از ژرفاي نماز
بسم ا... الرحمن الرحيم
توسط: آيتالله خامنه اي
سورهي حمد
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداى رحمان و رحيم.
به نام خداوندى كه دارندهي رحمتى همگانى و بخشندهي رحمتى هميشگى است.
اين جمله، سرآغاز همهي سورههاى قرآن، سرآغاز نماز، سرآغاز همهي كارها و فعاليتهاى يك مسلمان است. يعنى شروع همهي كارها فقط به نام خداست، همه چيز انسان، آغاز زندگىاش و تمامى جلوههاى زنده بودنش به نام خداست. مسلمان به نام خدا روزش را شروع مىكند و به نام او بر تلاش روزانهي خود نقطهي پايان مىگذارد. با ياد او به بستر مىرود و با استعانت او سر از بستر برمىدارد و فعاليت روزانهي خود را از سر مىگيرد و سرانجام با نام او و ياد او چشم از اين جهان برمىگيرد و رهسپار سراى جاويدان مىشود.
الحمد لله رب العالمين
ستايش و سپاس مخصوص خداست كه مدبر جهانيان و جهانهاست.
همهي ستايشها و سپاسها مخصوص اوست، چون همهي عظمتها از آن او و همه رحمتها از سوى اوست. او مجمع همهي خصلتهاى ستوده است و همهي نيكيها و نيكوكاريها از سرچشمهي وجود اوست. پس ستايش او ستايش نيكى و نيكوكاري است و جهت دهنده به همهي كوششهايى كه به هواى نيكى و نيكوكارى انجام مىگيرد.
هر كس در خود چيزى از خصلتها و رفتارهاى قابل ستايش مىبيند بايد آن را از فيض رحمت و لطف خدا بداند، زيرا خداست كه در انسان، مايههاى نيكى را به كار برده و ذات و سرشت او را آماده و جويا و پذيراى نيكى و فضيلت ساخته و به او قدرت تصميم- كه ابزار ديگرى است در راه نيكو شدن و نيكويى كردن- بخشيده است.
اين بينش راه خودبينى و خودشگفتى را بر انسان مىبندد همچنان كه از بىمصرف گذاردن يا بيهوده مصرف كردن خصلتهاى نيك و توانهاى نيكى آفرين در وجود آدمى جلوگيرى مىكند.
در عبارت رب العالمين (پروردگار و مدبر جهانيان و جهانها) هم وجود عوالم و جهانهاى ديگر و هم خويشاوندى و پيوستگى اين همه باهم احساس مىشود. نمازگزار در مىيابد كه بجز اين عالم و در ماوراى نظرگاه تنگ و محدود او و پشت اين حصارى كه او براى زندگى خود فرض كرده، گيتيها و گردونها و عالمها و جهانهاى ديگر هست و خداى او خداوندگار سراسر اين پهنهي عظيم است. اين احساس، تنگ نظريها و كوتهبينيها را در او از بين مىبرد، به او جرئت و حس تكاپو مىبخشد، از عبوديتخدا احساس غرورى در او پديد مىآورد و در بندگى خدا عظمت و شكوهى عجيب بدو مىنماياند.
از سوى ديگر مىبيند كه همهي موجودات، انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات و آسمانها و عوالم بيشمار هستى، بندگان خدايند و رب و مدبر و پروردگار اين همه، اوست. مىفهمد كه خداى او تنها خداى نژاد او يا ملت او يا خداى انسانها نيست، خداى آن مورچهي خُرد و آن گياه ضعيف نيز هست، خداى آسمانها و كهكشانها و اخترها نيز هست. با درك اين حقيقت احساس مىكند كه تنها نيست، مىفهمد كه با تمام ذرات عالم و با تمام موجودات ريز و درشت خويشاوند است، با همهي انسانها پيوسته و مرتبط است. همگان برادران و همسفران اويند و اين كاروان عظيم يكسره راهى يك هدف و در حركتبه سوى يك جهت است.
اين رابطه و پيوستگى او را نسبتبه همهي موجودات مكلف و متعهد مىسازد. نسبتبه انسانها تعهد هدايت و كمك، و نسبتبه ديگر موجودات تعهد شناختن و در راه درست و مناسب با هدف آفرينششان به كار افكندن.
الرحمن الرحيم
خداى رحمان و رحيم.
رحمت عام او- به صورت نيروهاى پديدآورنده و قوانين حياتبخش و انرژيهاى ادامه دهنده- بر سر همهي موجودات گسترده است و همه چيز و همه كس تا دم مرگ و نابودى از اين رحمتبرخوردار است (رحمان). و از سويى، رحمت اختصاصىاش، رحمت هدايت و اعانتش، و رحمت پاداش و عطوفتش بندگان شايسته و انسانهاى صالح را شامل مىشود. اين رحمت از همين نشاة، مانند خط روشنى در مد وجود اين موجودات ارزنده و شريف تا مرگ و از پس مرگ تا رستاخيز و تا سرمنزل نهايى وجود انسان با آنها هست (رحيم). پس خدا بخشندهي رحمتى همگانى و موقت، و رحمتى هميشگى و اختصاصى است.
ياد كردن از صفت رحمت پروردگار در ديباچهي قرآن و در آغاز نماز و در آغاز هر سوره نشانهي آن است كه مهر و رأفت پروردگار، نمايانترين صفت او در عرصهي آفرينش و وجود است و برخلاف قهر و نقمت او كه مخصوص است به معاندان و لجوجان و مفسدان و تبهكاران، رحمت او شامل و همه گستر و همه گير مىباشد. (1)
مالك يوم الدين
خدايى كه مالك و صاحب اختيار روز جزاست.
روز جزا، روز پايان و فرجام و عاقبت است. همه تلاش براى عاقبت مىكنند. مادى بىخدا و خداپرست در اين شريكند كه هر دو در راه فرجام و عاقبتبه تكاپويند. تفاوت در اين است كه هر يك عاقبت را به نوعى فهميدهاند.
مادى، عاقبتش ساعتى ديگر، روزى و سالى و چند سالى ديگر، پيرى و فرسودگى و سالخوردگى است، اما خداپرست ديدش وسيع و مد نگاهش بسى از اين دورتر است. از نظر او دنيا بسته و محدود و حصاردار نيست. جهان او وسيع و آيندهاى نامحدود است و اين مستلزم اميدى بىپايان و تلاشى خستگىناپذير است. كسى كه مرگ را موجب قطع اميد نداند و انتظار پاداش و نتيجهي كار را با مردن از دست ندهد، مىتواند تا آخرين لحظهي زندگى نيز با همان شور و تحرك آغاز كار به عمل و تلاش خداپسند خود ادامه دهد.
يادآورى اينكه در هنگامهي رستاخيز و جزا مالك و صاحب اختيار خداست به نمازگزار توان جهتگيرى درست مىبخشد، به اعمال و تلاشهاى او جهت و سمتخدايى مىدهد. زندگى و همهي جلوههاى زنده بودنش براى خدا و در راه خدا مىشود، همه چيز و همه كار او در راه تكامل و تعالى بشريت- كه تنها راه خداپسند است- به كار مىافتد. از سوى ديگر تكيه بر پندارهاى بيهوده و اميدهاى بىاساس را از او باز مىگيرد و اميد راستين به عمل را در او تقويت مىكند. اگر در اين نشاة، رويهها و نظامهاى غلط و منحرف كننده به سست عنصران و فرصتطلبان اجازه داده است كه با لاف و ريا و دروغ و فن و فريب، سامانى براى خود فراهم آورند و بىعمل و بىتلاش، پاداش عمل و تلاش را غاصبانه تصرف كنند، در آن نشاة و آن عالم كه همه كاره و سررشتهدار همهي امور، خداى دانا و عادل است دغلكارى و فريب ممكن نيست و كس را بىعمل مجال بهره و پاداش دست نخواهد داد.
در اينجا نيمهي اول از سوره حمد كه متضمن ستايش پروردگار جهانهاو جهانيان، و ذكر برخى از مهمترين صفات خدا بود سپرى شد. نيمهي دوم كه مشتمل بر اظهار عبوديت و طلب هدايت استبه برخى از مهمترين خطوط اصلى ايدئولوژى اسلام اشاراتى رسا مىكند.
اياك نعبد
فقط تو را عبوديت مىكنيم.
