بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

تا ثريا مي‌رود گفتار، كج!

امروز قرار بود به يك شيوه‌ي جديد، با پسرم جمله‌نويسي كار كنم. بايد به یک عبارت ساده، مرحله به مرحله، كلمه‌اي اضافه مي‌كرديم تا معني جمله كامل‌تر شود. کاغذی به پسرم دادم و گفتم بنویس...

پدرِ من یک ماشین دارد. پدرِ من یک ماشین قرمز دارد. پدرِ من یک ماشین قرمز زیبا دارد. پدرِ من یک ماشین قرمز زیبا و ....مکث کرديم. هر دو مانده بوديم دیگر چه بگويیم آخر نمی‌توانستيم ماشینی را که وجود نداشت، مجسم كنيم. در واقع پدر اصلاً ماشینی نداشت که....

ناگهان پسرم با ناراحتی گفت: "مامان... اصلاً چرا ما باید از اولش دروغ بگیم تا مجبور شيم هي تا آخر صفحه دروغمون را بزرگ‌تر کنیم؟ مگه خودت مرتب نمی‌گی دروغ بده! خدا آدم دروغ‌گو را دوست نداره!"

به خودم آمدم، دیدم هیچ جوابی برای پسرم ندارم. اين نصيحت هميشگي من بود كه: در زندگی آدم‌ها، خيلي چيزها با يك دروغ ظاهراً ساده و بي اهميت شروع مي‌شود، یک دروغ کوچک كه دروغ‌های بزرگ‌تری را به دنبال دارد مثل يك گلوله‌ي كوچك برف كه با غلتيدن در دامنه‌ي كوه، هر لحظه بزرگ‌تر مي‌شود و چه بسا در مسيرش، كاشانه‌ها و آبادي‌ها را ويران كند و ببلعد. به اين ترتيب مصداق آن مثل معروف در اين‌جا اين‌گونه مي‌شود كه: جمله‌ي اول اگر گويي تو كج، تا ثريا مي‌رود گفتار كج!

از پسرم پرسيدم: " تو چه وقت‌هايي دلت مي‌خواد دروغ بگي؟"

- "گاهي، وقتي دلم مي‌خواد زودتر به چيزي كه دوست دارم،‌ برسم ولي بيشتر اوقات براي اين‌‌كه كار اشتباهي كرده‌ام و مي‌ترسم تنبيه شم يا وقتي دلم مي‌خواد پيش بقيه كم نيارم، بهتر و مهم‌تر از اوني كه هستم، باشم."

وقتي حرف‌هاي كودكانه‌ي او را به زبان بزرگ‌ترها برگرداندم معلوم شد كه: يا به خاطر تأمين منافعم، و يا يراي فرار از پيامد كارها و پوشاندن ضعف‌ها و كاستي‌هايم است كه دروغ مي‌گويم. دروغ گفتن ممكن است علت‌هاي زيادي داشته باشد اما مسلماً براي خيلي‌ از ما مرهمي بر زخم احساس "ضعف و ناتواني" است.

به پسرم گفتم: "اگر من را مادر مهرباني بداني، وقتي چيزي خواستي صادقانه و روراست به خودم مي‌گويي. اگر واقعاً تقاضايت به حق باشد، خودم آن را برايت فراهم مي‌كنم يا براي رسيدن به آن با هم برنامه‌ريزي مي‌كنيم؛ شايد مثلاً لازم باشد كارهايي را انجام بدهي تا به خواسته‌ات برسي. اما مورد دوم: هيچ‌وقت به خاطر ترس از اشتباهت دروغ نگو چون راه ساده‌تر و بي‌دردسرتري هم وجود دارد. وقتي تو پيش من مي‌آيي و به كار اشتباهت اعتراف مي‌كني، من خوش‌حال مي‌شوم ببينم آن قدر فهميده شده‌اي كه اشتباهت را تشخيص بدهي، و مسئوليت كارت را قبول كرده‌اي. مطمئن باش مادر و پدر مي‌دانند كه فرزندشان ممكن است بارها اشتباه ‌كند تا ياد بگيرد. آنها هيچ‌وقت از تنبيه كردن او لذت نمي‌برند."

...

همين‌‌جا بود كه پيامكي از درونم به صفحه‌ي ذهنم مخابره شد؛ اين كه "حتماً خدا هم با ماها همين‌طوريه."

 

ايلما - نورا

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com