بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

برده‌ي طمعكار

 

از وقتي كه نماز خواندن برايم واجب شده بود، يك گِله‌ي كوچك از خدا داشتم. حكمت نماز صبح را نمي‌توانستم بفهمم! بعد از درس خواندن تا نصفه‌شب، يا ديروقت از يك ميهماني شام برگشتن، كنده شدن از رخت‌خواب براي نماز صبح، مثل اين بود كه بخواهند مجنون را از ليلي جدا كنند. البته خودمانيم، نمازهاي ديگرم هم تعريفي نداشت؛ ظهرها كه به خاطر درس و كار و گرفتاري، با عجله و در آستانه‌ي غروب، نمازم را دست فرشته‌ها مي‌دادم تا براي رسيدگي به آسمان ببرند، شب‌ها هم كه اغلب بعد از شام و آخرين سريال‌هاي تلويزيون يادم مي‌افتاد كه نماز نخوانده‌ام. ولي خوب، وظيفه بود ديگر! نمي‌شد آن را با اين همه توصيه‌ي اكيد، ناديده گرفت. هر بار كه تصميم مي‌گرفتم اين عبادت اجباري را رها كنم، ياد هنگام درو مي‌افتادم و از ترس خداوند، به حساب خودم به كشت و كار ادامه مي‌دادم!

در عنفوان جواني، يكي از اقوام مؤمن كه مي‌ديد من در آن دوران وانفسا اهل نماز خواندن هستم، براي اين كه از دعاي خير فراموشش نكنم، يك كتاب دعاي قطور به من هديه داد. چند شب كتاب را باز كردم و خواندم. ديدم مي‌شود با نماز و دعا، صاحب قصرهايي در بهشت شد و گناهان را حتي اگر خيلي زياد باشند، پاك كرد. به حساب و كتاب خودم رسيدگي كردم و ديدم كم خطا نكرده‌ام، كاتبان اعمال هم كه بي‌كار ننشسته بودند و حتماً در وظيفه‌شان كوتاهي نكرده بودند. پس ديدم دو راه بيش‌تر در پيش ندارم: يا همين چند روزه‌ي دنيا را دريابم و بي‌خيال باشم يا فكري به حال كفه‌‌ي ترازو بكنم كه حسابي سنگين شده! از اين‌جا بود كه با خداوند وارد معامله شدم: با عبادت، براي آن روزي كه قرار بود بيايد، ثواب جمع مي‌كردم تا جاي پايم روي پل صراط محكم باشد.

چندين سال ديگر هم گذشت تا اين كه قسمت شد و پاي صحبت بزرگي نشستم كه به اهتمامش،‌ توانستم تا حدي چشم‌هايم را به روي زندگي، عبادت و روالي كه در پيش گرفته بودم، بازكنم. او به تفكر و تحقيق تشويق مي‌كرد. شوق پي بردن به حقيقت در من زنده شد. پس شروع كردم به كتاب خواندن. در ميان آن‌‌چه كه مي‌خواندم، به مطلبي از امام حسين(ع) برخورد كردم كه انگار وصف حال من بود. مثل اين بود كه رابطه‌ي من را با خدا در اين گفتار خلاصه كرده‌اند.

 

عبادت‌كنندگان سه دسته‌اند:

گروهي خداي متعال را از ترس عبادت مي‌كنند و اين عبادت بردگان است.

گروهي خداي متعال را به طمع ثواب عبادت مي‌كنند و اين عبادت مزدوران است.

دسته‌اي خداي متعال را براي دوستيش عبادت مي‌كنند و اين عبادت آزادگان و بهترين عبادت است.

(1)

 

به راستي كه جاي عشق در نماز من چقدر خالي بود!

 

1ـ اصول كافي، ج3، ص131

 

نورا

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com