يعنى همهي وجود ما و تمامى مقدورات جسمى و روانى و فكرى ما در اختيار خدا و در جهت فرمان او و براى اوست.
نمازگزار با اين جمله، بند عبوديت غير خدا را از دست و پا و گردن خود مىگسلد، و داعيههاى خداوندگارى را رد مىكند، مدعيان ربوبيت را- كه در طول تاريخ همواره عامل طبقهبندى جامعهها بوده و اكثريت بشر را در زنجير عبوديت و استضعاف، اسير و مقيد مىداشتهاند- نفى مىكند. خود را و همهي مؤمنان به خدا را از مرز اطاعت و فرمانبرى هر كس جز خدا و هر نظامى جز نظام الهى فراتر مىبرد. خلاصه با پذيرش بندگى خدا، بندگى بندگان را به دور مىريزد و از اين طريق خود را در سلك موحدان واقعى قرار مىدهد.
اعتراف و قبول اينكه عبوديت منحصراً بايد در برابر خدا و براى خدا باشد يكى از مهمترين اصول فكرى و عملى اسلام و همهي آيينهاى الهى است كه از آن تعبير مىشود به "الوهيت انحصارى خدا". يعنى اينكه فقط خداست كه مىبايد اله (معبود) باشد و هيچكس جز خدا عبادت و عبوديت نشود. هميشه كسانى بودهاند كه اين حقيقت را درست نفهميدهاند و از آن برداشتهاى غلط و محدودى كردهاند و از اين رو ناآگاهانه به عبوديت غير خدا دچار شدهاند. آنان گمان بردهاند كه "عبادت خدا" تنها به معناى تقديس و نيايش اوست و چون فقط درگاه خدا را نماز و نيايش مىبردهاند مطمئن مىشدهاند كه جز خدا را "عبادت" نمىكنند.
آگاهى از معناى گستردهي عبادت در اصطلاح قرآن و حديث، بىپايگى اين پندار را روشن مىكند. عبادت در اصطلاح قرآن و حديث تعبيرى است از: اطاعت و تسليم و انقياد مطلق در برابر فرمان و قانون و نظامى كه از سوى هر مقام و قدرتى به انسان ارائه و بر او تحميل شود، خواه اين انقياد و اطاعت با حس تقديس و نيايش همراه باشد و خواه نباشد.
بنابراين، همهي كسانى كه نظامها و قانونها و فرمانهاى هر قدرت غير الهى را از سر طوع و تسليم پذيرا مىشوند عابدان و بندگان آن نظامها و پديدآورندگان آن مىباشند. اگر با اين حال جايى براى مقررات الهى نيز باز گذارده و در بخشى و منطقهاى از زندگى فردى و اجتماعى به قانون و فرمان خدا عمل كنند "مشرك" (كسى كه با خدا كس ديگر را نيز عبادت مىكند) خواهند بود و اگر همين بخش و منطقه را نيز به خدا ندهند "كافر" (كسى كه حقيقت نمايان و درخشان وجود خدا را نديده مىگيرد و اعتقاداً يا عملاً آن را انكار مىكند) مىباشند.
با اطلاع از اين شناخت اسلامى به آسانى مىتوان دريافت كه اديان الهى كه نخستين شعار دعوت خود را كلمهي"لا اله الا الله" (2) (هيچ معبودى جز خدا نيست) قرار مىدادهاند، چه مىگفته و چه مىخواسته و با چه و كه طرف مىشدهاند.
اين حقيقت- حقيقت معناى عبادت- در مدارك اسلامى، در قرآن و حديث، چندان متواتر و روشن است كه براى تدبر كنندگان و هوشمندان جاى كمترين ترديدى باقى نمىگذارد. براى نمونه به ارائهي دو آيه از قرآن و يك حديث از قول امام صادق عليه السلام، بسنده مىكنيم.
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو. (3)
عالمان و زاهدان كيش خود را- و نه الله را- به خداوندگارى و صاحب اختيارى پذيرفتند با آنكه موظف بودند فقط خداى يگانه را عبوديت كنند.
و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى الله لهم البشرى. (4)
و كسانى كه از عبوديت طاغوت (سلطههاى غير الهى) اجتناب ورزيده به خدا بازگشتند، بشارت باد ايشان را. روى ابو بصير عن ابى عبد الله عليه السلام انه قال. انتم هم، و من اطاع جبارا فقد عبده. (5)
ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت (خطاب به شيعيان راستين زمان خود) فرمود: شما هستيد آنانكه از عبادت طاغوت سر باز زدهاند، و هر آن كس كه ستمگرى را فرمان برد، او را عبادت كرده است.
و اياك نستعين
و فقط از تو مدد مىخواهيم.
از رقيبان تو و از مدعيان الوهيت، توقع هيچگونه يارى و كمك نداريم. آنان به همان علت كه زير بار الوهيتخدا نرفتهاند، به بندگان و پويندگان راه خدا نيز كمكى نخواهند كرد. راه خدا راه پيامبران خداست، پويشى است در جهت حق و عدل و برادرى و همبستگى و همزيستى ميان همهي افراد بشر و ارزش دادن به انسان و نفى تبعيضها و ستمها و نابرابريها. رقيبان خدا و مدعيان خداوندگارى كه شالودهي حيات ننگين و برخوردارىهاى غاصبانهي خود را بر نابود كردن همهي اين ارزشهاى اصيل نهادهاند، چگونه ممكن است بندگان خدا را يارى و مدد دهند؟ آنان با بندگان خدا جنگى آشتىناپذير و قهرى بىامان دارند. پس فقط از خدا مدد مىجوييم، از نيروى هوشمندى و ارادهاى كه در ما نهاده، از ابزارها و اسبابى كه براى زنده بودن و زندگى كردن به ما داده، ازسنتها و قانونهاى طبيعى و تاريخىاش كه چون شناخته شوند راهگشاى انديشه و عمل مىتوانند شد، و از همهي فرآوردههاى قدرتش كه سپاهيان مقتدر او هستند و در خدمت بشرند.
اهدنا الصراط المستقيم
ما را به راه راست هدايت كن.
اگر آدمى نيازى برتر و حياتىتر از "هدايت" مىداشت، بىشك آن نياز در سورهي حمد- كه ديباچهي قرآن و بخش مهم نماز است- به زبان دعا، ذكر مىشد و از خدا درخواست مىشد.
از طريق هدايت الهى است كه عقل و تجربه در جريان درست و سودمند و راهگشا قرار مىگيرد و بدون آن است كه همين عقل و تجربه به چراغى در دست راهزنى يا تيغى در كف ديوانهاى بدل مىگردد.
راه راست همان برنامهي فطرى است، برنامهاى كه بر اساس برآوردى صحيح از نيازها و كمبودها و امكانات و مقدورات طبيعى انسان براى او در نظر گرفته شده است. راهى است كه پيامبران خدا به روى مردم گشودهاند و خود اولين پويندگان و پيشاهنگان آنند. راهى است كه چون بشر در آن قرار گيرد، همچون آبى كه در بسترى هموار و مستقيم جارى باشد، خود به خود و بىدخالت هيچ قدرتنمايى و زور به سوى سرمنزل خويش كه همان درياى بىكران تعالى انسانى است پيش مىرود. برنامهاى است كه اگر در قالب يك "نظام اجتماعى" در زندگى انسانها پياده شود و عينيت يابد براى آنان رفاه و امن و آزادى و تعاون و تكافل و محبت و برادرى به ارمغان مىآورد و به همهي شوربختيهاى ديرين بشريت پايان مىدهد.
ليكن اين راه و اين برنامه چيست؟ همه كس در اين بازار آشفته مدعى است و هر گروهى، گروههاى ديگر را بر خطا مىداند. بايد به اشارهاى فراخور اين ديباچهي كوتاه، راه راست از نگاه قرآن، مشخص شود.
صراط الذين انعمت عليهم
راه آنان كه مورد انعام خود قرارشان دادى.
چه كسانى مورد انعام خدا قرار گرفتهاند و نعمتخدا به ايشان داده شده است؟ ترديد نمىتوان داشت كه منظور نعمت مال و مقام و عشرت مادى نيست كه برجستهترين دارندگانش همواره درندهترين دشمنان خدا و خلق بودهاند. بلكه منظور نعمتى فراتر از اين بازيچههاست. نعمت، لطف و عنايت و هدايتخداست. نعمت بازشناختن ارزش واقعى خويشتن و بازيافتن خويشتن است. در جاى ديگرى از قرآن، برخورداران از اين نعمت معرفى شدهاند.
