بگو: اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏ روى روا داشته‏ ايد! از رحمت خدا مأيوس نشويد. همانا خداوند، همه گناهان را مى ‏آمرزد، كه او خود آمرزنده‏ ى مهربان است. سوره زمر 53                    و پيش از آن كه شما را عذاب فرا رسد و ديگر يارى نشويد، به سوى پروردگارتان روى آوريد و تسليم او شويد. سوره زمر 54                     و از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد. سوره زمر 55                    تا [مبادا] كسى بگويد: افسوس بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم! و حقّا كه من از ريشخند كنندگان بودم. سوره زمر 56                     
 

برخي از حكايات و داستان‌هاي در زمينه‌ي توكل

بسم ا... الرحمن الرحيم

  

توكل پيامبر اكرم‌(ص)

آن کس که در پناه خداوند است، دائماً با آگاهی از حضور "او" زندگی می‌کند. چنین فردی هیچ گاه تنها نیست. همیشه يكي همراهش و در کنار اوست و وی را متبرک، راهنمایی، حمایت و رهبری می‌کند و چنین فردی صدای گام‌های نرم "او" را می‌شنود؛ فشار گرم دست "او" را بر پشت خود احساس می‌کند و به ندای "دوست نادیده" خود گوش فرا می‌دهد همیشه احساس امنیت و اطمینان می‌کند حتی اگر با خطر و مرگ روبه‌رو شود.

یکی از حوادث زندگی حضرت محمد (ص) پیامبر بزرگ اسلام را به یاد می‌آورم. به حضرت اطلاع داده شد زندگی ایشان در خطر است و عده‌ای به قصد جان او شبانه به راه افتاده‌اند. حضرت محمد‌(ص) شبانه خانه و زادگاهش را ترک می‌کند و به همراه ابوبکر که از پیروان ایشان بود راهی دیار دیگری می‌شود. عده‌ی افرادی که قصد جان آنان را داشتند بی‌شمار بود؛ آنان با  شمشیرهای برهنه و سوار بر مرکب‌های تیزرو به سرعت در تعقیب پیامبر بودند. ابوبکر از دور آنان را می‌بیند و مضطرب می‌شود، پس به پیامبر رو می‌کند و می‌گوید: دشمنان ما هم اکنون به ما می‌رسند و ما را می‌کشند و جسدمان طعمه‌ی جانوران بیابان خواهد شد. پیامبر ساکت است، هیچ کلامی بر زبان نمی‌راند او در قلب خویش اطمینان دارد که خدا با اوست و وجودش از هر گزندی ایمن است. در آن نزدیکی غاری وجود داشت، پس به درون آن می‌روند و در آنجا پنهان می‌شوند. تعقیب کنندگان به دهانه‌ی غار می‌رسند و مشکوک می‌شوند که آیا حضرت محمد‌(ص) در آن جا پنهان شده است یا نه. ابوبکر از وحشت می‌لرزد و به پیامبر می‌گوید: "حالا باید چه کار کنیم؟ ما فقط دو نفر هستیم در حالی که تعداد آنها بی‌شمار است". پیامبر به آهستگی می‌فرمایند: "نه دوست من! ما دو نفر نیستیم، بلکه سه نفریم "الله" نیز با ماست. وقتی که "او" در کنار ماست نمی‌بایست دچار هیچ وحشتی شویم".

در آن لحظه معجزه‌ای اتفاق افتاد و عنکبوتی بزرگ با تنیدن تار مدخل غار را مسدود کرد. سپاه دشمن با دیدن تار عنکبوت تصور کردند که پیامبر نمی‌توانسته است وارد آن غار شود، تار عنکبوت در مدخل غار کاملاً سالم است. اگر کسی وارد غار می‌شد، بی شک تار عنکبوت پاره می‌شد. پس وقت را تلف نکردند و به تعقیب ادامه دادند. بدین ترتیب پیامبر گرامی نجات یافت.    

