بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

نكند جا بمانيم!

مردم را وقت حساب‌شان نزديك شده و آنها هم‌چنان در غفلت و بي‏خبري روي‌گردانند. هيچ پند تازه‏اي از پروردگارشان برايشان نيامد مگر اين كه بازي‏كنان آن را گوش دادند، در حالي كه دل‏هايشان [به دنيا] مشغول بود...

(انبياء:3-1 )

 

 

در حالي كه چمدانش را در گوشه‌اي از سالن انتظار گذاشته بود، مدام اين طرف و آن طرف مي‌رفت. گاهي از كيوسك مجله‌فروشي مجله‌اي مي‌خريد و مدتي روي نيمكت كنار آن مي‌نشست و حسابي با آن مشغول مي‌شد، و گاهي توي كافي‌شاپ با يك فنجان قهوه سر خودش را گرم مي‌كرد، گاهي هم در حالي‌كه ساندويچي را گاز مي‌زد، چنان محو تماشاي تلويزيوني كه در يك قسمت از سالن قرار داشت، مي‌شد كه... ، اما هر از چند گاهي مي‌رفت تا ببيند آيا چمدانش سر جاي خودش هست؟ مسافري كه نزديك چمدان او نشسته بود، هر بار كه چشمش به او مي‌افتاد به او مي‌گفت: "اين‌قدر اين طرف  و آن طرف نرو، آخر جا مي‌ماني." اما او گوشش بدهكار نبود، گاهي چنين به‌نظر مي‌رسيد كه اصلاً يادش رفته كه يك مسافر است.

وقتي صداي سوت قطار به گوشش خورد، داشت دقيقه‌‌هاي پاياني يك سريال تلويزيوني را مي‌ديد. چنان محو ديدن آن بود و مي‌خواست بداند آخرش چه مي شود كه...، و همين چند دقيقه كار خودش را كرد و تا دويد كه چمدانش را از آن طرف سالن بردارد و...، ديگر كار از كار گذشته بود، و او جا مانده بود. همين‌طور كه داشت با عجله به طرف گيشه‌ي بليط فروشي مي‌رفت تا از زمان آمدن قطار بعدي سؤال كند، به نظرش رسيد زمين و زمان در هم ريخت و...

زلزله‌اي كه رخ داده بود جاده‌اي كه قطار بعدي مي‌بايست از آن مي‌آمد را بد جوري بسته بود...، مأمور گيشه به او گفت: "حواستان كجا بود؟ فعلاً  كه قطار بعدي‌اي در كار نيست، فكر ديگري به حال خودتان بكنيد!

همين طور كه نگاهش خط عبور قطار از دست داده را قطع مي‌كرد، و نمي‌دانست با چمدان سنگيني كه در كنار پايش روي زمين بود، و جاده‌ي بي‌انتهاي پيش رويش، چه كند، با خود فكر كرد كه آيا شنيدن چند كلمه حرفي كه مثلاً ...خانم به آقاي... در سريال... گفته بود آن‌قدر مهم بود كه ارزش جا ماندن را داشته باشد؟ صداي مرد مسافري كه مدام به او مي‌گفت "اين‌قدر خودت را توي اين ايستگاه مشغول نكن آخر از قطار جا مي‌ماني" در گوشش هم‌چنان زنگ مي‌زد...

 

راستي مبادا ما هم با اين همه كار و مشغوليتي كه در (ايستگاه) زمين براي خودمان درست كرده‌ايم، يك‌باره چشم باز كنيم و ببينيم قطار رفته و ما جامانده‌ايم؟!   

پَرنا     

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com