بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

گربه‌ي نزار

به نام يگانه مربي عالم

 

شايد اگر كسي بگويد خدا با بندگانش حرف مي‌زند،‌ اكثر ما در ذهن‌مان چنين تصور كنيم كه "بله البته با بندگان خاص، و اولياء و انبياء خودش، و يا در كتاب‌هاي آسماني!" اما اگر مجالي به چشم‌ها و گوش‌هايمان بدهيم و آنها را به خدا بسپاريم، در همه جا و همه چيز او را مي‌بينيم و مي‌شنويم كه به سوي خودش هدايت و راهنمايي‌مان‌ مي‌كند. پيام خداوند را مي‌توان از زبان يك كودك، يك دوست يا غريبه، راديو و تلويزيون، ... يا حتي از زبان بي‌‌واژه‌ي حيوانات، گياهان، كهكشان‌ها ... شنيد.  

* * * * * *‌ *

 

گربه‌ي همسايه، چهار تا بچه به دنيا آورده بود؛ سه تا خوشگل، شيطون و بامزه كه با شيرين‌كاري‌هاشون دل مي‌بردن و يكي هم ريزه‌ميزه با قيافه‌ي مفلوك كه حتي حوصله نداشت خودشو ليس بزنه. هر روز براشون غذا مي‌ريختم تا به تراس‌مون بيان و از بازيگوشي‌هاشون لذت ببرم. از اون جايي كه گربه‌هاي نر محله، طاقت رقيب نداشتن، خيلي زود جنگ و دعواهاي مفصلي راه انداختن و جوان‌هاي خام و بي‌تجربه را وادار كردن به يه محله‌ي ديگه كوچ كنن. فقط يكي از بچه‌ها كه ماده بود از تبعيد شدن نجات پيدا كرد؛ همون گربه‌ي زار و نزار!

از بس اين گربه لاغر و كثيف بود من هم مثل مامانش، خيلي زود اونو فراموش كردم. اما ظاهراً اون منو كه چند بار بهش غذا داده بودم، فراموش نمي‌كرد. هر روز از صبح اول وقت، مي‌نشست و زل مي‌زد به در تراس. از جاش هم به ندرت، فقط وقتي مي‌خواست با هنرنمايي‌اش كه بالا رفتن از توري بود،‌ توجهم را جلب كنه، تكون مي‌خورد. اول، وجودش رو نديده گرفتم، بعد تا اون جايي كه تونستم (با تهديد، سروصدا، پرتاب لنگه كفش، ...) روندمش اما فايده‌اي نداشت. از اين كه در تراس ما رو ول نمي‌كرد و جاي ديگه دنبال رزق و روزي نمي‌رفت، عصباني بودم. يه جوري رفتار مي‌‌كرد انگار مطمئن بود من بالاخره در را باز مي‌كنم و بهش غذا مي‌دهم.

كم‌كم به حضورش عادت كردم حتي براش اسم گذاشتم. كار به جايي رسيد كه گاه و بي‌گاه، يواشكي خودمو پشت پنجره‌ي اطاق خواب مي‌رسوندم ببينم فندقي اومده يا نه. ديگه اون برام "هر گربه‌اي" نبود! از اين همه استقامت و پشت‌كارش در عجب مونده بودم، از طرفي، احساس مي‌كردم هر روز دلم داره نسبت بهش نرم‌تر مي‌شه. دردسرتون ندم بالاخره صبر و مداومت اين گربه كار خودش رو كرد؛ در تراس باز شد و فندقي تا بهار سال بعد كه ناگهان غيبش زد،‌ مهمون ما بود.

اون گربه‌ي كوچيك رفت ولي پيامي كه براي من داشت توي ذهنم باقي مونده:‌

اگر با صبر و تواضع پاي درگاهي ـ كه لطف و محبت صاحب آن را قبلاً چشيده‌اي ـ بشيني و فقط و فقط انتظار كمك از اون درگاه را داشته باشي، هيچ‌وقت در به رويت بسته نمي‌مونه!  

وقتي من كه خودم ضعيف و نيازمندم، با مشاهده‌ي صبر و وفاداري موجودي كه به من پناه آورده، دلم به رحم مي‌آيد، چطور از دريافت مهر و رحمت خداوندي كه حتي بدون درخواست، نعمت‌هاي زيادي به ما بخشيده، مأيوس باشم و هر روز وقت و بي‌‌وقت سراغش نرم!

نورا

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com