جی. پی. وسوانی، برای آن به سوی تو می آیم، ص80

 

 

درس توكل

جبرئيل در زندان نزد حضرت يوسف (ع) آمد و گفت: "ای يوسف چه كسی تو را زيبا‌ترين مردم قرار داد؟" فرمود: "پروردگار". گفت: "چه كسی تو را نزد پدر محبوب‌ترين فرزندان قرار داد؟" فرمود: "خدايم". گفت: "چه كسی كاروان را به سوی چاه كشاند؟" فرمود: "خدای من". گفت: "چه كسی سنگی كه اهل كاروان در چاه انداخت از تو بازداشت؟" فرمود: "خدا". چه كسی تو را از چاه نجات داد؟ ـ خدايم. چه كسی تو را از كيد زنان نگه‌داشت؟ ـ خدايم.

اينك خداوند می‌فرمايد چه چيز تو را بر آن داشت كه به غير من نياز خود را بازگويی، پس 7 سال در ميان زندان بمان (به جرم اين كه به ساقی سلطان اعتماد كردی و گفتی مرا نزد سلطان ياد كن)

و در روايت ديگر دارد كه خداوند به وی وحی كرد: "ای يوسف! چه كسی آن رويا را به تو نماياند؟" گفت: "تو ای خدايم" فرمود: "از مكر زن عزيز مصر چه كسی تو را نگه‌داشت؟" عرض كرد: "تو ای خدايم".  فرمود: "چرا به غير من استغاثه كردی و از من ياری نجستی؟ اگر به من اعتماد می‌كردی از زندان تو را آزاد می‌كردم. به خاطر اين اعتماد به خلق، 7 سال بايد در زندان بمانی". يوسف آن‌قدر در زندان ناله و گريه كرد كه اهل زندان به تنگ‌آمدند. بنا‌شد يك روز گريه كند، يك روز آرام بگيرد.

علی‌اكبر صداقت،  يك‌صد موضوع،پانصد داستان. نمونه معارف م / 280، لئالی‌الاخبار، ص 92

 

 

توكل پيرزن نابينا

سال‌ها پیش از دهکده‌ای می‌گذشتم. داخل کلبه‌ای مخروبه رفتم. زنی پیر و نابینا را دیدم که آن‌جا روی زمین نشسته بود. او زنی کاملأ بی‌چیز بود که در میان فقر کامل زندگی می‌کرد. با دیدن وضع رقّت بار و تنهایی‌اش گفتم: "مادر باید خیلی احساس تنهایی بکنی"

او با صدایی که هنوز در گوشم زنگ می‌زند گفت: "به هیچ وجه، همسایه‌ها مرا دوست دارند و هر آن‌چه را که لازم است برایم انجام می‌دهند."

با تعجّب پرسیدم: "اما مادر، وقتی که طوفان می‌وزد و باران از سقف این کلبه چکه می‌کند چطور به تنهایی زندگی می‌کنی؟"

او گفت: "من احساس تنهایی نمی‌کنم. قلب من در آفتاب و باران به طور یکسان خوشحال است. همسایه‌های خوب هر آن‌چه را که می‌خواهم به من می‌دهند. خواسته‌های من نیز خیلی کم هستند."

در کلام او چیزی بود که به من گفت این زن پیر نابینا و فقیر دارای راز پنهان شادمانی است. کنار پایش نشستم و به صورت نورانی و بی‌گناهش خیره شدم، پرسش‌هایی متوالی از او پرسیدم شاید که راهی به سوی رازش بیابم.

سرانجام گفت: "من احساس تنهایی نمی‌کنم چون که معشوق همیشه در کنارم است. در تاریکی و روشنایی وقتی که همه در خواب هستند "او" را صدا می‌زنم و "او" بی صدا می‌آید، با "او" حرف می‌زنم "او" با من حرف می‌زند. با داشتن "او" به چیزی نیاز ندارم "او" همه چیز در همه است. بی‌تردید "او" آن "واحد" در کل است.

