیگر زندگی‌اش به جهنمی‌ واقعی تبدیل شده بود.

كودك با هزار مسأله و ناراحتی گریبان‌گیر است. اما فراموش نكنید كه ریشه و علت اصلی همه این ناراحتی‌ها و همه این دردها "دوری و جدایی" از مادر است...

انسان دارای مشكلات و متعدد و گوناگونی است اما ریشه‌ی همه‌ی این مشكلات یكی است و آن خلأ درونی خالی از خالق است.

حالا مادر به امتحانات كودك می‌افزاید، كودك ادعای عشق به مادر را داشت. ادعا می‌كرد كه فقط و فقط او را می‌خواهد و تنها آرزویش بودن با اوست. اكنون او دور از مادر است. اگر عزم خود را برای بازگشت به مادر جزم كند و هر لحظه به او نزدیك شود، ادعای عشق او حقیقت است و الاّ...

بنابر این مادر مهربان، دو نفر را برای امتحان كودك محبوبش نزد او فرستاد. یكی "‌روح خدا" و دیگری "شیطان". دو طبیب كه درمان یكی شفا می‌بخشد، وصل می‌كند و باز می‌گرداند و طبابت دیگری هلاك و نابود، دور و دورتر می‌نماید. این یكی نامش شیطان است.

شیطان شروع به طبابت می‌كند، در واقع تخریب و نابودی را آغاز می‌كند.

بیچاره كودك اعتماد می‌كند و خود را در دسترس این طبیب دروغین قرار می‌دهد. مأموریت این پزشك دروغین این است كه تمام سعی و كوشش و همه‌ی حیله‌های خود را بكار گیرد تا بلكه این كودك را از مادر دورتر كند و وجودش را از حضور و یاد مادر خالی‌تر. او می‌خواهد هر طور كه شده مادر را كه تنها هدف زندگی كودك است، از یاد او ببرد. حتی اگر شده به انكارش بپردازد. قصدش این است كه به هر شكل ممكن مانع از بازگشت كودك به آغوش مادر گردد. پس می‌پرسد: ای دشمن اصلی من كه به جانت نزد خداوند قسم ‌خورده‌ام، ای منفورترین موجودات در نظر من، بگو ببینم مشكلت و بیماریت چیست؟...

پس شروع به نوشتن نسخه‌ی هلاك كننده خود می‌كند. می‌گوید برای اینكه این كودك سالم شود باید "مادر را از یادش ببرید" او نباید رنج تنهایی و دوری از مادر را حس كند. پس "مشغولش كنید". ده‌ها بازی و اسباب‌بازی تجویز می‌كند.

شیطان می‌گوید: این انسان را با هر وسیله‌ای و هر طور كه شده، مشغول كنید تا خود را و خدای خود را فراموش كند.

بازی‌ها شروع می‌شود. بازی‌های عاطفی، رقابتی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، فردی و جمعی. دام‌های جنس مخالف، درس و دانشگاه، رادیو و تلویزیون، همسر و فرزند، مواد مخدر، الكل، همرنگ شدن با جماعت، مد روز، رفیق نارفیق،‌ جنگ و خشونت، تكنولوژی و دیگر اسباب بازی‌های نابودكننده.

اما با وجود همه‌ی این بازی‌ها و اسباب بازی‌ها شاید كودك ظاهراً مادر را فراموش كند. ولی روح و جانش روز به روز بیمارتر و رنجورترمی‌گردد. و این درد روح و جان، بر زندگی كودك سایه می‌اندازد. زندگی سرد و بی‌روح می‌شود، نه آبی، نه سبز، نه سفید، بلكه زندگی به رنگ خاكستری، مانند خاكستر می‌شود...

شاید گاهی لبخندی بر لبان كودك دیده شود اما این لبخند مرده است. لبخندی كه از ناله و فغان او غم‌انگیزتر است.

این نوع درمان، كودك را روز به روز بیمارتر و رنجورتر می‌كند. او كم‌كم به لاشه‌ای متحرك مبدل و وجودش به گوری بدل می‌شود. بوی تعفن در جای‌جای زندگیش به مشام می‌رسد...

اشتهای كودك نامتعادل شده، اضطراب در وجودش ریشه دوانده، بدنش ضعیف شده، چشمش كم‌سو و وجودش بی‌تحرك می‌گوید: ببریدش پیش دكتر تغذیه،‌ روان‌پزشك، نه درمانش این است كه ورزش كند، نه، این بچه تا ازدواج نكند بچه‌ی خوبی نمی‌شود، اگر به اندازه‌ی كافی پول داشتی خوشبخت می‌شدی و همه‌ی مسایلت حل می‌شد...

و البته ده‌ها درمان دیگر. اینها داروهای مشابه است. اگر داروخانه داروی مورد نظر شما را نداشته باشد، ممكن است طبیب مشابه‌اش را تجویز كند...

حالا به سراغ طبیب الهی می‌رویم، روح خدا. روح الهی. ببینیم او چه می‌گوید؟ كلام او كلام خدا و نظرش نظر خالق متعال است.

او می‌فرماید: "از آنجا كه ریشه‌ی همه‌ی مسایل و مشكلات یكی است، درمان هم یكی است نه چند تا". درمان، ساده است. از آنجا كه همه‌ی بیماری‌ها و ناراحتی‌ها از جدایی و دوری سرچشمه می‌گیرد "پس باید این كودك به مادرش نزدیك و سرانجام به او وصل شود."

كودك اگر رنج تنهاییش را فراموش كند دیگر به سوی مادر نمی‌رود. اگر در وجود مادرش تردید كند دیگر به جستجویش نمی‌پردازد...

روح خدا به جای این همه تجویزات متعارض و متناقض كه نتیجه ای جز هلاك كردن ندارد، فقط یك توصیه دارد و آن این است: "باز گرد".

"هر چه بیشتر به او توجه كنی، نزدیك‌تر شده‌ای. عشقت را نسبت به مادر آشكار كن، تا مادر خود به سوی تو آید."‌

صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند تا این را بگویند. در نسخه‌ی طبیب حقیقی، آدرس خانه‌ی مادر هم وجود دارد. این آدرس همان مسیر هدایت الهی (‌تعالیم الهی)‌ است. همان تعالیم مقدس حق.

...

وقتی هدایت‌كننده روح خدا باشد، وقتی راهنما، انبیاء و اولیاء الهی باشند، سرانجام، این فصل به وصل و این دوری به نزدیكی مبدل می‌شود...

حالا كودك به خانه‌ی مادر، به آغوش او بازگشت. آیا دیگر مسیله‌ای وجود دارد؟ آیا در كنار مادر، دیگر به چیزی نیاز دارد؟ آن همه اضطراب و رنج و ناراحتی كجا رفت؟ آن همه آرزوها و هوس‌ها كجاست؟ اینها بهشت است. بودن با مادر یعنی آرامش محض، یعنی سرور لایتناهی، این همان رهایی است. اینجا همه‌ی خوبی‌ها و شادی‌ها خود به خود است، نیازی نیست كه برای آن تلاش كنی و یا سعی در آشكار كردنش نمایی، وجود مادر سرچشمه‌ی همه‌ی خوبی‌ها و لذت‌هاست. پس بهشت حقیقی را دریابید كه جز نزدیكی به خداوند و وصل به او نیست.

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com