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ...
(6) كسانى كه از خدا و پيامبر فرمان مىبرند در كنار كسانى مىباشند كه خدا به آنان نعمت ارزانى داشته است، يعنى پيامبران، صديقان (7)، شهيدان و شايستگان ...
پس نمازگزار در اين جمله از خدا درخواست مىكند كه او را به راه پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان هدايت كند و اين خطى روشن است در تاريخ. راهى است نمايان، با هدفى معين، و با پويندگانى معروف و معلوم.
در برابر آن خط ديگرى هست كه آن نيز مشخص و داراى رهروانى شناخته شده است. با يادآورى آن راه و پويندگانش نمازگزار به خود نهيب مىزند كه در آن گام ننهد و به آن سمت كشانيده نشود و اين را در ادامه دعاى پيشين چنين بيان مىكند.
غير المغضوب عليهم
نه راه كسانى كه مورد خشم [تو] واقع شدهاند.
چه كسانى مورد خشم خدايند؟ آنان كه در جهت مقابل راه خدا، به راهى ديگر گام نهادهاند و انبوه خلق بىخبر و بىاراده و سست عنصر يا باخبر و با اراده ولى دستبسته و اسير را نيز با خود بدان سو كشانيدهاند. كسانى كه در طول تاريخ سر رشتهي كار و بار انسانها را به قهر و جبروت يا به رنگ و فريب در دست گرفتهاند و از آنان موجوداتى بىاختيار و آلت فعل و دنبالهرو (مستضعف) ساختهاند. كسانى كه از راه تحميق انسانها و تحميل بر آنها، مجال عشرتهاى پليد و رذيلانه خود را فراهم آوردهاند. به بيان ديگر آن كسانى مورد خشم خدايند كه راه باطل را، نه از سر جهالت و بىخبرى، بل از روى عناد و خودپرستى و خودكامگى پيمودهاند.
در واقعيت تاريخ، اين گروه را طبقات عاليه و قدرتمندان دنيوى- كه همواره هدفهاى دينى بر فلسفه وجود آنان خط بطلان مىكشيده و اولين قدم متعرضانه را به سوى ايشان برمىداشته است- تشكيل مىدادهاند. بجز اين دو گروه- گروه هدايتيافتگان و گروه غضبشدگان- دسته سومى نيز هست كه راه آن نيز در نهايتبه همان نقطهاى مىرسد كه راه مغضوبان ختم مىشود. (8) جمله بعد به اين دسته از مردم اشاره مىكند:
و لا الضالين
و نه راه گمشدگان و گمراهان.
آنان كه از سر بىخبرى و ناآگاهى، و به تبعيت از پيشوايان گمراهساز، در راهى غير از راه خدا و حقيقت روانه شدهاند و حال آنكه گمان مىكردند در راه درست و راست گام مىزنند، اما به درستى كه در بيراههاى خطرناك و به سوى عاقبتى تلخ قدم بر مىداشتهاند.
اين گروه را نيز در تاريخ به وضوح مىتوان ديد: همهي كسانى كه در نظامهاى جاهلى، چشم بسته و سر بهزير، دنبالهرو خواست و ارادهي آن پيشوايان بودهاند و به سود آنان مناديان حق و عدل و پيامآوران آيين خدا را تخطئه كردهاند و حتى گاه رو در روى آنان ايستادهاند، و حتى يك لحظه نيز به خود اجازه ندادهاند كه در اين موضع نابخردانه تجديد نظرى كنند.
اين موضع را از اين نظر نابخردانه مىناميم كه يكسر به سود طبقات بالا و به زيان خود اين گمرهان است. و به عكس، دعوت پيامبران كه ريشه كن ساز حيثيت و هستى گروه مغضوبان مىباشد طبعاً به سود طبقات محروم و مستضعف و از جمله همين تحميق شدگان گمراه است.
نمازگزار با يادآورى و تذكار اين دو روش و منش (روش مغضوبان و گمراهان) در خود، حالت حساسيت و دقت و مراقبتى نسبت به راهى كه بايد پيمود و موضعى كه در برابر صلاى نجاتبخش پيامبران بايد گرفت پديد مىآورد. و آن گاه اگر در سلوك زندگى خود نشانهاى از رشد و راهيابى ديد بار ديگر به شكرانهي نعمتبزرگ، زبان به شكر و ستايش خدا مىگشايد و مىگويد: الحمد لله رب العالمين (9)
و بدينگونه بخش مهمى از نماز را به پايان مىبرد.
اين سرآغاز قرآن بود كه خوانده شد (فاتحه الكتاب).
ديباچهي قرآن- مانند ديباچهي هر كتابى- نشان دهندهي طرحى كلى از مجموعهي معارف اين كتاب است. همانطور كه نماز، خلاصهاى و تصوير كوچكى است از اسلام و بسيارى از جوانب و نقاط برجستهي ايدئولوژى اسلام، كه به اشارهاى در آن بازگو شده است. فاتحه الكتاب نيز فهرست گونهاى است از نقاط برجسته و خطوط اصلى معارف قرآن و مشتمل استبر خلاصهاى از راهنماييهاى مهم آن. بدين قرار:
جهانيان و جهانها، واحدى پيوستهاند و يكسره از آن خدا: رب العالمين،
همه چيز و همه كس مورد مهر و عطوفت خداست و مؤمنان مورد رحمت و لطف ويژهي اويند: الرحمن الرحيم،
زندگى انسان پس از اين جهان همچنان متداوم و مستمر است و حاكميت مطلق در آن نشاة از آن خداست: مالك يوم الدين، انسان بايد از بند عبوديت غير خدا برهد و در سايهي تدبير خدا، با ويژگيهاى انسانى و در راه انسانيت، آزادانه و با اختيار زيست كند: اياك نعبدو،
بايد برنامهي سعادت آفرين راه راست زندگى را از خدا بخواهد و بستاند: اهدنا الصراط المستقيم،
بايد جبههي دشمنان و دوستان و موضع هر كدام و انگيزههايشان را بشناسد و در برابر هر جبهه موضع فراخور ايمان خويش انتخاب كند: صراط الذين.
سوره
پس از پايان اين نيايش آموزنده و پر محتوا، نمازگزار بايد يك سورهي كامل از قرآن را تلاوت كند.
اين كار، بخشى از قرآن را كه وى آزادانه و به دلخواه انتخاب كرده، در ياد او زنده مىكند، يعنى فصل ديگرى از معارف اسلامى را پيش روى او مىگشايد.
فريضه تلاوت قرآن در نماز- چنانكه امام على بن موسى عليه السلام در حديثى به فضل بن شاذان فرموده است- قرآن را از متروك شدن و نافهميده ماندن به در مىآورد در خاطرهها و ذهنها حاضر مىسازد.
(10)
در اين گفتار، ما به ترجمهي سوره توحيد- كه به طور معمول در نمازها تلاوت مىشود- بسنده مىكنيم.
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداى رحمان و رحيم.
قل
بگو. (اى پيامبر) خود بدان و به ديگران نيز، همچون پيامى بايسته، برسان كه:
هو الله احد
اوستخداى يكتا. (11)
مانند خدايانى كه عقايد تحريف شدهي اديان معرفى مىكنند شريك و رقيب و هماورد ندارد. پس صحنهي آفرينش، ميدان تنازع و پيكار خدايان نيست. بلكه همهي سنتها و قوانين عالم ناشى از يك اراده و يك قدرت است و به همين دليل است كه در جهان آفرينش نظم و هماهنگى و يكنواختى برقرار است و قوانين و تحولات و حركات طبيعى عالم همه به يك سو و در يك جهت در عمل و حركتاند. و در اين ميان فقط انسان است كه چون از "اراده" و "اختيار" و قدرت تصميمگيرى برخوردارش ساختهاند، مىتواند از اين نظم كلى سرپيچى نمايد و چون سازى ناهماهنگ، نغمهاى جدا بنوازد. و نيز مىتواند يكسره بر طبق اين قوانين، زندگى خود را بسازد.
الله الصمد
خدا از همه رو بىنياز است (از همه چيز و همه كس).