 همچنان که به سخنان گهربارش گوش می‌دادم خم شدم تا پایش را ببوسم. چشمانم پر از اشک شده بود صدایم از شدّت احساسات می‌لرزید، می‌دانستم در آن‌جا فردی زندگی می‌کند که خداوند برای او تنها واقعیت زندگی است.

آن پیرزن گفت: "هر آن‌چه خیر من باشد خداوند برایم پیش می‌آورد و هر چه برایم پیش بیاید از جانب خداوند برای خیر من است. بدون خداوند هیچ‌گونه شادی حقیقی وجود ندارد. آرامش ما در اراده و خواست او نهفته است. و هرچه بیشتر با خواست او هماهنگ شویم سرور معنوی بیشتری روح ما را سیراب خواهد کرد".

زن پیر و فقیر و نابینا یکی از عاشقان حقیقی خداوند بود. او در حضور معشوق خود یعنی خداوند حرکت می‌کرد و زنده بود و  می‌گفت: "خداوند هیچ‌گاه مرا تنها نمی‌گذارد، هیچ وقت از من چشم نمی‌پوشد، مثل کودکی که به مادرش تکیه می‌کند به "او" توکّل می‌کنم."

بدین ترتیب در حالی که از ترس و شهوت و خشم و همه‌ی احساسات خودپرستانه آزاد بود چیزی از دردها و اندوه زندگی احساس نمی‌کرد. وی منزلگاه خود را در"او" یافته بود.

جی پی وسوانی، برای آن به سوی تو می آیم

 

 

رها‌كن، به خدا بسپار

مرد ثروت‌مندی هميشه مضطرب و نگران بود. گر‌چه او از مال دنيا همه چيز داشت، اما قلب‌اش شاد نبود. اين مرد خدمت‌كاری داشت كه می‌دانست چگونه به خدا توكل كند.

يك روز هنگامی كه مرد خدمت‌كار متوجه شد ارباب‌اش تا سر حد مرگ مضطرب است، به او گفت: "ارباب! آيا اين حقيقت ندارد كه خداوند جهان را پيش از آن‌كه شما در آن زاده شويد، می‌گرداند؟"

ارباب گفت: "بله".

مرد دوباره پرسيد: "آيا اين هم حقيقت ندارد كه خداوند اين جهان را پس از آن‌كه شما آن را ترك كنيد، باز هم خواهد گرداند؟"

مرد ثروت‌مند بار ديگر گفت: "بله".

مستخدم گفت: "پس بهتر نيست بگذاريم زمانی هم كه شما در اين جهان به سر می‌بريد، خدا آن را بگرداند؟"

جی پی وسوانی، در پناه او، ص85

 

 

آيا شما هم بايد تحت عمل جراحی قرار بگيريد؟ 

مردی بايد تحت عمل جراحی قرار می‌گرفت. گر‌چه داروی مسكن به او تزريق كرده بودند، اما باز هم بی‌قرار و آشفته بود. پرستاری مهربان به او گفت: "آيا پريشان و ناراحت هستيد؟" مرد دست‌هايش را به نشانه‌ی تشويش به هم ماليد و پاسخ داد: "بسيار بيش از اين!" پرستار گفت: "اما شما نبايد مضطرب باشيد چون قرار است به‌زودی حال‌تان از هميشه بهتر شود." لبخند كم‌رنگی بر لبان بيمار نشست. پرستار افزود: "می‌دانيد كه دو راه برای برخورد با عمل جراحی وجود دارد. می‌توانيد خود را تا سرحد مرگ نگران كنيد يا می‌توانيد به ما اعتماد كنيد. تيم جراحی ما از بهترين‌هاست. شما اصلاً نبايد بترسيد." سپس چشمكی زد، دست‌های بيمار را فشرد و زمزمه كرد: "به‌خصوص كه من در اتاق عمل كنار شما خواهم بود و مراقب هستم كه همه چيز درست پيش برود!" هنگامی كه بيمار اين حرف‌ها را شنيد، احساس آرامش كرد. عمل جراحی با موفقيت برگزار شد و بيمار كاملاً بهبود يافت. آن مرد از اين ماجرا درس مهمی برای سراسر زندگی آموخت. ما می‌توانيم با يك موقعيت دوگونه برخورد متفاوت داشته باشيم: می‌توانيم خود را تا سرحد مرگ نگران كنيم يا می‌توانيم به نيرويی برتر اعتماد كنيم. اگر فقط می‌توانستيم به همان شدت نگرانی خود به خدا توكل كنيم، هرگز نگران نمی‌شديم.

