
دم آ دم
به نام یگانه زنده هستی بخش
"الهي زماني که روحت را در من دميدي، نامم را "آدم" نهادي که ياد آور "آن دَم" الهي است. پس دم و باز دم آغاز گشت. با هر "دم" تو ما را مي خواندي و "باز دم" ما، لبيک به تو بود.
دم... باز دم ...
اکنون ديري است که آن دم را فراموش کردهايم و به خود مشغول گشتهايم. خود را به هر سو ميزنيم تا شايد دمي آن دم را دريابم و به آرامش رسيم. اما...
افسوس که نه راه را به درستي ميشناسيم و نه تواني در ما مانده است.
پس با همه ناتواني مان به تو باز ميگرديم و "دم آ دم" تو را مي خوانيم. باشد تا بار ديگر آن دم را، به ياد آوريم و به سروري ابدي دست يابيم."
قصه گم شدن آدم ها از دم الهي، قصهاي است به قدمت تاريخ. در حقيقت از همان جا بود که قصهي دوريها شکل گرفت و غصه بخشي از زندگيمان شد. ما فراموش کرديم که به راستي که بوديم که چه بر سر مان آمده است؟ اکنون کجا هستيم و به کجا خواهيم رفت؟ هم نشيني با خدا افسانه شد و هم دمي با او خيال. "من" ها به شکلهاي مختلف به رقص در آمدند و به خود نمايي پرداختند:
بچه من، مال من، خانه من، کشور من، نژاد من، دين من و... من، ...من،.. . و اين "من" ها بود که هر روز رنجي به رنج ما افزودند و دردي به دردمان اضافه نمودند. ديگر اثري از "او" نبود. همه جا شب بود و من!
اما يک شب از همين شب هاي نا آرام، او آمد و شب آرام يافت...
"قسم به روز روشن.
و به شب، آن دم که آرام گيرد.
که پروردگارت، نه تو را وا گذاشته و نه دشمن داشته." (ضحي/1-3)
اکنون کسي است که بر در خانه ي ما مي کوبد. "دَم" اش الهي است و ما را به خود ميخواند. پس بر ماست که با هر "باز دم" دعوتش را لبيک گوييم.
مباد برود. که اگر برود خدا رود. پس اين دم را غنيمت شماريم و به ريسمانش در آويزيم. که فرصت ها رو به پايان است و نجات ايمان داران در پيش.
آوا
بازگشت
Share
|