يعنى خدايى كه من در برابر او به كرنش و تعظيم و ستايش برخاستهام، همچون خدايان پندارى نيست كه پديد آمدنش، ادامه حياتش، و توان بودن و زيستنش به كمك و مراقبت و رعايت كسى نيازمند باشد. آن چنان خدايى شايستهي تكريم و تعظيم انسان نيست، زيرا كه خود موجودى است در طراز انسان يا فروتر از آن. انسان، اين موجود عظيم و ژرف، تعظيم و ستايش و عبوديتش فقط در برابر قدرتى مىسزد كه به هيچ وجودى و هيچ عنصرى كمترين نيازى نداشته باشد و بودن و قدرتمند بودن و هميشه بودنش از ذات او مايه گرفته باشد.
لم يلد
نزاده و فرزند نياورده است.
آن نيست كه در پندارها و خرافههاى اديان تحريف شده و عقايد شركآميز، معرفى مىكنند. خداى پندارى مسيحيان و مشركان نيست كه فرزند يا فرزندانى داشته باشد. او آفريننده و پديدآورندهي همه چيز و همه كس است و نه پدر آنان. و همهي آنان كه در آسمانها و در زمين زندگى مىكنند، بندگان اويند و نه فرزندان او.
و همين نسبت "بندگى و ربوبيت" ميان انسان و خداست كه بندگان واقعى خدا را از بندگى هر چيز و هر كس بجز خدا باز مىدارد، زيرا بندهي دو ارباب نمىتوان بود.
آنان كه خدا را پدر مهربان خلايق و انسانها را فرزندان او پنداشتهاند و نسبت "بندگى و ربوبيت" ميان خدا و خلق را شايستهي انسان و مقام او و كرامت او ندانستهاند در حقيقت راه را براى بندگى غير خدا گشودهاند و خود در عمل، بنده بسيارى از اربابان بىمروت دنيا و آلت دستبردهگيريها و بردهپروريها شدند.
و لم يولد
و خود زاييده نشده است.
او پديدهاى نيست كه روزى نبوده و روز ديگرى قدم به جهان هستى نهاده باشد. نه زاييدهي كسى است و نه زاييدهي انديشهاى يا پندارى و نه زاييدهي نظامى و طبقهاى و شكلى از شكلهاى زندگى بشر. او ارجمندترين و والاترين واقعيتهاست. واقعيتى لايزال است. همواره بوده و همواره خواهد بود.
و لم يكن له كفوا احد
و او را انباز و همتا و هماوردى نبوده و نيست.
به كسى نمىتوان همانندش كرد، و كسى را نمىتوان در طراز و همپايهي او دانست. نمىتوان منطقهي نفوذ و قلمرو فرمان او را- كه سراسر جهان هستى است- ميان او و كس ديگرى تقسيم كرد. بخشى از جهان يا از صحنهي زندگى انسان را از او دانست و بخشى را به كسان ديگر، به خداوندگاران جاندار و بيجان يا به مدعيان الوهيت و قدرت، واگذار نمود.
اين سوره، چنانكه از نامگذارى آن پيداست، به راستى سورهي توحيد است. ايدهي توحيد كه در سراسر قرآن و در صدها آيه به لحنها و بيانهاى گوناگون بازگو شده، در اين سوره به صورتى فشرده و با عباراتى ناظر به عقايد خرافى و شركآميز رايج آن روزگار و با صراحتى كه نفى كنندهي هر داعيهي الوهيتى مىتواند بود، براى آخرين بار ايراد شده است.
اين سوره از سويى به مسلمانان و به همهي جهانيان خدايى را كه از نظر اسلام، شايسته ي پرستش و ستايش است معرفى مىكند: خدايى كه يكتا نباشد. خدايى كه شبيه او را صدها و هزارها در ميان خلق عالم بتوان يافت شايستهي ربوبيت و الوهيت نيست. قدرتمندى و قدرتى كه براى بودن و ادامه يافتن خود به كمك موجود ديگرى نيازمند باشد، نمىتواند و نمىبايد بر بشر تحميل شود. آن كس كه در برابر خدايان پوشالى و نيازمند و پديد آمده و قابل زوال به كرنش و تعظيم برمىخيزد پا بر سر كرامت انسانى خويش مىگذارد و خود را و انسانيت را به قهقرا مىكشاند. اين جنبهي مثبتسوره توحيد است كه نشانهها و مميزات معبود و خداوندگار انسان را ارائه مىدهد و پوشالى بودن خداوندگاران تاريخ را به اثبات مىرساند.
و از سوى ديگر به خدا پرستان و پذيرندگان اسلام هشدار مىدهد كه دربارهي ذات و صفات خدا خود را به كنجكاويهاى عقلى كه شبههخيز و وسوسهانگيز است آلوده نسازند. خدا را به كوتهسخنى- كه مدعيان ياوه را از مقام قدس ربوبيتبتواند راند- بخوانند و ياد كنند و به جاى غرق شدن در فلسفه بافيها و ذهنيتها، به تعهدهايى كه از عقيده به توحيد برمىخيزد بينديشند.
بنابر حديثى كه از امام على بن الحسين عليه السلام رسيده است، خداى متعال مىدانست كه در آيندهي تاريخ، مردمى كنجكاو خواهند آمد و بدين علت سورهي توحيد و آياتى از سورهي حديد- تا آيهي عليم بذات الصدور- را نازل ساخت تا حدود مجاز براى بررسي در ذات و صفات خدا را مشخص كند. پس هر كه به ماوراى اين حدود بپردازد خود را به هلاكت افكنده است.(12)
گويا سورهي قل هو الله... به نمازگزار مىگويد: خدا قدرتى است يكتا و والا و برترين، ذاتاً مستغنى و بىنياز، نزاييده و زاده نشده، بىهمانند ، همين و بس. دانايى و بينايى و حكمت و ديگر صفات خداوند تا آنجا كه دانستن و شناختن آن براى مسلمان لازم است و در شكل بندى زندگى و عروج روح او مؤثر تواند بود در آيات ديگرى از قرآن باز گفته شده است. بيش از اين در ذات خدا و چگونگى صفات او غور مكن، معرفت بيشتر را در عمل به دست خواهى آورد. در پى آن مباش كه با بحث و تعمق ذهنى به معرفت بيشتر دستيابى. در پى آن باش كه معرفت را از راه ايجاد صفا و روحانيت در باطن روح و از راه عمل كردن به لوازم توحيد كسب كنى.
... و چنين بودند پيامبران و صديقان، بندگان راستين خدا و موحدان صادق و عارف
تسبيحات اربعه
پيش از آنكه به ترجمهي ذكر ركوع و سجود بپردازيم، جملاتى را كه در ركعتهاي سوم و چهارم نماز، در حال ايستاده بايد تكرار كرد توضيح مىدهيم. اين جملات، چهار "ذكر" اند و گوياى چهار حقيقت دربارهي خداوند:
سبحان الله
پاك و منزه استخدا،
و الحمد لله
و ستايش و سپاس مخصوص خداست،
و لا اله الا الله
و معبودى بهجز خدا نيست،
و الله اكبر
و خدا بزرگترين است.
دانستن اين چهار خصوصيت در شكل گرفتن يك تلقى درست و كامل از توحيد داراى تاثيرى عميق است. زيرا هر يك از اين چهار خصوصيت يك بدنه و يك نما از عقيدهي توحيد را نشان مىدهد.
تكرار اين جملات فقط بدان خاطر نيست كه بر معرفت ذهنى انسان و آگاهى و اطلاع او افزوده شود بلكه دانستن صفات و خصوصيات خدا و تكرار ذكر خدا، بزرگترين فايدهاش بايد اين باشد كه در انسان حركتى و مسئوليتى پديد آورد و وظيفه و تكليفى فراخور آن حقيقتى كه بدان معرفتيافته بر دوش او بگذارد.
به طور كلى عقايد اسلامى بايد در خارج از ذهن و در صحنهي زندگى منشأ عمل و حركت باشند، زيرا اين عقايد صرفاً از جنبهي ذهنى و مجردشان نيست كه داراى اعتبارند بلكه بيشتر به اين دليل كه ناظر به زندگى انسانها و نقشبند زندگى و عمل فرد و جامعهاند، در اسلام معتبر شناخته مىشوند. درست است كه هر عقيدهي اسلامى در معنا شناخت يك واقعيت است ولى تنها آن عقايدى در اسلام حتمى و لازم الاعتقاد شمرده شدهاند كه در صورت قبول و گرويدن بدان تعهدى براى انسان به وجود آيد و وظيفه و تكليفى جديد بر دوش او نهاده شود.