جی پی وسوانی، در پناه او، ص28

 

 

مگر پدر در كابين‌اش نيست؟

شبی يك كشتی، اسير امواج سهمگين دريای توفانی شد. تكان‌های شديد كشتی موجب گشت كه مسافران با وحشت از خواب بيدار شوند. آنها مضطرب بودند و به شدت از توفان می‌ترسيدند. گروهی فرياد زنان به هر سو می‌دويدند و گروهی‌ديگر دعا می‌خواندند.

در اين ميان دختر هشت‌ساله‌ی ناخدای كشتی نيز كه بر اثر سروصدا از خواب پريده بود، روی عرشه كنار مادرش ديده می‌شد. دختر كوچك در حالی كه چشمان‌اش را می‌ماليد از مادر خود پرسيد: "مادر، چه شده؟" مادرش پاسخ داد كه كشتی دچار توفان سختی شده است. دختر بچه وحشت‌زده پرسيد: "مگر پدر در كابين‌اش نيست؟" مادر جواب داد: "چرا عزيزم، پدر در كابين است." اين قسمت ماجرا شنيدنی‌ست كه دختر كوچك بی‌درنگ به تخت‌خواب خود بازگشت و پس از گذشت چند لحظه به خواب رفت. آن كشتی هم‌چنان در كام امواج خروشان بالا و پايين می‌رفت اما دخترك ديگر نمی‌ترسيد چون مطمئن شده بود كه پدرش در كابين فرمان است.

پدر آسمانی‌ ما نيز هميشه در كابين ناخدا حضور دارد و در ميان بادهای توفنده و تندرهای غرنده ما را حفظ می‌كند از اين رو نبايد هراسی به دل راه دهيم يا مشوش شويم. اگر فقط به خداوند اعتماد كنيم او علاوه بر آن‌كه امواج سركش حوادث را آرام می‌كند، به قلب‌های ما نيز آرامش می‌بخشد.

هنگامی كه از پيچ و خم بی‌راهه‌های زندگی عبور می‌كنيم با هر شرايطی اعم از توفانی و آرام روبه‌رو خواهيم شد. اوقاتی هم وجود دارد كه بايد با دشواری و خطر، توهين و رسوايی، بيماری و مرگ مواجه شويم و به‌ندرت در چنين شرايطی احساس هراس نمی‌كنيم. اما نبايد از ياد ببريم كه اين‌گونه تجربيات، بدون هدف سر راه ما قرار نمی‌گيرند. يكی از بزرگ‌ترين درس‌هايی كه اين رويدادها به ما می‌آموزند، بازگشت به سوی خداست كه همه چيز به وجود او بستگی دارد. "خداوندا تو سكان‌دار اين كشتی هستی و از اين‌رو من هيچ بيمی به دل راه نمی‌دهم. تو از فرزندان از پا‌افتاده‌ی خود مراقبت می‌كنی!"    

جی پی وسوانی، در پناه او، ص32

كاوشگران نور                                                                                     

 

 

 

بازگشت

Share

 

 

 

 

 

 
 
   
آدرس ایمیل شما
آدرس ایمیل گیرنده
توضیحات
 
 
 
 
شرکت در میزگرد - کلیک کنید
 
 
نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
 
 
 
 
 
 
 
©2025 All rights reserved . Powered by SafireAseman.com