عقيده به وجود خدا از اين گونه است. اعتقاد به بودن و نبودن خدا، هر كدام، شكلى مخصوص براى زندگى و عمل به وجود مىآورد. فردى يا جامعهاى كه به راستى معتقد به وجود خداست به نوعى و شكلى زندگى مىكند و فرد و جامعهاى كه اين حقيقت را منكر است به نوع و شكل ديگرى. اگر انسان معتقد شد كه او و جهان را قدرتى با اراده و از روى شعور و حكمت آفريده است، ناگزير معتقد مىشود كه اين آفرينش براى مقصودى و داراى "جهت" و "غايتى" است و مىپذيرد كه او در رسيدن به اين مقصد و غايت داراى نقشي و متحمل مسئوليتى است. و همين احساس تعهد و مسئوليت است كه او را به كار و تلاش و پويش و تحمل بارهاى سنگين وادار مىكند و، او از همه، احساس رضايت و خرسندى مىكند.
همچنين است عقيده به معاد، نبوت، امامت و ... كه هركدام مسئوليتها و تكاليفى را بر دوش معتقد مىنهد و مجموعاً راه و برنامه و خط مشى كلى زندگى او را مشخص و ممتاز مىسازد.
اگر مشاهده مىشود كه در واقعيتخارجى، آنان كه خود را معتقد به اين اصول فكرى مىدانند با آنان كه از آنها بىاطلاع و بدانها بىاعتقادند، يكسان و يكرنگ زندگى مىكنند، اين بر اثر نداشتن آگاهى درست يا ريشهدار نبودن ايمان و قبول آنان است.
در مواقع حساس و در نقطه عطفهاى زندگى است كه صف معتقدان واقعى از مقلدان ناآگاه و فرصتطلب جدا مىشود.
اكنون با اين نگرش، برمىگرديم به مفاد و محتواى اين چهار ذكر:
سبحان الله
خدا پيراسته و پاك است. از داشتن شريك، از ظلم، از مخلوق بودن، از انجام كارى بر خلاف حكمت و مصلحت، از همهي نقايص و كمبودها و پليديهايى كه در موجودات هست و از همهي صفاتى كه لازمهي مخلوق بودن و "ممكن" بودن است.
با گفتن اين جمله و يادآورى اين خصوصيت براى خدا نمازگزار مىفهمد و به ياد مىآورد كه در مقابل چه موجودى و چه ذات قابل ستايشى به كرنش و تعظيم برخاسته است. احساس مىكند تعظيم و تواضع او در برابر نيكى و كمال مطلق است. آيا كسى از اينكه به پاكى و نيكى و زيبايى مطلق احترام بگذارد احساس حقارت مىكند؟ نماز اسلام چنين چيزى است. تواضع و تعظيمى است در برابر اقيانوس بيكرانهاى از خوبيها و كمالها و جمالها، تعظيمى نيست كه انسان را سرشكسته كند و از كرامت و عزت انسانى او بكاهد، ستايشى نيست كه آدمى را حقير و خوار سازد. مگر انسان چيزى جز "درك كنندهي زيبايى و كمال و جويندهي آن" است؟ پس طبيعى است كه در برابر كمال مطلق به خاك افتد و ذاتى را كه دارندهي آن است با تمام وجود خود پرستش و ستايش كند. اين پرستيدن و ستودن او را به راه كمال و نيكى و زيبايى مىكشاند و حركت زندگى او را در اين جهت و در اين سو قرار مىدهد.
آنان كه نماز و عبادت اسلام را مايهي خوارى و سرشكستگى انسان دانسته و آن را با ستايش قدرتهاى مادى مقايسه كردهاند اين نكتهي ظريف را نديده و ندانستهاند كه: ستايش و بزرگداشت نيكى و پاكى، خود از نيرومندترين انگيزههاى نيكى و پاكى است.
و اين نكتهاى است كه ذكر سبحان الله، يادآور پاكى و نزاهتخدا، به ما مىآموزد.
و الحمد لله
بشر در سراسر تاريخ پر ملال زندگىاش همواره به خاطر برخورداريهاى گوناگون، به خاطر گرفتن امتيازهاى كوچك و بزرگ، به خاطر چند روزى بيشتر زيستن و حتى در موارد بسيار، به خاطر نان بخور و نميرش در برابر كسانى كه در خلقتبا او برابر بوده و هيچ مايهي اصيلى را از او بيشتر و سرشارتر نداشتهاند زبان به ستايش و سپاس مىگشوده و تن و جان خود را تسليم صاحب نعمتان مىكرده است. چون نعمت را متعلق به نعمتخوارگان مىدانسته، در طلب نعمت، بردگى صاحب نعمت را پذيرا مىشده است، بردگى تن يا بردگى روح و فكر را.
به يادآوردن اينكه "همهي سپاسها و ستايشها از آن خداست" مىفهماند كه نعمتها نيز همه از آن خداست. پس هيچ كس به حقيقت مالك چيزى نيست تا از آن راه بتواند، و حق داشته باشد، كسى را اسير و مطيع و بندهي خويش سازد. به روحهاى ضعيف و دلهاى مسحور و چشمهاى فريفتهي نعمت نيز مىآموزد كه رحمت و بخشش ناچيز صاحبدولتان و اربابان عالم را به چيزى نگيرند، از آنان ندانند، در برابر آن تن به بردگى ندهند، محروميت از آن را تحمل نكنند و دارندهي و محتكر آن را غاصب و متجاوز بدانند.
و لا اله الا الله
اين، شعار اسلام است كه يكسره نمودارى است از جهان بينى و ايدئولوژى اين مكتب. در اين شعار يك "نفى" وجود دارد و يك "اثبات".
نخست، همهي قدرتهاى طاغوتى و غير خدايى را نفى مىكند. خود را از يوغ بردگى هر نيروى اهريمنى نجات مىدهد. هر دست و بازويى را كه به شكلى او را به راهى مىكشاند قطع مىكند. هر قدرتمندى جز خدا و هر نظامى جز نظام الهى و هر انگيزهاى جزانگيزههاى خداپسند را به دور مىريزد و با اين نفى پرشكوه خود را از همهي زبونيها و ذلتها و اسارتها و بندها و بندگيها مىرهاند. و آن گاه فرمان و اراده خدا را- كه فقط در قالب يك "نظام الهى" يعنى يك جامعهي اسلامى به معناى واقعى قابل لمس و قابل پياده شدن است- بر وجود خويش فرمانروا مىسازد و بندگى خدا را كه با هيچ بندگى ديگرى سازگار نيست مىپذيرد.
بندگى خدا يعنى سامان زندگى را طبق فرمان حكيمانهي خدا تدارك ديدن و در نظام الهى كه خطوط اصلى آن طبق دستور خدا ترسيم شده باشد، زيستن. يا با همهي قدرت و تلاش ممكن در جهت ايجاد چنين نظامى و چنان سامانى حركت كردن.
نظامهاى ديگر، نظامهايى كه بر شالودهي يك تفكر بشرى بنا شده است، به اين دليل كه از جهالت و بىاطلاعى و كجانديشى و احياناً غرضورزى خالى نيست، نمىتواند بشر را كامياب سازد و او را به كمال مطلوب انسانىاش برساند.
فقط جامعه و نظام الهى است كه چون از حكمت و رحمت خدا سرچشمه گرفته و با آگاهى از نيازهاى انسان و از آنچه مىتواند برآورندهي اين نيازها باشد، طرحريزى شده، مىتواند محيط مساعد و مناسبى باشد براى رشد اين نهالى كه نامش "انسان" است.
دشمن نظامهاى ديگر نيستيم، دلسوز آنهاييم. اين سخن انبياء است و انبياى خدا، پدران دلسوز بشرند. به سازندگان و طراحان خانههايى كه بشر مىبايد در آن زيست كند، يعني به پديدآورندگان و بانيان نظامهاى اجتماعى، مىآموزند و پند مىدهند كه: بشر جز در نظام الهى و توحيدى كامروا نبوده و نخواهد بود. تاريخ ثابت كرده است و ديدهايم و مىبينيم كه در نظامهاى غير خدايى انسانيت چه مىكشد و انسانها چگونه مسخ شده و به چه روزى دچار گشتهاند.
و الله اكبر
پس از آن نفىها، يك انسان عادى كه هنوز با واقعيتهاى جاهلى دستبه گريبان است، احساس غربت و وحشت مىكند و خود را تنها مىيابد. او از طرفى در مد نگاه خود همهي بنيانهايى را كه تا اين لحظه استوار بهنظر مىرسيد در حال فرو ريختن مشاهده مىكند ولى از طرفى جاهليت، به سطبرى يك كوه، خود را به او نشان مىدهد و به رخ او مىكشد. همان چيزهايى كه او آنها را نفى كرده است، بودن خود را به چشم او و در معرض تماشاى او در مىآورند و او را به هراس مىافكنند. درست در همين لحظه است كه او مىگويد: الله اكبر- خدا بزرگتر است: از همه چيز، از همه كس، از همهي قدرتها و قدرتمنديهايشان و، از آنكه بتوان او را به وصف آورد. طراح سنتها و قانونهاى تكوينى جهان، چه در طبيعت و چه در تاريخ، اوست. پس پيروزى نهايى كه در گرو سازگارى با اين قوانين و سنتهاست، تنها در پايبندى به فرمان او ميسر است و بندگان و فرمانبران او تنها جبههي پيروزمند در كشمكش تاريخى بشريتاند.
و محمد- صلى الله عليه و آله- اين حقيقت را خوب مىدانست و با همهي وجودش به آن ايمان داشت و آن را لمس مىكرد. از آن رو يك تنه در برابر همهي گمراهان مكه، بل در برابر همهي جهان، ايستاد. و چنانكه از انسان برجستهاي در حد او گمان مىرود چندان پايدارى كرد كه كاروان گمراه بشر را از دنباله روى ذلتبار قدرتهاى طاغوتى رها ساخت و در مسير فطرى كه مسير تكامل است، به راه انداخت.
كسى كه در برابر قدرتگونههاى بشرى خود را كوچك و ضعيف و بىاراده مىيابد، اگر بفهمد و بداند كه برترين قدرتها خداست دلش اطمينان و آرامش مىيابد و در باطنش نيرويى بيسابقه شعله مىكشد، و همين است كه او را برترين و نيرومندترين مىسازد.
اين بود خلاصهاى از مفاد و محتواى چهار جملهاى كه در ركعتهاى سوم و چهارم نماز در حال ايستاده تكرار مىشود.
ركوع
نمازگزار پس از قرائت (13) به ركوع مىرود. يعنى در برابر خدا- موجودى كه ماوراى نقطهي اوج انديشهي انسان در آفاق خصلتهاى نيك و عظمت آفرين است- از سر تعظيم خم مىشود.
ركوع نمايشگر و نمودار خضوع انسان است در برابر قدرتى كه آن را فراتر از خود مىداند، و مسلمان چون خدا را برترين قدرتها مىداند در برابر او ركوع مىكند. و چون هيچ موجودى جز خدا را برتر و فراتر از انسانيت خود نمىداند در برابر هيچكس و هيچ چيز ديگر سر خم نمىكند. در همان حال كه تن خود را در برابر خدا به حالتى خاضعانه درآورده است، زبان را نيز به حمد و ستايش و بيان عظمت او مىگشايد.
سبحان ربى العظيم و بحمده (14)
پاك و پيراسته است خداوندگار بزرگ من و من او را ستايش مىكنم.
اين حركت كه با گفتارى هماهنگ انجام مىگيرد به نمازگزار و هم به ديگران كه اين حالت را از او مىبينند، بندگى او را در برابر خدا باز مىنمايد و چون بندهي خدا، بندهي غير خدا نيست آشكارا سرافرازى و آزادى او را از بردگى غير خدا اعلام مىكند.
سجود
پس از سربرداشتن از ركوع، در حالى كه آمادهي تعظيم و كرنشى متواضعانهتر است، به خاك مىافتد.
جبهه بر خاك نهادن، نشانهي بالاترين حد خضوع انسان است، و نمازگزار اين حد نصاب تواضع را شايستهي خدا مىداند، زيرا كرنش در برابر خدا، كرنش در برابر نيكى و زيبايى مطلق است و آن را در برابر هر كس يا هر چيز غير خدا حرام و ناروا مىشمارد، زيرا گوهر انسانيت- كه ارزندهترين متاع بازار هستى است- با اين كار فرو مىشكند و انسان خوار و پست مىشود.
در همان حال كه سر بر خاك نهاده و خود را غرق در عظمتخدا مىبيند، زبانش نيز با اين حالت هماهنگى مىكند و با ذكرى كه مىگويد در حقيقت عمل خويش را تفسير مىكند.
سبحان ربى الاعلى و بحمده (15)
پاك و پيراسته است خداوندگار من كه برترين است و من ستايشگر اويم.
خداوندگار برترين، خداوندگار پيراسته و پاك، و تنها دربرابر چنين موجودى است كه سزاوار است انسان زبان به ستايش بگشايد و جبهه به خاك بسايد.
پس سجدهي نماز، به خاك افتادن در برابر يك موجود ناقص و ضعيف و بىمقدار نيست، همچون به خاك افتادن در برابر بتهاى پوشالى و قدرتهاى پوك. به خاك افتادن در برابر برترين و پاكترين و گرامىترين است.
نمازگزار با اين حركت عملاً فرمانبرى و اطاعتخود را از خداى حكيم و بصير اعلام مىدارد و پيش از همه اين تسليم و فرمانپذيرى را به خود تلقين و يادآورى مىكند. و چنانكه دانستهايم، پذيرش همين"عبوديت مطلق در برابر خدا" است كه قيد و بند عبوديت هر كس و هر چيز ديگر را از آدمى برمىدارد و او را از اسارتها و زبونيهايى كه بر او تحميل شده است رها مىكند.
مهمترين اثرى كه بايد از اين دو ذكر، ذكر ركوع و سجود، انتظار داشت آن است كه به نمازگزار بياموزد كه در برابر كدام موجود بايد تسليم و خاضع و ستايشگر بود و اين به معناى نفى اين همه در برابر هر چه و هر كه جز اوست. و شايد به همين موضوع اشاره مىكند حديثى كه از قول امام عليه السلام مىگويد: "نزديكترين حالات آدمى به خدا، حالتسجود است." (16)
تشهد
در ركعت دوم و هم در ركعت آخر همهي نمازها، پس از سر برداشتن از دو سجده، نمازگزار همچنان كه نشسته است سه جمله كه هر يك بازگو كنندهي حقايقى از دين است، بر زبان مىراند. اين عمل را كه با آن گفتارها همراه است "تشهد" مىنامند.
در جملهي اول، گواهى مىدهد به يگانگى خداوندگار جهان:
اشهد ان لا اله الا الله
گواهى مىدهم كه معبودى جز الله نيست.
و سپس اين حقيقت را بدينگونه تأكيد مىكند.
وحده
فقط او (خداوندگار جهانيان است)
و آنگاه آن را به زبانى ديگر تكرار مىنمايد.
لا شريك له
او را شريكى در الوهيت نيست.
هر آنكس و هر آن چيزى كه بشر را به زير يوغ عبوديت خود كشيده و او را فرمانبر خود ساخته باشد "اله" اوست. هوسها و تمايلات حيوانى، شهوات و آزمنديهاى بشرى، نظامات و قراردادهاى اجتماعى، پديدآورندگان و سردمداران آنها هر يك به نوعى انسان را به خدمت مىگيرند و هر يك به شكلى بر او الوهيت مىكنند. (17)
لا اله الا الله نفى همهي اين فرمانرواييهاست. و تشهد، گواهى دادن نمازگزار است بر اين نفى. يعنى نمازگزار مىپذيرد و به گردن مىگيرد كه تنها خداى يگانه است كه بر او حق فرمانروايى و الوهيت دارد و آن همه حق هيچ تحكمى را بر او ندارند.
همين كه كسى اين را پذيرفت، خود او نيز حق نخواهد داشت كه هيچ موجود ديگري (انسانى يا حيوانى يا فرشتهاى و جمادى يا هواها و شهوات نفس خود) را به الوهيت بپذيرد و تن به طاعت و عبوديت او دهد. اين سخن بدان معنى نيست كه موحد تن به هيچ تعهد اجتماعى نمىدهد و هيچ قانون يا حاكمى را نمىپذيرد. چه، بسى روشن است كه زندگى اجتماعى بنابر ماهيت خود ناگزير از تعهدها و فرمانبريهاست. بل بدين معنى است كه هيچ تحكمى و هيچ نظامى را كه از فرمان خدا نشأت نگرفته باشد نمىپذيرد و تحمل نمىكند. در زندگى فردى و اجتماعى خود گوشبه فرمان خداست و اى بسا كه بنا به فرمان خدا و به مقتضاى شكلى كه خدا براى ادارهي زندگى انسانها تعيين كرده، لازم باشد كه از كسانى اطاعت كند و به تعهداتى پايبند باشد. پس فرمانبرى و تعهد، بنابر خصلت ذاتى زندگى جمعى، از زندگى انسان موحد نيز تفكيك ناپذير است، منتها اين فرمانبرى، فرمانبرى از هوسهاى نفس سركش خود يا از خود كامگيها و خودخواهيهاى آدميانى چون خود او نيست، فرمانبرى از اراده و فرمان خداى بصير و حكيم است. زيرا اوست كه مقررات لازم الاجرا و زمامداران واجب الاطاعه را معين مىكند و آنان نيز فقط در چهار چوب فرمان او بر بندگان او فرمان مىرانند. (18)
اين دستور قرآنى ناظر به همين حقيقت است:
اطيعوا لله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (19) از خدا و پيامبر و كسانى كه در ميان شما (به گزينش و تعيين خدايى) صاحبان فرماناند، فرمان بريد.
و شايد به ملاحظهي همين حقيقت و به دنبال آن است كه درجملهي دوم تشهد، نمازگزار چنين مىگويد:
و اشهد ان محمدا عبده و رسوله
و شهادت مىدهم كه محمد بنده و پيامآور اوست.
پذيرش محمد(ص) به عنوان پيامآور خدا، در معنا پذيرش نمايندگى و خلافت الهى اوست. يعنى راه خدا در راه محمد جستن و فرمان او را از بندهي برگزيدهي او گرفتن.
بسيارند خداپرستانى كه در شناخت راه خداپسند به خطا رفتهاند. معرفى و پذيرش محمد صلى الله عليه و آله به عنوان پيامبر خدا مشخص كننده و جهت دهندهي تلاش و حركتى است كه انسان خداپرست بايد در زندگى از خود بروز دهد تا خداپرستى او ادعايى راستباشد.
در اين جمله با تكيه بر روى عبوديت محمد، صلى الله عليه و آله، و پيشتر آوردن كلمهي "عبده" از كلمهي "رسوله" گويا خواستهاند مهمترين ارزش اسلامى را معرفى كنند و به راستى چنين است. همهي فضيلتهاى انسانى خلاصه مىشود در بندهي واقعي و مخلص خدا بودن و آن كس كه در اين ميدان از همه پيشتر است در كفهي انسانيت از همه سنگينتر است.
براى كسى كه به مفهوم بندگى خدا آشنا باشد اين سخن بىنياز از استدلال است. اگر بندگى خدا به معناى خضوع در برابر حكمت و بصيرت و رحمت و نيكويى و زيبايى بىپايان و ملازم با آزادى از بندگى نفس و بردگى غير است، كدام ارزش برتر از آن مىتوان يافت؟ مگر نه اينكه همهي بديها و پستيها و شقاوتها و رذالتها و نامردميها و همهي سياهيها و تاريكيها از بردگى انسان در برابر سركشىهاى نفس يا سركشى و طغيان انسانهاى مدعى زاييده مىشود؟ و مگر نه اينكه بندگى خدا ريشه هر بندگى ديگر را مىسوزاند و نابود مىسازد؟
نكتهي ظريف و دقيقى كه در اين دو جملهي اول تشهد هست، اين است كه: يادآورى توحيد و نبوت ضمن يك گواهى از سوى نمازگزار انجام مىشود و او به يگانگى خدا و عبوديت و رسالت محمد صلى الله عليه و آله، "شهادت" مىدهد. اين شهادت دادن در حقيقت به معناى قبول همهي تعهداتى است كه بر پذيرش اين دو عقيده مترتب است.
گويا نمازگزار با اين گواهى مىخواهد بگويد كه من همهي تكاليفى را كه از اين دو عقيدهي (توحيد و نبوت) مىزايد، به گردن مىگيرم. دانستن خشك و خالى، دانستنى كه تعهدى به دنبال نداشته باشد، باورى كه عملى به بار نياورد، از نظر اسلام داراى ارزش نيست. گواهى دادن به يك حقيقت، به منزلهي ايستادن بر سر آن و قبول همهي تعهدها و عملهايى است كه دانستن آن حقيقت به بار مىآورد. قبول و پذيرشى كه از اعتقادى خالص و ايمانى فعال و مثبت و زاينده پديد مىآيد. پس تشهد نماز، در حقيقت، تجديد بيعتى است كه نمازگزار با خدا و رسول او مىكند.
جملهي سوم تشهد يك درخواست و دعاست.
اللهم صل على محمد و آل محمد
بار خدايا، درود و رحمت فرست بر محمد و خاندان محمد.
محمد و خاندان پاك او (صلوات الله عليهم) نمودارهاى كامل و تمام عيار اين مكتباند. نمازگزار به زبان دعا، اين نمودارها را در ياد خود زنده مىكند و با درود بر آنان پيوند روحى خود را با ايشان استوار مىسازد.
پيروان هر مكتبى اگر نمودارهاى عينى آن مكتب را در برابر خود نبينند قوياً ممكن است راه را عوضى بپيمايند و گمراه شوند. همين ارائه دادن نمودارهاى عينى است كه پايدارى مكتبهاى انبياء را در مسير زمان تأمين كرده است. تاريخ انديشمندان بسيارى را به ياد دارد كه براى تأمين زندگى والا و سعادتمندانهي انسان طرحها و نقشهها پديد آورده، مدينههاى فاضله ترسيم كرده، و كتابها و نوشتهها از خود به جا نهادهاند. ولى پيامبران بىآنكه به بحث و جدالهاى فيلسوف مآبانه بپردازند، طرح خود را در عمل نشان دادند، از خود و از نخستين گرويدگان به خود، انسانهاى طراز نوين ساختند و بر دوش آنان پايههاى نظام مطلوب خود را استوار كردند. و چنين بود كه مكتب پيامبران زنده ماند و از طرح نقشهي آن انديشمندان و فيلسوفان جز نقشى بر صفحهي كتاب باقى نماند.
نمازگزار براى محمد و آل محمد كه زبدهترين نمودارها و تبلورهاى اين مكتباند، صميمانه دعا مىكند. بر آنان كه يك عمر به شكل اين مكتب زندگى كرده و انسان طراز اسلام را به تاريخ نشان دادهاند، درود مىفرستد و از خدا براى آنان درخواست درود و رحمت مىكند و پيوند روحى خود را با آنان كه مىتواند همچون جاذبهاى نيرومند او را به راه خود و به هدفى كه در تكاپوى آن بودهاند بكشاند مستحكمتر و عميقتر مىسازد.
صلوات بر محمد و آل محمد، مجسم كنندهي چهرهي افراد زبده و دستچين اسلام است و با مجسم كردن و در منظر آوردن اين چهرهها مسلمان مىتواند هميشه راهى را كه بايد بپيمايد بشناسد و آمادهي حركت در آن شود.
سلام
بدرود نماز، مشتمل بر سه درود (سلام) است. و البته باز همراه ياد خدا و نام او. (20) پس نماز با نام خدا شروع مىشود و با نام خدا پايان مىگيرد و ميان اين سرآغاز و پايان نيز يكسره نام خدا و ياد اوست. اگر در جمله و ذكرى از پيامبر يا خاندان او نام برده مىشود آن نيز همراه ياد خدا و به صورت استمداد از لطف و رحمت اوست.
جملهي اول، درودى است از نمازگزار بر پيامبر خدا و طلب رحمتى از خدا بر آن بندهي برگزيده:
السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته
درود بر تو اى پيامبر، و رحمتخدا و بركات او بر تو باد.
پيامبر، بنيانگذار اسلام يعنى سلسله جنبان تلاش و حركتى است كه اكنون نمازگزار خويشتن را دست به كار آن مىبيند. غريو توحيد را او بركشيد كه با طنين آن جهانى را زير و رو كرد و شالودهي زندگى شايستهي انسان را براى هميشهي زمان ريخت. او بود كه خطوط اصلى چهرهي انسان طراز اسلامى را و جامعهاى را كه مىتواند پرورشگاه چنين انسانى باشد، ترسيم كرد. و اكنون نمازگزار همان شعار را با نماز خود و با درسها و رهنمودهاى ضمنى آن در زندگى و در فضاى زمان خود منعكس مىكند و گامى به سوي آن جامعهي برين و تكوين آن انسان والا برمىدارد. پس بىمورد نيست اگر در پايان اين عمل، پيامبر و پيشواى خود را كه وى را بدين راه افكنده و در آن راهبرش بوده است، به سلامى ياد كند و با اين زبان، حضور خود را در كنار او و در راه او اعلام نمايد.
در جملهي دوم، نمازگزار بر خود، بر همسنگرانش و بر همهي بندگان شايستهي خدا درود مىفرستد.
السلام علينا و على عباد الله الصالحين
درود بر ما و بر بندگان شايستهي خدا.
و بدين گونه، ياد بندگان شايستهي خدا را در ذهن خود بيدار مىسازد و وجود و حضور آنان را مايهي دلگرمى خود مىدارد.
در دنيايى كه مظاهر گناه: پستيها و زشتيها، دنائتها و ددمنشيها، ستمها و ستمپذيريها، آلودگيها و ناپاكيها همه جا را فراگرفته و همه كس را در خود فرو برده است، در محيطى كه به چشم انسان هوشمند و هوشيار همه چيز خبر از افلاس و ورشكستگى انسانيت مىدهد و زرق و برقها در نظرش رنگ و جلايى ساختگى بر روى ابتذالها و فرسودگيها مىنمايد. در جهانى كه داعيههاى حق طلبى و دادگرى نمىتواند فضاحت خودخواهيها و جاهطلبيها را بپوشاند و جاى خالى علي و حسين و صادق (عليهم السلام) را با هياهوى عوامفريب معاويه و يزيد و منصور پنهان بدارد، و مختصر، در روزگارى كه اخلاف شايستهي شيطان جاى مردان صالح خدا را گرفتهاند، آيا مىتوان به نيكى و صلاح، به چشم يك واقعيت نگريست و بودن آن را انتظار داشت؟ آيا مىتوان جز گناه و آلودگى، جز ناكامى و حقكشى انتظار ديگرى از آدميزادگان داشت؟ بايد اعتراف كرد كه اگر هم بتوان، به آسانى نمىتوان.
سلام بر بندگان شايستهي خدا، در چنين شرايطى، به مدد دل افسرده و نوميد مىشتابد. گويى سروشى است كه در دل تاريكيها، خبر از حضور روشنى و سپيدى مىدهد. نمازگزار را به وجود ياران و همسنگرانى نويد مىبخشد. به او مىگويد: تنها نيستى. در دل اين كوير خشك، جوانهاى ثمربخش و ديرپاى مىتوان يافت. همچنان كه در هميشهي تاريخ، اجتماعات منحرف و تباه، زادگاه ارادههاى نيرومند و انسانهاى برجستهاى بوده است كه در نهايت بانيان جهان نو و شالوده ريزان زندگى نوينى گشتهاند. اكنون نيز طبق سنت خدا در تاريخ، همان نيروهاي نور و نيكىآفرين در بطن اين جهان تاريك و پليد به تلاش و كوششاند. آري صالحان، آنان كه به گونهاى شايسته و سزاوار خدا را عبوديت مىكنند و فرمان مىبرند، در صف روياروى طاغوتيان ايستادهاند.
كه هستند اين بندگان شايسته و كجايند؟ و آيا نبايد از آنان درس آموخت و با آنان گام برداشت؟ چرا. هنگامى كه نمازگزار خود را در كنار اين شايستگان قرار مىدهد و بر خود و بر آنان در يك جمله درود مىفرستد (سلام بر ما و بر بندگان شايستهي خدا)، پرتويى از غرور و سربلندى و اطمينان بر دل او فرو مىتابد. مىكوشد به راستى در رديف و در كنار آنان قرار گيرد و از اينكه نتواند پا به پاى آنان گام بردارد احساس شرم مىكند و اين به او تعهد و تكليفى تازه مىبخشد.
بندگان شايسته چگونهاند و شايستگى به چيست؟ شايستگى تنها به نماز خواندن نيست، شايسته آن است كه از عهدهي تكاليف سنگين الهى برآيد و چنان عمل كند كه نام بندهي خدا بر او ناساز و نامتناسب نباشد، درست مثل دانشآموز شايسته در يك كلاس درس.
و سرانجام در سومين جمله، نمازگزار خطاب به همين بندگان شايسته (خطاب به فرشتگان(21) يا خطاب به نمازگزاران) مىگويد:
السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
سلام بر شما و رحمت و بركات خدا بر شما.
و بدينگونه بار ديگر، صلاح و شايستگى (يا فرشتهخويى يا پيوند با ديگر نمازگزاران) را به ياد مىآورد و مخاطبان گرامى خود را به دعاى خير ياد مىكند و نماز را به پايان مىبرد.
پىنوشتها:
1- و رحمتى وسعت كل شئ. سورهي اعراف، آيهي 156 يا من سبقت رحمته غضبه (دعاى ماثور).
2- رجوع شود به سورهي اعراف، آيات 59 تا 158 و سورهي هود، آيات 50 تا 84 كه از زبان چند تن از پيامبران بزرگ در طليعهي دعوتشان اين شعار نقل شده است.
3- سورهي برائت، آيهي 31
4- سورهي زمر، آيهي 18
5- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص481. ذيل آيهي 18، سورهي زمر
6- سورهي نساء، آيه 69.
7- كسانى كه در عمل ادعاى ايمان خود را به اثبات رسانيده و خدا و پيامبر را عملاً تصديق كردهاند.
8- اين موضوع در چندين آيه از قرآن، با لحنى بس پر معنا به مناسبتهاى گوناگون ذكر شده است. از جمله:
سورهي شعراء، آيات 91-102 سورهي ص، آيات 58-61 سورهي ابراهيم، آيات 22-21 سورهي غافر، آيات 47-48.
9- گفتن اين جمله در پايان سورهي حمد مستحب است.
10- متن حديث در دومين پانوشت همين كتاب ذكر شده است.
11- يا "خدا يكتاست". بنابر اينكه ضمير هو براى شأن و حديث باشد.
12- ان الله عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمقون، فانزل الله تعالى: قل هو الله احد و الايات من سوره الحديد الى قوله: عليم بذات الصدور، فمن رام وراء ذلك فقد هلك-نور الثقلين، ج 5، ص 706، به نقل از اصول كافى.
13- منظور خواندنيها و گفتنىهايى است كه در حال ايستاده گفته مىشود. حمد و سوره در ركعت اول و دوم، و تسبيحات اربعه يا فقط سورهي حمد در ركعت سوم و چهارم.
14- به جاى اين ذكر مىتوان گفت: سبحان الله سبحان الله سبحان الله.
15- به جاى اين ذكر مىتوان گفت: سبحان الله سبحان الله سبحان الله.
16- اقرب ما يكون العبد الى الله و هو ساجد. سفينة البحار، ج 1، ماده سجد.
17- توجه شود به آياتى از قبيل: افرايت من اتخذ الهه هويه ... سورهي جاثيه، آيهي 23
و... ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا... ، پس از اين جمله: اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله سورهي توبه، آيهي 31
و قال فرعون يا ايها الملاما علمت لكم من اله غيرى... سورهي قصص، آيهي 38 و رواياتى از قبيل: الهتهم بطونهم.
18- دقت در آيات و رواياتى از قبيل:
من يطع الرسول فقد اطاع الله. سورهي نساء، آيهي 80
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون. سورهي مائده، آيهي 55
انظروا الى من كان منكم قد روى حديثنا و نظر...
العلماء امناء الله فى خلقه...
مىتواند نمايشگر حدود تقريبى اين حقيقتباشد.
19- سورهي نساء، آيهي 59.
20- از اين سه مىتوان فقط سومين را گفت. آن دوى ديگر، مستحب است.
21- و گويا به عنوان درسى در جهت فرشتهخويى.
بازگشت
Share
|